«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».

مروری بر آیات ابتدایی سوره‌ی مبارکه‌ی لقمان

این حکمت‌های لقمانی از ابتدا توصیه‌ی به توحید بود، شُکر بود که شُکر هم عینِ توحید است. این‌که انسان همه چیز را نعمت خداوند متعال بداند و نعمت برای او مکشوف باشد، تکفیر نشود و تحت پوشش نباشد و مشخّص باشد که این نعمت از چه کسی است و چه چیزی است، بعد هم مجاری نعمت‌های الهی بودند که در رأس آن‌ها پدر و مادر قرار داشت. خداوند مُنعم از این مجرا نعمت وجود به انسان داده است. لذا توجّه به مجاری نعمت، سپاس نعمت دهنده است که انسان هم نعمت را و هم نحوه‌ی انعام را مورد توجّه قرار می‌دهد. سپس خداوند حکیم و علیم به نعمت‌های عمومی توجّه داده‌ است؛ آسمان‌ها بدون ستون مرئی بنا شده است. این جهان به هم پیوسته است و برای شما سُفره‌ای است که بتوانید استفاده کنید و خودتان را به مقصد برسانید. دوباره به کلمات حکمت‌آمیز جناب لقمان بازگشت و خداوند متعال می‌خواهد به ما آموزش بدهد که چه خودم بگویم و چه با لسان بنده‌ام بگویم، این که لقمان حکیم است، در ابتدا خداوند متعال فرمودند: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * وَ لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ[۲]»؛ حکمت برای او نیست و ما به او حکمت دادیم. چون حکمت خودش نعمت خدادادی است، بنابراین لقمان موضوعیّتی ندارد و او هم از خودِ خداوند متعال است. «آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ» و برمی‌گردد به آن حکمت‌هایی که ما باید با واسطه دریافت کنیم و طمع داشته باشیم که خداوند متعال به ما هم بدهد؛ زیرا امرِ خدادادی است و امرِ اکتسابی نیست. پروردگار متعال حکمت‌های لقمانی را مجدداً از زبان لقمان بیان می‌فرمایند و خداوند متعال مسأله‌ی تَقبیحِ شِرک و مَنهی بودن شِرک و این‌که این موضوع ظلم عظیم است و توصیه‌‌ی به والدین و تبصره‌ی این معنا که اطاعت و حرمت والدین، تا جایی است که انسان را از مسیر توحید خارج نکند و آن جایی که به مرز می‌رسید، دیگر توقّف کنید و با آن‌ها همراهی نکنید. سپس مسأله‌ی معاد را بیان می‌فرماید که جلوه‌ی دیگری از توحید است. استمرارِ هدایت خداوند متعال و عنایت خداوند متعال و خلقت خداوند متعال که در نشئه‌ی دیگری است که این‌جا مقدّمه‌ی آن‌جاست و آن چه در این‌جا وجود دارد، در آن‌جا همگی این‌ها به خودتان بازخواهد گشت. نه موضوع کوچک بودن آن و نه موضوع دور بودن آن و نه موضوع سخت بودنِ آن مطرح نیست و هیچ‌کدام از این موارد، این‌ها را از بین نمی‌برد. آن چیزی که آثار شماست، همگی به شما برمی‌گردد و خداوند متعال برمی‌گرداند. این کار، کارِ خداوند متعال است؛ «یَأْتِ بِهَا اللَّهُ[۳]». چون در چنگِ خودش است و خودش از شما می‌گیرد و تلقّی می‌کند و به خودتان هم برمی‌گرداند. بعد در مراحل عملی وارد شد و فرمود که نماز بازدارنده است، دژ است، سازنده است و انسان مُوحّد را از آلوده شدن به شِرک حفظ می‌کند و سپس اعلان کرد که نماز در یک محدوده‌ای ناهی است و امر به معروف و نهی از منکر جلوه‌ی دیگری از عبودیّت خداوند متعال است و توحید الهی است که هر بنده‌ای تکلیف دارد. نماز خودِ انسان را نهی می‌کند و نمازگزار را نهی می‌کند و کسی که خودش به وسیله‌ی نماز منتهی و یا مأمور شد، باید لازم نباشد و متعدّی باشد و دیگران را هم نهی کند و امر کند و مراقبِ خطّ توحید باشد که خلقِ خداوند متعال از طریق توحید و بندگی خارج نشوند.

انحراف درونی انسان و نحوه‌ی ظهور آن در ظاهر انسان

هم در مسأله‌ی نماز اِصطبار لازم است و هم در مسأله‌ی امر به معروف و نهی از منکر اِصطبار لازم است؛ «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهَا[۴]»؛ در مسأله‌ی امر به معروف و نهی از منکر هم فرموده است: «وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ[۵]». و در این‌جا هم می‌فرماید: «وَ اصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ[۶]»؛ سپس جلوه‌های دیگری از پایبندی به توحید در امور باطنی خود انسان و جلوه‌ی آن باطن در ظواهر انسان را مورد توجّه قرار داده است و فرموده است: «وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ[۷]»؛ هیچ‌یک از لغویّون این کلمه‌ی «تُصَعِّرْ» را مُلازم با تزلُل در نزد مردم معرفی نکرده‌اند. «راغب[۸]» که تصریح کرده است که از باب تکبّر سرت را برنگردان و آن را کَج نکن. این مایل بودن یعنی کَج کردن. «وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ»؛ انسان‌هایی که باد به دماغ‌شان می‌اندازند (دچار غرور می‌شوند) کلّه شَقّ هستند. لذا هم دماغش باد دارد و هم سرش را بالا می‌گیرد و از کسی که خوشش نیامد، دیگر به او نگاه نمی‌کند. با همان کلّه شَقّی سر خودش را برمی‌گرداند و سرش را از نگاه مستقیمی که به او داشت، منحرف می‌کند. حال دیگر نگاه مستقیم نمی‌کند، بلکه منحرف می‌شود و جهتِ سرش را منحرف می‌کند. این همان بیماری است که وقتی برای شتر حاصل می‌شود، چون گردن شتر خودش کَج است، دیگر گردن او منحرف می‌شود و سرِ کَجِ خود را کَج‌تر می‌کند. این خودش دارای لطافتی است که بیماری نوعی میکروب است، یعنی تکبّر نوعی میکروب است، نوعی بیماری است و انسان بیماری که خودش در باطن انحراف پیدا کرده است و از جاده‌ی مستقیم توحید منحرف شده است، این بیماری باعث می‌شود که در برابر بندگان خداوند متعال به صورت ظاهری هم آن بیماری خودش را نشان بدهد. «وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا[۹]»؛ یک علامت تکبّر این است که متکبّر از راهِ خودبینی و گردن‌کِشی، نگاه عاطفی و متواضعانه ندارد؛ انسان به کسی که اعتنا ندارد، نگاه نمی‌کند. نگاه نکردن دلیل بر بی‌اعتنایی است و او را تحویل نمی‌گیرد؛ خودش را مهم می‌داند و طرف را تحویل نمی‌گیرد. لذا این موضوع در قدم اوّل یک انحراف درونی است و در قدم دوّم ظهور آن انحراف درونی در نحوه‌ی نگاه کردن، برگرداندن سر و کَج کردن وضعیّت و جهت مقابله و ظهور آن بیماری باطن است. خداوند متعال کاملاً این قضیّه را تحقیر و تصغیر می‌نماید. این انسانی که خودش را بزرگ می‌بیند، خداوند متعال به چه اندازه‌ای او را کوچک می کند. هم او را به عنوان بیمار و هم به عنوان منحرف معرفی می‌نماید. این حالت، حالتِ اعتدال نیست و تعصیر است؛ صورت خودش برمی‌گرداند و این مواجهه‌ی سالمانه نیست. این برگرداندن سر اِماله است و کَج‌روی است و کَج کردن اعضای خودش است که آن‌ها را از وضعیّت اعتدال، منحرف می‌نماید. یکی این علامت است که انسان متکبّر در نحوه‌ی نگاهش و تنظیم مواجهه‌اش متعادل نیست. برخلاف متعارف که باید نگاهش احترام و اقبال باشد، این اقبال به اِدبار تبدیل شده است و استقامت به انحراف مبدّل گشته است. در تکبّر متکبّر علامتِ دیگری نیز وجود دارد که آن را هم نشان می‌دهد و به عنوان ویترین قرار می‌دهد و آن نحوه‌ی راه رفتن است. انسان متواضع مانند همه‌ی مردم و مانند آدم راه می‌رود؛ اما انسان متکبّر مانند آدم راه نمی‌رود و هنگامی که راه می‌رود، به سمت چپ و راست خودش نگاه می‌کند و به صورت مرتّب هم خودش را زیر نظر می‌گیرد و به لباس زیبایی که پوشیده است توجّه دارد، به قامت خود توجّه دارد، به وضعیّت خود توجّه دارد و هم این‌که این توجّه به خود، او را از توجّه به دیگران بازمی‌دارد. او در همه حال مشغول خودش است و اصلاً دیگران برای او مهم نیستند. لذا هنگام راه رفتن، گویا منّتی بر زمین دارد که بر روی آن راه می‌رود و می‌گوید که من هستم که بر روی تو راه می‌روم؛ آن تعبیری که در آن آیه داشتیم که فرموده است: «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ[۱۰]»؛ خیلی زیبا مُجسّم می‌کند؛ زیرا کار خداوند متعال است. ادبی‌تر از این نمی‌شود، فصیح‌تر و بلیغ‌تر از این نمی‌شود؛ انسان متکبّر با زبانِ بی‌زبانی می‌خواهد بگوید که این زمین باید مُباهات نماید که من بر روی آن راه می‌روم و خداوند متعال هم به او می‌گوید: خاک بر سرت! این خاکی است که در آخر بر روی سرت می‌ریزد و تو را در آغوش خودش می‌گیرد. با این راه رفتنِ تو زمین شکافی برنمی‌دارد و راه رفتن تو هیچ تأثیری ندارد. نه زمین تحتِ تأثیرِ مَشی تو قرار می‌گیرد و اعتنایی به تو دارد و برای تو نرمش نشان می‌دهد که برای تو شکافی به وجود بیاید؛ به این معناست که به این اندازه خودت را قوی و گردن کُلُفت می‌دانی که هنگام راه رفتن، انگار توقّع داری که زمین هم برای تو دهن باز کند و تو را احترام کند و یا به این صورت است که بلندپروازیِ تو به گونه‌ای است که گویا در قُلّه هستی و روی زمین راه نمی‌روی، بلکه روی قُلّه راه می‌روی. خداوند متعال هر دو طرف قضیّه را به رُخِ او می‌کشد و به خودش برمی‌گرداند که تو نه دارای آن بُلندا هستی و نه دارای این نفوذ در زیر پای خودت هستی؛ لذا فرموده است: «لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا»؛ این از شدّت فَرَح که ظاهراً آقای قورچیان بودند که گفتند: تعبیر سَرمَستی را به وجود آوردند؛ این انسان عاقل نیست، بلکه انسانی است که سَرش مَست است. «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاهَ وَ أَنْتُمْ سُکَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ[۱۱]»؛ انسانی که مَست است، متوجّه گفتار و رفتارش نیست؛ منظور از این کلمه‌ی «مَرَحً»، آن سَرمَستی است. یعنی نوع حرکاتی که یک متکبّر در نگاهش، در نحوه‌ی ارتباط اعضائی‌اش با بندگان خداوند متعال برقرار می‌کند، هیچ‌کدام معروف و متعارف نیست؛ بلکه نامعقول است. لذا «مَرَحً» آن شدّت شادابی است که برای انسان نوعی هیجان پیش می‌آرود و مانند این است که در حال رقصیدن است، مانند این است که بی‌قرار است. «مَرَحً» فَرحِ عادی نیست و شدّتِ فَرح است. نوعی ذوق‌زدگی و هیجان روحی برای انسان به وجود می‌آورد و تعادل را از انسان سَلب می‌نماید. وقتی راه می‌روی، مواظب باش که این‌گونه نباشد که حواست به خودت و به شانه‌هایت باشد و سرت را بالا بگیری و نگاهت به اطراف خودت باشد؛ گویا هیچ انسانی را نمی‌بینی و گویا در انسان‌ها نیستی؛ «لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا».

بالاترین تهدید خداوند تبارک و تعالی برای اهل تکبّر

در ادامه می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ[۱۲]»؛ این موضوع که انسان یک انحراف باطنی دارد و دارای یک بیمار درونی است، با وجود این‌که کوچک است اما خودش را بزرگ می‌بیند و لباس کبریائی را ندارد و برای خودش چنین لباسی را تخیّل می‌کند که دارای لباس کبریائی می‌باشد و این در مقابل آن «لَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ» که امری باطنی است، «مُخْتَالٍ» را آورده است. در این مَشی‌ که حرکات و سَکناتش نشان می‌دهد که این انسان خودش را بسیار مهم می‌داند و دیگران را نسبت به خودش بسیار کوچک می‌داند، خودش را مهم‌تر از این می‌داند که به کسی نگاه مستقیم بکند و یا سرش را در مقابل کسی قرار بدهد، این «فَخُور» است. خداوند متعال انسانی را که مبتلا به بیماری‌های اخلاقی و روانی است را هم تحقیر کرده است و هم او را تهدید می‌کند. بالاترین تهدید که از تهدیدِ جهنّم هم مهم‌تر است. «فَهَبْنى یا اِلهى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِکَ[۱۳]»؛ اگر این کار را انجام بدهید، از چشمِ خداوند متعال می‌افتید و خداوند متعال دیگر شما را دوست ندارد. عدم محبّت خداوند متعال، هر کسی که گرفتار عذاب و بدبختی است، تا زمانی که خداوند متعال حُبّش را از روی آن برندارد، معالاً نجات پیدا می‌کند و این‌ها معالجه است. لذا اشخاصی هستند که حتّی در جهنّم قرار دارند و مدّتی که مُعذّب می‌شوند، نامِ نامی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یادشان می‌آید و توسّل پیدا می‌کنند و خداوند متعال هم آن‌ها را نجات می‌دهد. این سوزاندن، سوزاندنِ عذاب نیست و سوزاندنِ رفعِ حجاب است تا به آن مقصدی که خداوند متعال برای رحمت خلق کردن است، برسند. اما اگر خداوند متعال محبّتش را از کسی بردارد، دیگر راهِ نجات به صورت کُلّی بر روی او بسته می‌شود و برای همیشه خالد است و خداوند متعال نظرش را از روی او برداشته است. لذا هر مصیبتی دلیلِ بی‌مهری خداوند متعال نسبت به انسان نیست و دلیلی نیست که خداوند متعال او را رها کرده است. مصیبت‌ها و حتّی عذاب برزخ، سخت جان دادن، گاهی همه‌ی این‌ها لطف خداوند متعال است و می‌خواهد با همه‌ی این‌ها تمام کند، در مسیر او پاک شود و به پاکان متّصل شود؛ ولی اگر خداوند متعال گفت من فُلانی را دوست ندارم، یعنی دیگر ملعون است. انسان یا محبوب است که مجذوب و مرهون است و یا ملعون است و خداوند متعال او را تَرد کرده است، خداوند متعال نظرش را از او برداشته است، خداوند متعال رحمتش را از او برداشته است. او دیگر در برابر محبوب، مغبوض می‌شود. خداوند متعال تهدیدی که برای اهل تکبّر در این آیه‌ی کریمه اعمال کرده است، بالاترین تهدید است. یعنی دیگر رابطه‌ی تو قطع است. خیلی‌ها گناه می‌کنند ولی با خداوند متعال رابطه‌ای دارند.

ماجرای جالب و شنیدنی از مرحوم آخوند هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه)

خداوند متعال آخوند مُلّا علی همدانی (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. یک زمانی ما در همدان بر ایشان وارد شدیم و بچّه طلبه بودم و بسیار درس‌های عملی به ما دادند؛ ایشان پرسیدند: کجایی هستند؟ گفتم اَبهَری هستم؛ ایشان گفتند: پس اهل هیدَج و اَبهر هستی و یک قضیّه‌ای از مرحوم هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) نقل کردند؛ آخوند مُلّا محمّد هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) از شاگردان مرحوم میرزای جلوه (رضوان الله تعالی علیه) است و خودش حکیم نامداری است و بزرگانی هم از محضر ایشان استفاده کردند که مرحوم آیت الله آقای آشیخ محمّد تقی آملی (رضوان الله تعالی علیه) که از شاگردان آقای قاضی (رضوان الله تعالی علیه) هم می‌باشد و آقای جوادی آملی (حفظه الله) وبزرگان دیگر هم از وجود ایشان استفاده کردند، یکی از شاگردان مرحوم حاج مُلّا محمّد هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) است و شرح منظومه‌ی ایشان، تقریراتِ درس حاج مُلّا محمّد هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه)  است. آخوند مُلّا علی همدانی (رضوان الله تعالی علیه) ایشان را ملاقات کرده بودند و یک داستانی از مرحوم هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) نقل کردند و گفتند مرحوم هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) در این امامزاده سید نصر‌الدّین که پایین خیابان ناصر خسرو و خیّام قرار دارد و در مسیری که از سمت مولوی به سمت شرق می‌آیید، پایین‌تر از خیّام در سمت راست امامزاده‌ای قرار دارد که به این امامزاده‌ها آن‌جا بروید زیارت کنید که یکی از آن‌ها هم امامزاده سید نصر‌الدّین است. مرحوم هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) در آن‌جا حُجره داشتند و در آن حُجره هم خیلی کرامات از ایشان نقل می‌شود. هر هفته شب جمعه ایشان با پای پیاده برای زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) راهی می‌شدند و یکی از توقّعاتی که از خودم و از دوستانم دارم، این است که این حضرت سیدالکریم (علیه السلام) را کریم بدانید و حرم ایشان را شعبه‌ی حرم سیّدالشهدا (علیه السلام) بدانید. یک تناسبی وجود دارد. «لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ اَلْعَظِیمِ عِنْدَکُمْ لَکُنْتَ کَمَنْ زَارَ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ[۱۴]»؛ این عادی نیست و خیلی مرموز است و اسرا آمیز است. لذا مرحوم آقای بهجت (رحمت الله علیه) اصرار داشتند و هر زمانی که می‌خواستند به مشهد تشریف بیاورند و قبل از به تهران تشریف می‌آوردند، به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) مشرّف می‌شدند. قبل از انقلاب که شب‌ها درهای حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) را می‌بستند، ایشان پَشت درب‌ حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) می‌ماندند تا هنگامی که در باز بشود و حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) را زیارت کنند. بنده زمانی به ایشان عرض کردم: آقا! به ما افتخار می‌دهید که وقتی به تهران تشریف می‌آورید، به منزل ما بیایید؟ فرمودن: منزل شما کجاست؟ عرض کردم: اُزگل است؛ زیرا آن وقت در اُزگل می‌نشستیم. فرمودند: اگر نزدیک حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) بودی، می‌آمدم. مشخّص شد که خیلی دل ایشان با حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) مأنوس است و قلبِ حُبّی دارند. لذا عُلما و حُکمای ما زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) را مغتنم می‌دانستند و ایشان شب‌های جمعه برای زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) می‌رفتند و چون این عمل تکرار شده بود و ممارست بر این امر داشتند، خُدّام آن‌جا با ایشان آشنا بودند و به ایشان اظهار علاقه می‌کردند‌. یک زمانی یکی از خُدّام از کربلای معلّی آمده بوده است و آخوند هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) به ایشان خیرِ مقدم می‌گوید و از ایشان می‌پرسد: «هَل مِن مُبَشّرات؟» خداوند متعال آقای بهجت (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید؛ هر زمانی بنده سفر مکّه و یا سفر کربلا می‌رفتم، ایشان آرزو می‌کردند که ان‌شاءالله با مُبَشّرات از سفر بازگردی. گاهی هم می‌فرمودند که ان‌شاءالله تشرّف برای شما پیش بیاید. خیلی دل‌شان می‌خواست تا ما آدم بشویم. مرحوم هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) می‌گویند که بنده به ایشان گفتم: «هَل مِن مُبَشّرات؟» ایشان پذیرایی کردند و گفتند که ما گیرِ قافله‌ی قُطاع‌الطریق افتادیم. جمع ما زائرین که چند نفر بودیم، ما را اسیر کردند و همه‌ی دارایی ما را گرفتند و خودمان را هم به عنوان اسیر می‌بردند. به جایی رسیدیم که چشمه و دامنه‌ی کوهی بود و در آن‌جا دیدم که این‌ها بار انداخته‌اند و رئیسِ قُطاع‌الطریق از رَحلِ خودش یک جانماز درآورد و آن را پهن کرد و کنار چشمه رفت و وضو گرفت و سپس آمد و مشغول نماز شد؛ بنده برق امید در دلم روشن شد و کسی که نماز می‌خواند، به او امیدی هست. نماز او که تمام شد، بنده جلو رفتم و نیّت این را داشتم که بگویم سیّد هستم و مشخّص است که تو اعتقاد داری و نماز می‌خوانی و بنده از زُراری پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم و موضوع دوّم این است که زائر امام حسین (علیه السلام) هستم. شما به خاطر این دو موضوعی که خداوند متعال به من داده است، شما به این مجموعه‌‌ی ما ترحّم کنید و کمک کنید تا ما برویم. گفت به محض این‌که کنار سجّاده‌ی او رفتم، یک نگاهی به بنده کرد و برخواست و من را بغل کرد. بسیار من را تحویل گرفت و احترام کرد؛ به او گفتم بنده یک سؤال داشتم ولی شما با این کارتان بر سؤال ما افزودید؛ من می‌خواستم بگویم این نماز چه چیزی است و این دزدی چه چیزی است؟! ولی حالا سؤال دوّم من این است که این اسارت چه چیزی است و این محبّت چه چیزی است؟ پاسخ داد که می‌خواهم بگویم که این نماز چه چیزی است و این دزدی چه چیزی است؛ من در زندگی همه کارهای اشتباه را کرده‌ام ولی رابطه‌ام را با خداوند متعال قطع نمی‌کنم و تنها رابطه و سیم ارتباطِ من، همین نماز است و معتقد هستم که همین ارتباط روزی ما را نجات می‌دهد. اما احترام به شما برای این است که ناصرالدّین شاه دستور داد و همه‌ی دزدهای مشهور را دستگیر کردند؛ یکی از آن‌ها من بودم و من را به زندان انداختند و در آن مدتی که در زندان بودم، پیش خودم گفتم این‌که من گردن‌ کُلُفت در زندان باشم، هیچ روا نیست. به هر شیوه‌ای که بود، خودم را به پُشتِ بام زندان رساندم. دیدم فاصله زیاد است و از هر طرفی که بپرم خطرناک است؛ ولی جرأت کردم و پریدم و گفتم اگر بپرم و بمیرم، بهتر از این است که در زندان بمیرم. از یک جایی به بامِ دیگری پریدم و افتادم و پایم شکست. نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) بودم و از آن‌جا خودم را کشاندم و به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) رسیدم؛ در آن زمان هم اگر مُجرمی به حرم امامان (سلام الله علیهم اجمعین) و یا امامزاده‌ی مقبولی پناه می‌برد و در آن‌جا بسط می‌نشست، در امان بود تا زمانی که از آن‌جا خارج بشود و همه‌ی سلاطین بعد از صفویه این موضوع را رعایت می‌کردند. پیش خودم گفتم به آن‌جا می‌روم و بسط می‌نشینم؛ بالاخره از این ستون به آن ستون فرج است. گفت که پای من شکسته بود و خودم هم فراری و ناامن بودم و گرسنه هم بودم و جمعِ خُدّام از این کباب‌های قدیمی داشتند که انسانی که روزه و یا گرسنه است، از چند فرسخی که بوی آن را احساس می‌کند، گفت همین‌گونه که این کباب‌ها را می‌آوردید، دل من ضعف می‌رفت؛ دور هم نشستید و شما من را در آن کنار یک نگاهی کردید که رنگِ صورتم پریده بود و پایم شکسته بود و یک سینی برای من آوردید که در آن نان و کباب و دوغ و بقیه‌ی مخلقات را به همراه داشت و آن را جلوی من قرار دادید؛ در آن‌جا شما به من یک حیات دادید و در همان‌جا از خداوند متعال خواستم تا روزی این محبّت را جبران کنم. من در شرایطی که هیچ کسی را در این عالَم نداشتم و شما در آن شرایط به بنده ترحُّم کردید و الان زمان جبران آن است. «من زرع خیرا حصد اجرا»؛ اگر انسان بذرِ خیر بپاشد، نفعِ خودش را درو می‌کند. این است که انسان به هر کسی می‌تواند باید خدمت کند تا خیری به آن برسد. گفت الان زمان آن است. خداوند متعال به این صورت پیش آورده است که امروز من به تو کمک کنم. آن نماز را هم که گفته بود به چه دلیلی می‌خواند. مرحوم آقای آخوند همدانی (رضوان الله تعالی علیه) گفتند سال‌های بعد این‌ها را در کنار بیت‌الله الحرام در حال توبه دیدم. همه‌ی بساطش را کنار گذاشت.

پروردگار متعال انسان متکبّر را دوست ندارد و حتّی به او نگاه هم نمی‌کند

این شخص دزدی کرده است و انواع جنایات را مرتکب شده است؛ ولی خداوند متعال به او نگفته است که دوستت ندارم؛ بالاخره یک نمازی می‌خواند و همان نماز کار خودش را کرده است. ولی خداوند متعال به انسان متکبّر نگاه نمی‌کند و از او بدش آمده است و او را رها کرده است. «لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال» و هیچ‌گونه تبعیضی هم وجود ندارد. این‌که ما آخوند هستیم و مروِّج دین هستیم و نشرِ فضائل اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) را انجام می‌دهیم، پس ما می‌توانیم با تکبّر محبوب خداوند متعال باشیم، به هیچ وجه این‌گونه نیست؛ این «کُلَّ» و این «لَا یُحِبُّ» دارای پیام است. دایره‌اش بسیار خاص است. «لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُورٍ»؛ انسان اگر اعبَدِ عُبّاد عالَم هم بشود، ولی خودبینی داشته باشد و به مردم فَخر فروشی کند و برای خودش امتیازی قائل باشد، در این‌جا و آن‌جا امتیازِ خودش را به رُخِ دیگران بکشد، این شخص مغبوضِ خداوند متعال است. خداوند متعال او را دوست نمی‌دارد. لذا باید حواسمان جمع باشید و خدایی ناخواسته پیش شاگردان و مستمعین‌مان و اقوامی که به حساب نمی‌آیند، فکر کنیم که آن‌ها باید به ما احترام کنند و ما نباید به آن‌ها احترام کنیم؛ آن‌ها باید به منزل ما بیایند و از ما دیدن کنند و ما نباید به منزل آن‌ها برویم و از آن‌ها سر بزنیم. و یا در یک جمعی نشسته‌اند و به عدّه‌ای احترام کنیم و عدّه‌ای را اصلاً نگاه نکنیم. انسان خودش متوجّه نیست و به صورت ناخوآگاه این کارها را انجام می‌دهد. این روایتی که روای از وجود مبارک حضرت اباعبدالله الصّادق (علیه السلام) پرسید: سلمان چه چیزی دارد که نزد شما اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) محبوب است و از او یاد می کنید؟ امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: به خاطر سه چیز است؛ اولاً این است که می‌فرمایند: «إِیثَارُهُ هَوَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَی هَوَی نَفْسِهِ[۱۵]»؛ عقربه‌ی دل او با امیرالمؤمنین (علیه السلام) تنظیم می‌شد. «إِیثَارُهُ هَوَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَی هَوَی نَفْسِهِ»؛ قلب او با مغناطیس علی (علیه السلام) حرکت می‌کرد. موضوع دوم این است که می‌فرمایند: «وَ اَلثَّانِیَهُ حُبُّهُ اَلْفُقَرَاءَ وَ اِخْتِیَارُهُ لَهُمْ عَلَى أَهْلِ اَلثَّرْوَهِ وَ اَلْعُدَدِ[۱۶]»؛ انسان با محبوب خودش رقابت نمی‌کند؛ آخوندی که با آخوند دیگری رقابت می‌کند، دلیل بر این است که خودخواه است و می‌خواهد او را کوچک کند تا خودش بزرگ شود. زمینه و بسترِ مکتبِ تربیتی توحیدی اسلام محبّت است. «حُبُّهُ اَلْفُقَرَاءَ». محبّت به انسان تواضع می‌دهد؛ محبّت انسان را آب می‌کند. کسی را سراغ نداریم که در نزد محبوبش دچار غرور بشود. هرجایی انسان خودش را بزرگ می‌کند و غرورش را نشان می‌دهد، جایی است که دلِ انسان با طرف مقابل نیست والّا انسان اصلاً نمی‌تواند پیش محبوب و معشوق ژست بگیرد؛ اصلاً نمی‌تواند ژست بگیرد. «کان یحبّ العلماء»؛ موضوع سوم این است که فرموده است: «کان یحبّ الفقراء»؛ ترحُّماً به او چیزی نمی‌دهد و تکریماً می‌دهد و کمکش می‌کند. لذا فقیرنوازی، در یک جمعی وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودند و یکی از مُعنوَنین که از انصار بود یا از مهاجرین بود، نگاهی کرد و دید که یکی از افراد پایین جامعه در کنار او نشسته است که به تعبیر آن‌ها، ارازل بادررأی بودند از این کُلاه‌نمدی‌ها و از این پابرهنه‌ها و از این بیابانی‌ها در کنار آن نشسته بود و تا نگاه کرد، لباس‌هایش را جمع کرد و یک ژستی گرفت؛ حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یک نگاه تندی به او کردند و فرمودند: از فقرِ او ترسیدی که به تو سرایت کند و یا از غِنای تو چیزی به او اضافه بشود؟ این نگاه تحقیرآمیزِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و برخورد جدّی ایشان باعث شد تا او کاملاً منفعل شود. استغفار کرد، عذرخواهی کرد و از این شخص خواست تا او را عفو نماید؛ به این شخصی که خودش را برای او گرفته بود، گفت که من حاضر هستم ثروتم را با تو تقسیم کنم، ولی تو این بی‌احترامی که نسبت به تو شده است را نادیده بگیری و من را مورد عفو قرار بدهی ولی حاضر نشد که این کار را بکند. گفتند چرا نمی‌پذیری؟ پاسخ داد: زیرا می‌ترسم که من هم مانند او بشوم و به بیماری تکبّر مبتلا بشوم که قابل جبران نیست. لذا این حکمت‌های لقمانی، مَثَل ذهنی نیست و کاربردی است و از همه بیشتر، ما آخوندها هستیم که احتیاج به این‌ها داریم. تا طلبه شروع به صرف و نحو می‌کند، گویا ادّعای نبوّت دارد؛ قدیم‌ها این‌گونه نبود. طرف وقتی طلبه می‌شود، برای خودش تقدّسی قائل است و گمان می‌کند که همه باید نسبت به او احترام کنند و به گونه‌ای خودش را به رُخ می‌کشد. ما باید در زندگی‌مان مواظب این‌ها باشیم و اگر خداوند متعال به ما وجاهتی داد و دل‌نشین شدیم و اطراف‌مان شلوغ شد، باید همیشه این‌ دعای حضرت سجّاد (سلام الله علیه) را وردِ زبان‌مان کنیم. «و لا ترفعنی فی النّاس درجه الّا حططتنی عند نفسی مثلها[۱۷]»؛ خدایا! هر اندازه‌ای نزد دیگران بزرگم می‌کنی، پیش خودم کوچکم کن. این تعبیر رسول اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) که می‌فرمایند: «أنا اقلّ من الذرّه»؛ نمی‌فرماید از همه کم‌تر هستم؛ بلکه می‌فرماید حتّی به اندازه‌ی ذرّه هم نیستم.

انسان نباید دارای حالت متکبّرانه باشد

یکی از خطرات راهِ سیر و سلوک مُصطلح، نه سیر و سلوک که به معنای بندگی است، انسان‌هایی که اوراد و اذکار و مَنامات و مُکاشفاتی دارند، خیلی پُر ادّعا و نسبت به بندگان خداوند متعال خصوصاً آن‌هایی که ظاهر مناسبی ندارند، خیلی حالتِ تحقیر نسبت به دیگران نشان می‌دهند. هیچ کسی را قبول ندارند. این کسی که هیچ کسی را قبول ندارد، خداوند متعال هم این را قبول ندارد. «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ». اعاذنا الله من شرور أنفسنا و من فطن زماننا. سپس خداوند متعال در ادامه می‌فرماید: «وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ[۱۸]»؛ آن دو نهی بود که با «لا» فرموده بود ولی در این‌جا دو امر است؛ ولی دو امری است که مکمّل یکدیگر هستند. وقتی راه می‌روی، سَرمَستی نداشته باشی و ذوق‌زده نباشی و هیجان زده‌ی از کمالات فرضی خودت نباشی؛ پس باید چگونه باشم؟ «وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ». حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «مهلاً یا أبان![۱۹]»؛ تند نرو! سوار شده‌ای و با سرعت در حال رفتن هستی و متوجّه نیستی. پیاده شود تا باهم برویم. «وَ اقْصِدْ»؛ باید با افتاده‌ها همراه شد و نباید از آن‌ها جلو زد. «وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ»؛ این «مَشْیِ» آغاز است؛ انسان اولین حرکت‌های متکبّرانه‌اش در راه رفتن و قیافه گرفتنش است. سپس به جنگ‌ها و این شبکه‌ها و باندبازی‌ها و تشکّل‌های این چنینی و… کشیده می‌شود که این‌ها بعدها اتّفاق می‌افتد. در مرحله‌ی اوّل که طلبه دارای لباس می‌شود و طلبه می‌شود، در مرحله‌ی اوّل در این‌جا نمود پیدا می‌کند. در راه رفتنش دیگر آن آدم سابق نیست که فوتبال بازی می‌کرد و والیبال بازی می‌کرد و با بچّه‌ها می‌گفت و می‌خندید. حال دیگر چیزی شده است. دیگر آرام آرام قیافه گرفتن و برگرداندن سر و قهر کردن و تحویل نگرفتن و این موارد پیش می‌آید تا زمانی که برای ریاست به دین فروختن و از هر جهنّمی استفاده کردن می‌رسد. «وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ»؛ این از «مَشْیِ» واقعی خارجی … اسلام برای همه چیز برنامه دارد. نحوه‌ی راه رفتن را بیان می‌نماید که در واقع سبک زندگی است که ما چگونه راه برویم. اگر طلبه‌ها این کتاب «سنن النبی[۲۰]» حضرت علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) را بخوانند، خیلی مفید است؛ وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالات شریف‌شان آمده است که هنگامی که راه‌ می‌رفتند، گویا از یک سرازیری دارند پایین می‌‌آیند و با احتیاط در حال آمدن هستند و حالتی به این صورت داشتند و گویا در حال پایین آمدن هستند. بالا رفتن یک ژستی دارد؛ ولی وقتی انسان می‌خواهد پایین برود، قیافه نمی‌گیرد؛ زیرا می‌خواهد نیفتند. حالت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، حالت روبه جلو داشتند. «وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ»؛ باید در راه رفتن‌مان حواس‌مان جمع باشد که جلب توجّه نکنیم. هم در نحوه‌ی لباس پوشیدن و حرکات‌مان باید مراقب باشیم؛ ما انسان هستیم و باید مانند انسان‌های دیگر باشیم. انسان باشید! چه خبرتان است؟ می خواهید به گونه‌ای باشید که بگویید فقط من این شکلی هستم؛ چرا به دنبال این موضوع هستید؟ هیچ فایده‌ای ندارد. «وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ»؛ «الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّهٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَى هِیَ الْجَادَّهُ[۲۱]»؛ نباید افراط و تفریط داشته باشید؛ به صورت گِدا زندگی نکنید و خودتان را کوچک نکنید؛ وقتی لباس مناسب نپوشی، تو را تحویل نمی‌گیرند. خداوند متعال این را هم نمی‌خواهد. مانند هم زندگی کنید؛ اما در مورد نحوه‌ی راه رفتن باید به گونه‌ای باشیم که نحوه‌ی راه رفتن ما بوی تکبّر و بوی ذلّت ندهد. متعارف و مانند همه باشید. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ[۲۲]»؛ عُرف به معنای همان متعارف است.

حرف زدن انسان هم باید آرام باشد و صدایش را بلند نکند

«وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ»؛ هر چه انسان کم مایه‌تر باشد و حتّی در حرف زدنش هم آرام حرف بزند؛ این خدمت‌کاران را در برابر ارباب‌ها دیده‌اید و یا این‌ دربان‌ها را در برابر مدیر کلّ‌ها مشاهده کرده‌اید؛ هیچ‌گاه پیش نیامده است که صدایش را بلند کند؛ امکان ندارد. ولی در خانه این‌گونه نیست و صدایش را بلند می‌کند. اگر همسرش مقداری دیر جواب او را بدهد، دادِ او بلند می‌شود. خداوند متعال چگونه بندگانش را تربیت می‌کند و به چه اندازه‌ای آن‌ها را دوست دارد؟! کجا را به رُخ کشیده است! این‌ها ظرائف زندگی هستند. آیا راه رفتن چیزی است که خداوند متعال در وحی الهی برای آن حساب باز کند؟ این جامعیّت دین اسلام که جزءِ معجزات آن است، هیچ مسأله‌ای را فروگذار نکرده است. در راه رفتن ما، به ما برنامه می‌دهد؛ در حرف زدن ما هم به ما می‌فرماید که با مردم چگونه حرف بزنیم. سعی کنیم که صدای‌مان بلند نشود. طلبه‌ها هنگامی که با یکدیگر بحث می‌کنند، وقتی حرف‌ها از گلوی یکدیگر پایین نمی‌رود، آرام آرام صدای‌شان اوج می‌گیرد و صدا بلند می‌شود و باید این را کنترل کرد. «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ[۲۳]»؛ خدایا! آیا می‌شود که امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را ببینیم؟ خدمت آقا که می‌رسیم سلام عرض کنیم، اصلاً رویمان نمی‌شود که بلند حرف بزنیم و خیلی آرام خدمت ایشان سلام عرض می‌کنیم. «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»؛ اما امّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به حساب خود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. خداوند متعال فرموده است: «رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ[۲۴]»؛ وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به همه‌ی مؤمنین عاطفه و عُلقه‌ی حُبّی دارند. آن موقع انسان برای کسی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به او رئوف و رحیم است، صدایش را بلند کند! ذیلِ آیه‌ی کریمه گویا اشاره به صورت برزخی دارد که می‌فرماید: «إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»؛ غضب و شهوت انسان را از صورت انسانی منحرف می‌کند و او را مَسخ می‌نماید. اگر انسان چشم برزخی داشته باشد، در بعضی از حالات می‌بیند که او آدم نیست و از آدمیّت خارج می‌شود. این حدیث شریف از حضرت امام حسین (علیه السلام) هم تربیتی است و هم عرفانی است که فرموده‌اند: «الغِیبَهِ؛ فإنّها إدامُ کِلابِ النارِ[۲۵]»؛ به چه معنایی است؟ بسیار گویاست. انسان موقع غیبت کردن، صورت مثالی‌اش مانند صورت سگ می‌شود که آن هم سگ جهنّمی را بیان فرموده‌اند و واقعاً انسانی که غیبت می‌کند، در حال تغذیه از خورشت جهنّم است. «إدامُ کِلابِ النارِ»؛ انسان عوض می‌شود، باطن انسان عوض می‌شود. رفتار انسان و گفتار انسان عوض می‌شود و «حرکت جوهری[۲۶]» همین است. استدلالی را که مرحوم آخوند دارند و یکی از دلایلی که دارند، این است که می‌گویند این سیب که رنگ آن عوض می‌شود، تا خودش عوض نشود مگر رنگ آن عوض می‌شود؟ این یک وجود است و چندین وجود نیست؛ این‌که تغییر کرد، نشان می‌دهد که گوهر تغییر کرده است؛ زیرا در خارج فقط یک حقیقت است. این که رنگ و مزه‌ی این وجود عوض می‌شود، مزه و رنگ به جز خودش چیزی نیست و این خودش تغییر کرده است. این انسانی که از حالت آدمیّت خارج شد، فقط صدا و حرف او نیست که عوض شده است؛ بلکه خودش تغییر کرده است. این هم از آن نکات بسیار ظریف و ترسناک برای ماست. «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»؛ بنده نمی‌دانم و این آیه را نمی‌فهمم؛ کما این‌که ما بسیاری از آیات را نمی‌فهمیم. «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌[۲۷]»؛ کسی که قُرب نصیب او نشده باشد و خداوند متعال با او حرف نزند، خداوند متعال را نمی‌فهمد. لذا فرموده است: «لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[۲۸]» که مطهّرون هم منحصر هستند. «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا[۲۹]»؛ من نمی‌دانم آیا مراد این آیه این است که واقعاً «أَنْکَرَ أَصْوَاتِ»، «صَوْتُ حَمِیر» است؟ یا این حرف «الف و لام» در کلمه‌ی «الْحَمِیرِ»، «الف و لام» عهد است. آن حِمار خارجی منظور نیست؛ بلکه تو هستی که حِمار شده‌ای. صدای تو خیلی مُنکر شد. خداوند متعال از بعضی از صداها خوشش می‌آید و آن‌ها را می‌شنود. «اسْمَعْ نِدائی اِذا نادَیْتُکَ[۳۰]»؛ ولی خداوند متعال بعضی از صداها را دوست ندارد؛ زیرا منکر هستند و معروف نیستند و خداوند متعال نمی‌خواهد آن را بشنود. خداوند متعال صدای او را نمی‌شنود. «إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ»؛ این احتمال اصلاً بعید نیست؛ انسانی که گرفتار تکبّر شده است و خود بزرگ‌بینی او را وادار می‌کند تا حُرمت مؤمنین را با بزرگ کردن صدای خودش کوچک کند، این صدای انسان نیست و صدای حِمار است؛ بلکه انسانی است که حِمار شده است و آن حیوان تقصیری ندارد و مشکلی ندارد. بلکه انسانی است که حِمار شده است در پیشگاه خداوند متعال مُنکر شده است. گویا دیگر خداوند متعال هم او را نمی‌شناسد. خداوند متعال با بعضی‌ها به صورت آشنا برخورد نمی‌کند و با آن‌ها ناآشناست. «قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَ کَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَی[۳۱]»؛ مگر خداوند متعال فراموش می‌کند؟ خداوند متعال محیط است؛ ولی همان گونه‌ای که انسان‌های فراموش شده مورد توجّه قرار نمی‌گیرند، انسانی که آیات الهی را نمی‌بیند و گویا فراموش کرده است، گویا خداوند متعال هم او را نمی‌بیند و او را تحویل هم نمی‌گیرد. «إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ».

نَعوذُ بالله مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ و مِن شُرورِ اَنفُسِنا.

وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۲٫

[۳] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۶٫

[۴] سوره مبارکه طه، آیه ۱۳۲٫

[۵] سوره مبارکه عصر، آیه ۳٫

[۶] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۷٫

[۷] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۸٫

[۸] «ابوالقاسم حسین بن محمد بن مفضل»، معروف به «راغب اصفهانی» (درگذشته ۵۰۲ قمری) لغت‌شناس و از ادیبان و حکیمان اهل اصفهان بود. وی از بزرگ‌ترین دانشمندان ایرانی است که در دوران آل‌بویه در قرن چهارم که اصفهان در اوج تمدن اسلامی و علم بوده است. راغب اصفهانی یکی از قرآن پژوهان به نام ایرانی در سده چهارم و پنجم قمری است که دارای آثار فراوان قرآن‌پژوهی بوده و بزرگ‌ترین اثر او یعنی مفردات الفاظ القرآن، یکی از مهم‌ترین آثار ماندگار قرآنی بوده که در همه کتابخانه‌های شخصی و عمومی حضورش نمایان است….. و به گفته برخی کتابی است که در معناشناسی مانند ندارد و زرکشی که به مناسب درباره راه‌های رسیدن به فهم قرآن سخن می‌گوید، به اهمیت واژگان و دلالت و کاربرد آن در سیاق آیات و کار راغب اشاره می‌کند، زیرا او افزون بر نکات معناشناسی در مدلول لفظ با توجه به سیاق و اثر آن، معنا را بیرون می‌کشد. این ویژگی و برتری نیز در تفسیر راغب یعنی جامع التفسیر نیز دیده می‌شود، که به اصول و قواعدی اشاره می‌کند که بعدها مبنا و پایه‌ای برای قواعد تفسیر و تفطن به نگرش‌های جدید تفسیری می‌گردد. از دیگر آثار قرآنی او الذریعه است که در بخش معارف اخلاقی قرآن سخن گفته و شخصیت قرآنی خود را در برابر کسانی که کتاب اخلاقی به روش حکما نوشته، نشان داده است. در کتاب‌های ادبی خود مانند محاضرات نیز گرایش‌ها و‌ اندیشه خلاق و پویای متکی به وحی جلوه دیگر قرآن پژوهی راغب است. در این رساله تفسیر پژوهی هر چند کوتاه و فشرده به شرح زندگی، عصر مؤلف و آثار و تالیفات به ویژه آثار قرآنی وی پرداخته می‌شود. با همه این اهمیتی که شخصیت راغب دارد، زوایای بسیاری از حیات راغب مجهول مانده و روشن نیست که کی به دنیا آمده و در چه زمانی فوت کرده، و اختلاف درباره زمان مرگ وی تا صد سال هم وجود دارد و این تاریکی و اختلاف درباره شخصیتی مانند راغب‌ اندکی شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد. شرح‌حال‌نگاران، حتی همشهریان او درباره او سکوت کرده، موضع مذهبی او محل اختلاف است. درباره اهمیت مقدمه تفسیر و نکات بس مهمی که در آغاز تفسیر به آن پرداخته اشاره می‌گردد. بی‌گمان گرایش‌های تفسیری راغب در شناخت مبانی تفسیری و خود تفسیر اهمیت بسیاری دارد، از این‌رو بخشی را به مبانی و اصول تفسیری راغب اختصاص خواهیم داد و در نهایت به روش تفسیری و ویژگی‌های این اثر قرآنی در مقایسه با دیگر تفسیرهای معاصران وی و جایگاه اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) در این تفسیر و یکی از مسائل مهم اسلامی یعنی اخلاق که وی به آن پرداخته و گرایش داشته است.

[۹] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۸٫

[۱۰] سوره مبارکه اسراء، آیه ۳۷٫

[۱۱] سوره مبارکه نساء، آیه ۴۳٫

[۱۲] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۸٫

[۱۳] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.

[۱۴] کامل الزیارات، جلد ۱، صفحه ۳۲۴.

متن روایت شریف: «حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى اَلْعَطَّارِ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ اَلرَّیِّ قَالَ : دَخَلْتُ عَلَى أَبِی اَلْحَسَنِ اَلْعَسْکَرِیِّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ أَیْنَ کُنْتَ فَقُلْتُ زُرْتُ اَلْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ أَمَا إِنَّکَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ اَلْعَظِیمِ عِنْدَکُمْ لَکُنْتَ کَمَنْ زَارَ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ».

[۱۵] امالی طوسی، مجلس پنجم، ص ۱۳٫ / بشاره المصطفی لشیعه المرتضی، جلد ۱، صفحه ۲۶۷.

متن روایت شریف: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ بُزُرْجَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَا أَکْثَرَ مِنْکَ سَیِّدِی ذِکْرَ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِیِّ فَقَالَ لاَ تَقُلْ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِیُّ وَ لَکِنْ قُلْ سَلْمَانُ اَلْمُحَمَّدِیُّ أَ تَدْرِی مَا کَثْرَهُ ذِکْرِی لَهُ؟ قُلْتُ لاَ قَالَ لِثَلاَثٍ أَحَدُهَا إِیثَارُهُ هَوَى أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَى هَوَى نَفْسِهِ وَ اَلثَّانِیَهُ حُبُّهُ اَلْفُقَرَاءَ وَ اِخْتِیَارُهُ لَهُمْ عَلَى أَهْلِ اَلثَّرْوَهِ وَ اَلْعُدَدِ وَ اَلثَّالِثَهُ حُبُّهُ لِلْعِلْمِ وَ اَلْعُلَمَاءِ إِنَّ سَلْمَانَ کَانَ عَبْداً صَالِحاً حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ».

[۱۶] همان.

[۱۷] الصحیفه السجادیه ، دعای ۲۰؛

متن دعای شریف: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ، وَ اجْعَلْ یَقِینِی أَفْضَلَ الْیَقِینِ، وَ انْتَهِ بِنِیَّتِی إِلَى أَحْسَنِ النِّیَّاتِ، وَ بِعَمَلِی إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ. اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِکَ نِیَّتِی، وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَکَ یَقِینِی، وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِکَ مَا فَسَدَ مِنِّی. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ، وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَیَّ فِی رِزْقِکَ، وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ، وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِیَنِّی بِالْکِبْرِ، وَ عَبِّدْنِی لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ، وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى یَدِیَ الْخَیْرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ، وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِی فِی النَّاسِ دَرَجَهً إِلَّا حَطَطْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا، وَ لَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّهً بَاطِنَهً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا».

[۱۸] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۹٫

[۱۹] وسائل الشیعه، ج۲۹، ص۳۵۲.

[۲۰] «سُنَنُ النّبی»، کتابی درباره آداب و سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته «سید محمدحسین طباطبایی». اصل کتاب به زبان عربی و دارای ۲۱ باب است که به زبان‌های فارسی، انگلیسی و اردو ترجمه شده است. مؤلف از ذکر وقایعِ جزئی پرهیز و تنها به کلیات و اخلاق آن حضرت اکتفا کرده است. علامه طباطبایی با الهام از آیه «لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللهِ أُسوَهٌ حَسَنَهٌ؛ همانا در رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اسوه ای نیکو برای شما است» کوشید کلیاتی از اخلاق، سیر و سلوک، رفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آنچه «سنّت پیامبر» نامیده می‌شود، به بیان آورد. کتاب شامل ملحقاتی در خصوص شمایل آن حضرت است که به گفته خود علامه طباطبایی این بخش به جهت تبرک افزوده شده و نیز بدین سبب که به خلق و خوی آن حضرت در خلال این مطالب اشاراتی رفته است. در این کتاب از ذکر وقایع جزئی پرهیز شده و تنها به کلیات و اخلاق آن حضرت اکتفا شده است. در نقل احادیث هم به گفته خود نویسنده، «به جهت رعایت اختصار، سندهای احادیث را حذف نمودیم. [اما] فرقی میان روایات مسنده و مرسله نهادیم و برای سهولت در کار مراجعان نام کتاب‌ها و نویسندگان آنها را ذکر کرده تا اهل تحقیق بتوانند به اصل روایات نقل‌شده مراجعه نمایند». اصل کتاب شامل ۲۱ باب و ۴۱۱ حدیث است و ملحقات آن در ۲۳ باب و ۵۰۷ حدیث و به طور کلی شامل ۹۱۸ حدیث در موضوع آداب و سنن و رفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گرد آمده است.

[۲۱] نهج البلاغه، خطبه ۱۶٫

متن خطبه شریفه: «و من هذه الخطبه و فیها یقسم الناس إلى ثلاثه أصناف‏: شُغِلَ مَنِ الْجَنَّهُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ، سَاعٍ سَرِیعٌ نَجَا، وَ طَالِبٌ بَطِی‏ءٌ رَجَا، وَ مُقَصِّرٌ فِی النَّارِ هَوَى؛ الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّهٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَى هِیَ الْجَادَّهُ، عَلَیْهَا بَاقِی الْکِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّهِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّهِ وَ إِلَیْهَا مَصِیرُ الْعَاقِبَهِ؛ هَلَکَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى‏؛ مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ [عِنْدَ جَهَلَهِ النَّاسِ‏]؛ وَ کَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ؛ لَا یَهْلِکُ عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ وَ لَا یَظْمَأُ عَلَیْهَا زَرْعُ قَوْمٍ؛ فَاسْتَتِرُوا فِی بُیُوتِکُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ التَّوْبَهُ مِنْ وَرَائِکُمْ؛ وَ لَا یَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا یَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ‏».

[۲۲] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۹۹٫

[۲۳] سوره مبارکه حجرات، آیه ۲٫

[۲۴] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۸٫

[۲۵] تحف العقول : ۲۴۵٫

[۲۶] «حرکت جوهری» نظریه‌ای فلسفی که براساس آن، حرکت، منحصر به اعراض نیست؛ بلکه در جوهر و ذات اشیاء نیز جاری است. ملاصدرا، فیلسوف شیعه ایرانی، نخستین کسی بود که با ردّ دیدگاه منکرین، به صراحت و با استناد به دلایل عقلی و نقلی آن را اثبات کرد. مشهور فلاسفه، حرکت در مقوله جوهر را انکار کرده و فقط به حرکت در چهار مقوله عرضی «کمْ»، «کیف»، «أینْ» و «وضع» قائل بوده‌اند. مقالات و کتاب‌های متعددی درباره نظریه «حرکت جوهری» نوشته شده است که از جمله مهم‌ترین آنها کتاب ادله‌ای بر حرکت جوهری نوشته حسن حسن‌زاده آملی و کتاب نهاد ناآرام جهان نوشته عبدالکریم سروش است. «حرکت جوهری»، نظریه‌ای در فلسفه است که براساس آن، حرکت منحصر به اعراض نیست؛ بلکه در جوهر و ذات اشیاء نیز جاری است. گفته می‌شود ملاصدرا، فیلسوف شیعه ایرانی، مبدع این نظریه و اولین کسی بوده است که به صراحت، حرکت را در مقوله جوهر جاری می‌دانست. بر اساس این نظریه، همه ذرات عالم مادی در یک سیلان و حرکت دائمی هستند و این به‌خاطر وجود قوه‌ای در اشیاء است که همواره به فعلیت می‌رسد. حرکت جوهری، یک مسئله علمی و تجربی نیست بلکه مسئله‌ای فلسفی است؛ زیرا حرکت جوهری، نو شدن لحظه به لحظه وجود «جوهر»است و به حرکات ستارگان و کهکشان‌ها و یا حرکات اتم‌ها که همه این‌ها حرکت در مکان و در «اعراض» است، ارتباطی ندارد.

[۲۷] وسائل الشیعه، حرعاملی، ج۲۷، ص۱۸۵، ابواب قضاء، باب۱۳، ح۱، ط آل البیت و روضه الکافی، شیخ کلینی، ج۸، ص۳۱۱، ح۴۸۵٫

متن روایت شریف: «لما تدل مع اختصاص فهم القرآن عن خوطب به ما رواه وسائل عن زید الشحام: «قَالَ: دَخَلَ قَتَادَهُ بْنُ دِعَامَهَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام- فَقَالَ یَا قَتَادَهُ أَنْتَ فَقِیهُ أَهْلِ الْبَصْرَهِ- فَقَالَ هَکَذَا یَزْعُمُونَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام- بَلَغَنِی أَنَّکَ تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ فَقَالَ لَهُ قَتَادَهُ نَعَمْ… وَیْحَکَ یَا قَتَادَهُ- إِنْ کُنْتَ إِنَّمَا فَسَّرْتَ الْقُرْآنَ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِکَ فَقَدْ هَلَکْتَ وَ أَهْلَکْتَ وَ إِنْ کُنْتَ قَدْ فَسَّرْتَهُ مِنَ الرِّجَالِ فَقَدْ هَلَکْتَ وَ أَهْلَکْتَ وَیْحَکَ یَا قَتَادَهُ إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌».

[۲۸] سوره مبارکه واقعه، آیه ۷۹٫

[۲۹] سوره مبارکه احزاب، آیه ۳۳٫

[۳۰] مفاتیح الجنان، فرازی از مناجات شعبانیه.

[۳۱] سوره مبارکه طه، آیه ۱۲۶٫