در این متن می خوانید:
      1. مراتب وجودی انسان
      2. تذکیر به معنای یادآوری در ضمیر ناخودآگاه انسان
      3. قرآن کریم کتاب تذکره است یعنی چه؟
      4. رسالت‌های انبیاء الهی
      5. پیام‌های رسالت انبیاء الهی
      6. قرآن کتاب یادآور
      7. تعلیمات پیغمبر مبتنی بر فطرت بشر
      8. نظریات فلاسفه‌
      9. تعابیر مختلفی از عقل در روایات
      10. نظریه‌ی افلاطون
      11. ریشه‌دار بودن نظریه‌ی تذکاری افلاطون
      12. کنار زدن پرده‌ها با آینه‌ی جهان نمای الهی
      13. مجرای فیض الهی بودن انسان
      14. سیّد جمال گلپایگانی برای افاضه‌ی فیض الهی مأمور بود
      15. عدم ظرفیّت در تطبیق قرار دادن افراد
      16. انسان خزائن روح الهی
      17. انقطاع جسم از روح و تبدیل شدن به موجود دیگر
      18. استعداد محض بودن وجود انسان
      19. تذکار نبودن تعلیم انبیاء
      20. معنای حرکت
      21. نظریه‌ی ملّاصدرا و اتباع او
      22.  کمک گرفتن از عقل و گرفتار نشدن در هوا و هوس
      23. استفاده از اندیشه و فلسفه به عنوان ابزاری برای مقابله
      24. معنای مختلف تذکره
      25. تذکر به معنای تعلیم
      26. معنای حکمت
      27. مهندسی شدن جزیئات عالم کثرت در این عالم
      28. مراحل طی کردن تنزّل از دید فلاسفه
      29. روح موجودی از نشئات عالم ربوبی است
      30. مراحل تبدیل شدن روح به صورت جدید
      31. قرآن چشمه جوشش صفات حق تعالی
      32. به همراه داشتن همه‌ی حقایق قرآنی از بُعد تذکّر
      33. راه پیدا نکردن کفّار به کتاب مکنون
      34. تشدید حجاب با داشتن لجاجت
      35. اهمیّت اخلاق در دین
      36. اضافه کردن حجاب‌ها با دسیسه
      37. عمر سرمایه‌ی انسانی است
      38. ایمان، آغاز حرکت اخلاقی
      39. شرایط رسیدن به فلاح و رستگاری
      40. چگونگی بیمه شدن در برابر خسارت‌ها
      41. دستور خدا برای حرکت در مسیر بیداری و تنبّه
      42. اظهار ندامت و پشیمانی ظالمان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ سِیَّمَا مُولانَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی العَالَمینَ أَرْوَاحُنَا وَ أَرواحُ العَالَمینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِداء».

مراتب وجودی انسان

جلسه‌ی گذشته صحبت در این بود که آیا تحصیل اخلاق و تلاش در رسیدن به کمالات انسانی برای بشر تحمیل است یا نه یک حرکت سازگار با کمون و درون انسان است؟ عرض کردیم وجود انسان مراتب دارد، در مرتبه‌ی عمیق و در لایه‌های درونی انسان هم خداجویی و خداگرایی، خداشناسی و هم عشق به ارزش‌های اخلاقی سرشته شده است، در خمیره‌ی انسان است. در این رابطه آیاتی را به محضر شریف شما خواندیم.

Sadighi-Tafsir-13940816-ThaqalainSite (1)

تذکیر به معنای یادآوری در ضمیر ناخودآگاه انسان

در تکمیل آن بحث قرآن کریم خود را کتاب تذکره معرّفی کرده است. تذکیر یا تذکّر در جایی است که انسان در کمون خود، در درون خود، در ضمیر ناخودآگاه خود چیزهایی را دارد ولی محجوب است. مرور زمان باعث شده است که انسان به آن حاضر نباشد و به آن احاطه نداشته باشد یا سرگرمی‌های زیاد باعث می‌شود که انسان چیزی را که در عمق وجود خود، در سویدای قلب خود و در کمون مخزن علمی خود وجود دارد به آن توجّهی نداشته باشد و کسی که باعث می‌شود انسان آن را در درون خود می‌یابد لذا یادآوری می‌گویند غیر از تعلیم است. آدم چیزی را نمی‌داند و به آدم درس می‌دهند این را تعلیم می‌گویند. امّا چیزی را که می‌دانسته ولی نسیان کرده است، فراموش کرده است یا ناسی نیست، صاحی است یا غافل است. کسی که مسئله‌ای را فراموش کرده است یا نه به دلیل اشتغال غفلت دارد یا سهو کرده است پای خود را اشتباه گذاشته است. سهو همان خطا و اشتباه است. اشتباهی گرفته است برای آن بدل درست کرده است. در این سه مرحله اگر گوینده‌ای، سببی، منظری، سماعی، حادثه‌ای انسان را به دورن خود برگرداند و آدم آنچه را که به آن توجّه نداشت، به آن متوجّه شود. این به یاد آوردن یا یاد آوری کردن می‌شود.

قرآن کریم کتاب تذکره است یعنی چه؟

 قرآن کریم کتاب تذکره است یعنی انسان یک آشنایی‌های قدیمی دارد حالا اگر قائل به عالم ذر به معنای عرفی باشیم که در یک نشئه‌ای، در یک مرحله‌ای از مراحل آفرینش، از نشئات خلقت ما محجوب به حجاب تن نبودیم، در خزائن الهی با دیگر موجوداتی که در آن خزینه جمع هستند، همه با همدیگر آشنایی داشتند. بعد این جمع که تفریق شده است و به عالم کثرت و جدایی آمدیم، به آن نشئه را توجّه نداریم. آشنایی‌های آن نشئه هم به یاد ما نیست.

رسالت‌های انبیاء الهی

حالا خدای متعال که انبیاء را فرستادند و رسالت‌هایی دارند یکی «وَ یُذَکِّرُوهُمْ‏ مَنْسِیَ‏ نِعْمَتِهِ‏»[۲] -این تعبیرات در کلمات حضرت علی (علیه السّلام) است و نسبت به کلّ انبیاء است-  انبیاء آمدند تا نعمت‌هایی را به یاد بیاورند که ما از یاد برده‌ایم و دیگر «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ» آدم یک میثاق‌هایی با فطرت خود با خدا دارد و انبیاء می‌آیند و به ما کمک می‌کنند که بتوانیم پیمان‌های فطری خود را، پیمان‌های تکوینی خود را با خداوند منّان ادا کنیم. رسالت سوم آن‌ها در فرمایشات امیر المؤمنین (علیه السّلام) است که «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» یکی از مأموریّت‌های انبیاء عظام این است که خدا در وجود این موجود برتر دفینه و گنجینه‌هایی از عقل قرار داده است. منتها مثل معادن می‌ماند که هم باید اکتشاف شود و هم استحصال شود. انبیاء فرآورده‌های عقل را مهندسی می‌کنند. «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ» و دفینه‌های عقل را کشف می‌کنند برمی‌انگیزند.

پیام‌های رسالت انبیاء الهی

این پیام‌های واضحی دارد که انسان در عمق جان خود هم نعمت‌هایی را داشته که فراموش کرده است و هم تعهّداتی با خدا داشته است و هم این‌که گنج‌ها و دفینه‌های عقل در درون انسان بالفعل موجود است. یک کسی می‌خواهد این دریچه را بردارد و بگوید شما این هستید و این‌ها را دارید و از آن استفاده کنید. هم خود عقل را استخراج کنند و اکتشاف کنند و هم راه استفاده‌ی از عقل را به ما نشان دهند. ولی قبل از آن‌که انبیاء بیایند هر سه مسئله یعنی هم عقل و هم فطرت و هم این‌که نعمت‌های فراموش شده در تکوین ما است.

قرآن کتاب یادآور

حالا آیاتی از قرآن کریم که قرآن را به عنوان کتاب یادآور معرّفی کرده است. سوره‌ی ق، آیه‌ ۴۵ می‌فرماید:  «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدٍ» به وجود نازنین حبیب خود، نبیّ خاتم دستور می‌دهد که قرآن کتاب تذکّر است، تو با قرآن آن‌ها را متذکّر کن، کسانی که زمینه‌ی بازگشت فطرت دارند و این هشدارها را قبول می‌کنند با قرآن به آن‌ها تذکّر بده.

تعلیمات پیغمبر مبتنی بر فطرت بشر

در سوره‌ی مبارکه‌ی غاشیه فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ»[۳]، کلمه‌ی «إِنَّما» رسالت خاصّ خود را دارد. «إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ» یعنی تمام کارهای پیغمبر اکرم مبتنی بر فطرت بشر است، اصلاً تمام تعلیماتی که پیغمبر می‌دهد، تعلیمات او هم مُذکّر است. «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ»[۴] معلوم می‌شود خود کتاب و حکمتی که خداوند منّان تعلیم آن را به عهده‌ی پیغمبر گذاشته است، این زمینه در جان ما دارد. یک آشنایی‌های قبلی بوده است که پیغمبر خدا مأمور شده است بر اساس آن آشنایی‌ها کار کند. یعنی هیچ امری از جانب خدا و پیغمبر خود برای بشر به عنوان یک چیزی که کاملاً با وجود ما بیگانه باشد یک مورد هم نیست.

نظریات فلاسفه‌

در این‌جا بد نیست یک نکته‌ای را از فلاسفه نقل کنیم. نظریه‌ی افلاطون نظریه‌ی تذکاری است، برخلاف حرکت جوهریّه‌ی مرحوم صدر المتألّهین، افلاطون بعد هم ابن سینا معتقد هستند که ارواح قبل از ابدان موجود بوده است.

تعابیر مختلفی از عقل در روایات

عقول عشره که عقل اوّل بعد عقل دوم مراتب وجود را که «الوَاحد لَا یَصدُرُ مِنهُ إِلَّا الوَاحِد»[۵] چون خدا وحدت دارد، کثرت از او نشأت نمی‌گیرد. خدا عقل را آفریده است، آن عقل کل است بعد از عقل نور آفریده است، از نور اشباح آفریده شده است. تعبیراتی که در روایات ما است عالم ارواح و عالم اشباح، عالم امثال یا مُثُل تعبیر شده است یا به خزائن الهی در قرآن یاد شده است. «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».[۶]

نظریه‌ی افلاطون

بر این اساس افلاطون بر این باور است که انسان قبل از آن‌که به عالم فیزیک، به عالم طبیعت، به عالم جسم نزول پیدا کند، در یک عالمی با حقایقی آشنا بوده است، بدون پرده حضور داشته و چیزهایی را دیده است، چیزهایی را یافته است؛ وقتی گرفتار حجاب تن شده است آن‌ها نامرئی شده است. این تعلیم استاد کشف حجاب است. او می‌آید آنچه را که ما می‌دانیم، آرام آرام پرده‌ها را کنار می‌زند و با واقعیّت خود آشنا می‌شویم. یعنی هیچ علمی از بیرون به ما سرایت نمی‌کند بلکه بیرون کمک می‌کند که ما داشته‌های خود را پیدا کنیم. خود را وجدان می‌کنیم، خود را با آن معلومات وجدان می‌کنیم.

قرار دادن صفحه‌ و کتابی در جان انسان

به این جهت مرحوم علّامه‌ی بزرگوار آقای طباطبایی (أعلی الله مقامه الشّریف) می‌فرمودند: این‌که کسی مطالبی را برای شما القا می‌کند، شما برخی از مطالب را تأیید می‌کنید، سر خود را تکان می‌دهید می‌گویید درست است، بله همین‌طور است. بعضی مواقع می‌گویید نه این طور نیست، شما که قبلاً با این مطلب آشنایی نداشتید که او می‌گوید، چطور تطبیق می‌کنید که می‌گویید درست است، همین‌طور است و آن جاهایی که قبول نمی‌کنید چرا قبول نمی‌کنید؟ این نشان می‌دهد که آدم یک صفحه‌ای در جان خود دارد. آنچه که در بیرون است منطبق با آن صفحات کتاب انفسی خود ببیند «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».[۷] خدا یک کتابی در جان ما نوشته است که این کتاب الهی که کتاب نفس گفته می‌شود محجوب به حجاب‌های تن و تمایلات این عالم است، ارتباطات مادی پرده شده است و ما آنچه را که از کتاب واقعی و تکوینی داریم آن را نمی‌خوانیم. معلّم که برای ما بازگو می‌کند ما را به خود برمی‌گرداند. بازگشت به فطرت و کتاب درون خود می‌کنیم. لذا بعضی جاها واقعیّت دارد و در درون خود می‌یابیم می‌گوییم بله این‌طور است، آن جاهایی که در وجود ما ننوشتند، آن‌ها را رد می‌کنیم و می‌گوییم این‌طور نیست.

ریشه‌دار بودن نظریه‌ی تذکاری افلاطون

اجمالاً نظریه‌ی تذکاری افلاطون بی‌ریشه نیست، با اعتبار ذهنی هم گویا سازگار است و این‌که قرآن هم کتاب تذکّر است و به خصوص این تعبیر خداوند عزیز که به پیغمبر می‌فرماید: «إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»[۸]؛ «إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ» یعنی آنچه از تعلیمات آسمانی، از تزکیّه‌ی نفوس و از بیان احکام، اخلاق، معارف به عهده گرفتید همه‌ی این‌ها تذکّر است. (آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد).

کنار زدن پرده‌ها با آینه‌ی جهان نمای الهی

این جام جمی که خدای متعال در عالم دارد جام جم جان خود ما است. آینه‌ی جهان نما است که با تعلیم مدام پرده را کنار می‌زنیم و اگر استاد، استاد ماهری باشد، آشنا باشد، راه رفته باشد، راه یافته باشد، شاگرد هم شاگرد مستعدی باشد او با همه‌ی عوامل در درون خود آشنا می‌شود یعنی پرده که کنار برود تمام عالم در وجود انسان دیده می‌شود. حالا آیا واقعاً صورتی از اشیاء در وجود ما دیده می‌شود یا نه خود من همه چیز هستم؟

Sadighi-Tafsir-13940816-ThaqalainSite (5)

مجرای فیض الهی بودن انسان

«تَعَمَّد» این است که خود انسان موجود کل است نه این‌که آیینه است و فقط عکس نشان می‌دهد بلکه آنچه خدا در عالم آفریده است انسان می‌تواند مجرای فیض الهی باشد. تمام عوالم در وجود انسان است. خورشید من هستم، ماه من هستم، اصلاً چیزی خارج از من وجود ندارد. اگر انسان در مسیر تکامل باشد «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ»[۹] خودت زیاد می‌شوی. آدم به قدری زیاد می‌شود که عالم‌گیر می‌شود. تمام عوالم در وجود انسان می‌گنجد، انسان روح جان عالم می‌شود. تالی تلو حضرت حجّت (روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) می‌شود.

سیّد جمال گلپایگانی برای افاضه‌ی فیض الهی مأمور بود

این وجدان برای مرحوم حاج سیّد جمال گلپایگانی (أعلی الله مقامه) حاصل شده بود، دیده بود تمام عوالم گویا در وجود او است و او مأموریت افاضه‌ی فیض الهی را به همه‌ی عوالم را دارد. به حضرت امیر متوسّل شده بود؛ عرضه داشته بود این بار برای من سنگین است تاب تحمّل آن را ندارم. آقا امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حضرت موسی بن جعفر حواله داده بود. فرموده بودند بار شما به دست جدّتان موسی بن جعفر است. یکی از افتخارات سیّد جمال این بود که سیادت من را امیر المؤمنین امضا کرده است. به کاظمین آمده بود و گویا با حضرت موسی بن جعفر متوسّل شده بود و این بار را از روی دوش ایشان گرفته بودند.

عدم ظرفیّت در تطبیق قرار دادن افراد

یکی از شاگردان مرحوم حاج سیّد جمال گلپایگانی، مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی است که رئیس تفکیکی‌ها است که هنوز هم در خراسان عدّه‌ای از مقدّسین که با عرفان و فلسفه خیلی مقابله می‌کنند، شمشیر را از رو بستند؛ آن‌ها شاگردان آقا میرزا مهدی اصفهانی هستند. آقا میرزا مهدی اصفهانی شاگرد آقا سیّد جمال گلپایگانی است. ولی وضعیّتی پیدا کرده بود که خالق همه چیز را آقا سیّد جمال می‌دانست و این اشتباه در تطبیق بود. مجرا را مبداء می‌دید. آقا سیّد جمال این طور بود یعنی وجود منبسطی بود که تمام عوالم در وجود او بود. ولی مبداء، مبداء بوده است، او می‌گفت آقا سیّد جمال مبداء است. یعنی در واقع سر از جنون در آورده بود، تحمّل نکرده بود و مراتبی از جنون برای او حاصل شده بود که او را به ایران آوردند و معالجه کردند و خوب شد. ولی این جنون همین‌طوری نبود، از عدم ظرفیّت و عدم تطبیق واقع با مجرا بود.

انسان خزائن روح الهی

«إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌٌ»[۱۰] تمام علوم و تمام حقایق عالم را نشان می‌دهد یعنی خدای متعال که خزائنی دارد یکی از خزائن روح خود انسان است «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏»[۱۱] خدا از روح خود به همه چیز دمیده است. وقتی از روح الهی شد همه چیز است. ولی خدای متعال این‌جا را و عالم کثرت را حجاب جان ما قرار داده است. کسی بتواند علاقه‌ی خود را از این عالم قطع کند حُجُب کشف می‌شود آن وقت وجود انسان جام جهان نما می‌شود. این را به عنوان یک نقل و یک احتمال عرض می‌کنم، خود من قضاوتی در این مورد نمی‌کنم.

انقطاع جسم از روح و تبدیل شدن به موجود دیگر

-‌ آیا قرآن دو سر زندگی انسان را به عدم علم متّصل می‌کند. می‌فرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»[۱۲] بعد هم ۲۲:۲۹؟؟ انسان را می‌گوید: ؟؟

-‌ ماده شد همین است. مبداء هیچ صفحه‌ای ندارد، آخر آن هم چیزی نیست.

-‌ با آن مطالبی که می‌فرمایید همه چیز در انسان وجود دارد.

-‌ انسان که جسم نیست، شما ناظر به آن کسی که متولّد شد و مُرد، آن جسم ما بود، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[۱۳] کار او نشده است، «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها»[۱۴] آن خلق آخری که انسان را آدم کرد، خدا همان را توفّی می‌کند. ولی آن‌که به دنیا آمد و هیچ چیزی نمی‌دانست، همان است که مُرد. جسم می‌میرد و روح به جای دیگر رفته است.

مرگ انسان انتقال «مِنْ‏ دَارٍ إِلَى‏ دَارٍ»[۱۵] است. آن‌که هیچ چیزی ندارد آن جسم است، انقطاع آن از روح باعث می‌شود یک موجود دیگری شود.

-‌ آیاتی که به عدم علم امتثال می‌دهد مثل جسم انسان است.

استعداد محض بودن وجود انسان

-‌ بله مرحله‌ی نازل انسان موقعی است که متولّد شده است یعنی هنوز در انسانیّت حرکتی نکرده است، استعداد محض است بعد هم که این بدن ابزار است و کار می‌کند تا او را برساند. الآن چشم ما می‌بیند، گوش ما می‌شنود، شامه‌ی ما بوها را ادراک می‌کند، مجاری علم ما حواس پنج‌گانه است. ولی وقتی روح کار خود با آن‌ها انجام داد و تکمیل کرد، آن را رها می‌کند چشم دیگر علمی ندارد، شامه هم ندارد، گوش هم ندارد، هیچ می‌شود.

-‌ طبق نظریه‌‌ی تذکاری که فرمودید منصوب به افلاطون است. جایگاه انبیاء چطور می‌شود، همه جایگاه متذکّر پیدا می‌کنند؟

-‌ بله.

– یا بعد از آن یک چیزهایی دارند که به مردم آموزش ‌دهند تا در سایه‌ی تعلیم آن‌ها به جایی برسند.

تذکار نبودن تعلیم انبیاء

-‌ اگر ما با نظریه‌ی آن‌ها به آموزش معتقد باشیم باید بگوییم آموزش جز آشنا کردن انسان با خود چیز دیگری نیست. امّا اگر نظریه‌ی ملّاصدرا به بعد را داشته باشیم که آن‌ها معتقد هستند اساساً انسان از خاک شروع شده است و خدای متعال در مسیر حرکت جوهری، صورت‌های جدید افاضه می‌کند. از اوّل صورت مثالی بعد صورت عقلی را نداشتند، از اوّل واقعاً بشر خاک بوده است و خاک به گیاه مبدّل شده است، گیاه به حیوان مبدّل شده است، حیوان به انسان منتقل شده است بعد از آن‌که تصفیه شده است، در وجود انسان مراتبی از فکر و ذهن انسان شده است، بعد در مسیر عبودیّت همین مادّه به موجود مجرّد مبدّل می‌شود یعنی صورت مجرّدی را خدا به او افاضه کرده است نه این‌که تبدیل شده است، حرکت جوهری است. یعنی در درون خود سیر می‌کند تا به خدا برسد. با این نظریه نه تعلیم انبیاء تذکار نیست بلکه بشر استعداد دارد، آن‌ها این استعداد را شکوفا می‌کنند.

معنای حرکت

گفتند حرکت عبارت از خروج تدریجی شیء از قوّه به فعل است. آنچه را که آن‌ها می‌گویند در فطرت بوده است، این‌ها می‌گویند قوّه دارد نه این‌که هیچ چیزی ورای قوا و پذیرش باشد. آن‌ها می‌گویند نه اصلاً از بالفعل بوده است، این حجاب‌ها آمده است آنچه را که ما دارا هستیم، دارا هستیم نه این‌که قوّه‌ی آن را داریم، الآن داریم.

نظریه‌ی ملّاصدرا و اتباع او

ملّاصدرا و اتباع ایشان معتقد هستند نه نداریم به تدریج از خداوند می‌گیریم. هر کدام شواهد و دلایل خود را دارند گوش ما هم بدهکار نیست باید دید که از قرآن چه می‌فهمیم، از روایات چه می‌فهمیم. چون با همین مباحث به فهم قرآن و فهم روایات کمک اساسی می‌کند کسی فلسفه نخوانده باشد واقعاً تمرین عقلی و فکری نکرده باشد، برداشت عمیقی از قرآن و روایات نمی‌تواند داشته باشد.

-‌ این در سیر آن‌ها هم اثر می‌گذارد؟

 کمک گرفتن از عقل و گرفتار نشدن در هوا و هوس

– بله. همان‌طور که آدم صرف و نحو نخواند فهم او در قرآن، در احادیث گنگ است، عقل هم در کنار همان مسائل ادبیّات و منطق و معانی بیان این‌طور است و خود خودسازی و پاکی خیلی کمک می‌کند که انسان مشوب به هوا و هوس نباشد، دریافت‌های صافی دارد، مبتلا به اشتباه در تطبیق صغری و کبری نمی‌کند، در مقدّمات قضیه اشتباه نمی‌کند. ولی کسانی که مشوب هستند آن‌ها گرفتار مغالطه‌ی درون می‌شوند و سقوط می‌کنند.

Sadighi-Tafsir-13940816-ThaqalainSite (4)

استفاده از اندیشه و فلسفه به عنوان ابزاری برای مقابله

فهم قرآن کریم مقدّماتی دارد یکی هم شکوفا کردن عقل است و برای تمرین عقل بهترین چیز فلسفه است. فلسفه واقعاً انسان را اندیشمند می‌کند. اندیشه مثل همه‌ی قوای انسان است. وقتی چشم آدم بسته است، باز می‌کند مدّتی طول می‌کشد تا این‌که برای او روشن شود، تار می‌بیند. عقل هم همین‌طور است وقتی انسان فکر خود را به کار نیندازد، فکر فعّال نیست. وقتی فکر فعّال نباشد فهم انسان فهم ناقصی است. علی کلّ حالٍ استفاده‌ی از فلسفه به عنوان ابزاری هم برای مقابله‌ با تهاجم فکری دشمنان دین خیلی لازم است، هم برای فهم معارف حقّه آن‌ چیزی را که یک فیلسوف می‌فهمد یقیناً غیر فیلسوف آن عقل را ندارد.

معنای مختلف تذکره

«فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدٍ»[۱۶] همین تذکّرهای عادی که فرمودید یکی از معانی آن یادآوری است، یکی از معانی آن هم وعظ و نصیحت است. اگر بگوییم به معنای نصیحت و تذکّر است و نمی‌رود آن‌ها را وعظ کند، دیگر به این اشاره ندارد که انسان همه چیز را می‌دانست الآن به یاد می‌آورد. اگر تذکّر را به این معنا بگیریم درست است؟

-‌ ما در لغت به این معنا نداریم. تذکّر از ذُکر است.

-‌ به این معنا بود. به نظر من وعظ و پند نتیجه‌ی ذکر است، نتیجه‌ی تذکره است.

-‌ یا بفرمایید مقدّمه‌ی تذکره است، آن هم می‌تواند باشد. نفی نمی‌کنیم آن‌ها است ولی منافاتی با این جهت ندارد که انبیاء (علیهم السّلام) آمدند که درون انسان را برانگیزند و در درون انسان خبرهای زیادی است. اگر آدم با خود آشنا شود با همه‌ی حقایق آشنا شده است «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[۱۷] شناخت درون شناخت خدا است؛ شناخت خدا شناخت همه چیز است. دیگر هیچ فاصله‌ای ندارد.

آیاتی هم که تقوا را موجب علم می‌داند، نشان می‌دهد که یک امر درونی است که آدم گرفتار عوارض است، این عوارض را که برطرف کند «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ * فی‏ کِتابٍ مَکْنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[۱۸] روح غیر نیست تا آن‌جا مس کند، کتاب مکنون آن‌جا است. روح انسان هم باید به آن‌جا برسد، وقتی به آن‌جا رسید اتّحاد به وجود می‌آید یعنی این هم همان است، چیز دیگری نیست.

تذکر به معنای تعلیم

علی کلّ حالٍ این‌ها احتمالات است، آن هم باشد به کسانی کمک می‌کند که نظریه‌ی ملّاصدرا را دارند آن وقت باید بگوییم تذکّر در این‌جا نه به معنی بازگشت به فطرت نیست بلکه واقعاً تعلیم است. آدم یک چیزهایی را نمی‌داند و به تدریج عالم می‌شود.

معنای حکمت

«صَیْرورَهُ الإنْسانِ‏ عالَمًا عَقْلیًّا مُضاهیًا لِلْعالَمِ الْعَیْنىِّ»[۱۹] حکمت را این طور معنا کردند. حکیم مثل کسی است که در مسیر خود «صَیْرورَهُ الإنْسانِ‏ عالَمًا عَقْلیًّا مُضاهیًا لِلْعالَمِ الْعَیْنىِّ» آنچه را که در عالم عین است، شبیه آن در عالم علم ما حاصل می‌شود. این هم یک نظریه است.

-‌ می‌شود قائل شویم کلیّات آن در انسان است، در فطرت است، امّا جزئیات تمام علوم یعنی انسان هر چیزی را یاد می‌گیرد ولو فیزیک و شیمی که از قبل بوده است، بعد این را نگوییم. بگوییم کلّیات خداشناسی بوده است و پیامبران آمدند که آن کلّیت را به یاد انسان بیندازند، امّا تعلیم هم جای خود را دارد.

مهندسی شدن جزیئات عالم کثرت در این عالم

-‌ مرحوم آقای طباطبایی در بحث فطری بودن درس اخلاق در المیزان همین نظریه را دارند که کلیّات قوانین اخلاقی، معارف دینی در وجود انسان، در فطرت انسان است منتها جزئیاتی که مربوط به عالم کثرت است همین جا مهندسی می‌شود. این نه آن‌جا است یعنی نه بوده است و نه جزئیات به آن‌جا برمی‌گردد. آدم به صورت کلّی و تجرّد در آن‌جا بوده است، بعد هم باید مجرد شود و به همان فضا برود. مسائل جزئی نه کاسب است نه مکتسب است. این نظریه هم طرفدار دارد. ولی افلاطون معتقد است نه، انسان هر چه در این‌جا یاد می‌گیرد همه را قبلاً می‌دانست و با ورود به این‌جا از یاد برده است.

آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت                الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم

نظریه‌ی آقای طباطبایی طرفدار دارد.

-‌ یعنی کسی که الآن کج می‌رود، راه را اشتباه می‌رود قبلاً همین حالت را داشته است؟ یعنی در یک عالم دیگری او امتحان شده است مثل همان عالم ذری که الآن می‌گویند باید این‌طور قبول کنیم؟ بگوییم او یک بار کج رفته است، الآن هم که کج می‌رود به خاطر این است که قبلاً این‌طور بوده است؟ 

مراحل طی کردن تنزّل از دید فلاسفه

-‌ این‌طور نبوده که یک بار برود. آن‌جا عالم رفتن نیست، آن‌جا مخزن است که همه‌ی عوالم بالبساطه آن‌جا هستند. مثل حرف‌هایی که ما می‌زنیم. قبل از این‌که حضرت عالی سؤال کنید، مطالبی در وعاء عقل ما بوده است حتّی به صورت لفظ هم در نیامده بود، شما که سؤال می‌کنید ما فکر می‌کنیم چون به حرف زدن عادت کردیم، تنزّل آن مسائل کلّی به مسائل عالم برزخ که صورت دارد، ولی ماده ندارد خیلی سریع انجام می‌شود. بعد همه‌ی مطالب یک جا در یک مرحله‌ای از وجود ما ذخیره است، در کمون ما ذخیره است بعد موقع حرف زدن به عالم خیال ما می‌آید و از عالم خیال به لفظ تبدیل می‌شود و به صورت امواج به شما منتقل می‌شود. تا آن به صورت لفظ در نیاید که لفظ نیست، آن‌جا نه صورت دارد و نه ماده دارد. این صورت و ماده برای این وعاء است، وقتی تنزّل پیدا می‌کند صورت و ماده پیدا می‌کند. عرفا این را قبول ندارند و آن را تعیّن می‌گویند. ولی فلاسفه می‌گویند تنزّل است و صورت و ماده برای این عالم است. اگر انسان کامل شود هم بی‌صورت و هم بی‌ماده است. یعنی همه‌ی حدود و مرزها از بین می‌رود که آن فنای ذات است.

-‌ معمولاً این تذکّر را که ما در التحقیق نگاه کردیم نوشته است «هُوَ التَّذَکُّر فِی‏ قِبالِ‏ الغِفلهِ وَ النِسیان‏ وَ هَذَا المَعنى أَعمُّ مِنَ التَذکُّرِ بِالقَلب أُو بِاللِسان»[۲۰] من در ادامه‌ی مطلب که نگاه کردم درباره‌ی این مطلبی که آقای قوچیان گفتند چیزی درباره‌ی تذکّر نیامده است. یک نکته‌ی دیگر این‌که مسئله‌ی تذکّر اگر توسّط حواس ظاهری خود یک علومی را به دست بیاوریم و حقیقت آن در جان انسان نباشد لازم می‌آید فاعل ضعیف در قوی اثر بگذارد، چون این جسم و مجاری ادراکی ما فاعل مادی هستند و آن جان ما فاعل مجرّد است. فاعل مادی لازم می‌آید که در جان ما که فاعل مجرّد است تأثیر بگذارد. خصوصاً در فلسفه بحث می‌کنیم که نمی‌شود پایین‌تر در بالاتر تأثیر بگذارد به خاطر همین باید یک چیزی در خودش باشد و ذهن ما که یک چیز مادی است با این حواس ظاهری آن پرده‌ها را کنار بزند و الّا باید در جان ما باشد.

روح موجودی از نشئات عالم ربوبی است

-‌ از شما تشکّر می‌کنم هم به خاطر زحمتی که کشیدید معنای تذکّر را که هم برای ما و هم برای آقای قوچیان اطمینان می‌آورد. در آن مسئله کسانی که قبول ندارند آن‌ها نمی‌گویند مجاری در روح و حقیقت انسان اثر می‌گذارد، می‌گویند این‌ها معدات هستند. وقتی آدم مقدّمات را فراهم می‌کند مفییض الصور و افاضه‌ی صورت به ایجاد اصلاً ربطی به مجاری ندارد. خداوند منّان استعداد را کامل دید، صورت جدید را در وجود انسان ایجاد می‌کند. بنابراین روح یک موجود علمی است و از نشئات عالم ربوبی است و در وجود انسان به صورت یک امانت و ودیعه است

مراحل تبدیل شدن روح به صورت جدید

این جسم خادم او است، ابزار تکامل او است. اگر انسان با دستورات آن کسی که این روح را به ما ودیعه داده است، این ابزار را با آن فرمول به کار برد، قدم به قدم آمادگی پیدا می‌کند که یک صورت جدیدی ایجاد کند. حرکت هم حرکت اشتدادی است، این صورتی که می‌گوییم تعبیر مسامحه است یعنی اگر یک درجه نور بوده است، نور مدام لحظه به لحظه شدیدتر می‌شود تا ظرفیت نوری آن تکمیل‌تر می‌شود «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ»[۲۱] راه که تمام شد دیگر حرکت متوقّف می‌شود حالا دیگر «ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً».[۲۲] الحمدلله شما هم صاحب فکر هستید و هم صاحب حرف هستید این برای ما افتخار است.

Sadighi-Tafsir-13940816-ThaqalainSite (3)

قرآن چشمه جوشش صفات حق تعالی

باز در آیه‌ ۱۷ سوره‌ی مبارکه‌ی قمر فرمود: «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» خیلی عجیب است معلوم می‌شود ما خیلی بیگانه هستیم، خدا می‌گوید ما قرآن را برای ذکر میسور کردیم، آسان کردیم. قرآن چشمه است اگر عطش داشته باشید هر وقت مراجعه کنید شما را سیراب می‌کند. چشمه‌ی معارف است، چشمه‌ی جوشش صفات حق تعالی است. «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» اگر جان شما تشنه باشد قرآن به راحتی سیراب می‌کند یعنی جان را زنده می‌کند و دارایی‌های جان را در اختیار آن قرار می‌دهد.

-‌ این آیه چهار جا تکرار شده است و همه جا «مُدَّکِرٍ» است.

-‌»مُدَّکِرٍ» همان مُذکّر است.

به همراه داشتن همه‌ی حقایق قرآنی از بُعد تذکّر

 این آیات نشان می‌دهد که تعلیمات قرآن هم جهت‌ دارد، فلش است. یعنی هیچ مسئله‌ای در قرآن چه در موضوع کفّار، آفت‌ها، آسیب‌ها، تاریخ یا معارف بلند توحیدی که در قرآن به عنوان علم و حکمت آمده است هیچ کدام خالی از بُعد تذّکر نیست، همه‌ی حقایق قرآنی بُعد تذکّری را به همراه دارد. یعنی می‌خواهیم با یک سعه‌ی صدری نگاه کنیم. اگر قرآن تعلیم دارد، علومی که ما نداشتیم و قرآن به ما القا کرده است، امّا سفره‌ی قرآن، از این کتاب علم و هدایت فرا گرفتیم تمام این علوم و همه‌ی حقایقی که از قرآن آموختیم همراه با تذکّر بوده است.

-‌ وجه جمیع آیه با حروف مقطعه‌ی قرآن و بعضی آیاتی که معانی آن برای ما خیلی دشوار است آن‌ها چگونه است؟

-‌ «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ‏ خُوطِبَ‏ بِه‏».[۲۳]

-‌ پس این مختص به آیه می‌شود؟

راه پیدا نکردن کفّار به کتاب مکنون

– بله. لذا هیچ انسانی بدون کمک پیامبر اکرم و ائمّه‌ی اطهار (علیه السّلام) با حقیقت قرآن آشنا نمی‌شود. صریح است «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[۲۴] مطهرون را هم خود معرّفی کرده است. «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»[۲۵] بله در مقام فهم ظاهری مشرک هم می‌فهمد که قرآن کریم می‌گوید: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ»[۲۶] او در حد خود می‌فهمد، اتمام حجّت هم می‌کند، ولی با اسرار و حقایق قرآن نمی‌توانند هیچ راهی به کتاب مکنون داشته باشند.

تشدید حجاب با داشتن لجاجت

آیه‌ی دیگری در قرآن است «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً»[۲۷] اصلاً کافر محجوب می‌ماند. ما محجوب هستیم ولی با تذکّر رفع حجاب می‌شود. «مَنْ یَخافُ وَعیدٍ»[۲۸] حجاب او برطرف می‌شود، ولی کسی «مَنْ یَخافُ وَعیدٍ» نباشد، لجاجت می‌کند قهراً حجاب هم رفع نمی‌شود. «جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ»[۲۹] یعنی همان حجابی که داشت تثبیت می‌شود.

اهمیّت اخلاق در دین

مسئله‌ی بعدی اهمیّت اخلاق است. حالا دیگر آرام آرام به مشرعه و شریعه وارد می‌شویم. چرا اخلاق این‌قدر اهمیّت دارد؟ قرآن چه نقشی برای اخلاق معرّفی می‌کند؟ در سوره‌ی مبارکه‌ی والشمس فرموده است «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[۳۰] خدا بیشترین قسم را در سوره‌ی شمس یاد کرده است بعد از ۱۱ قسم یک حقیقت سرنوشت‌ساز را به ما یادآوری کرده است. فرموده است اگر خود را ساختید، اخلاقی شدید، به فلاح رسید و اگر نشدید زیان کردید «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها».

اضافه کردن حجاب‌ها با دسیسه

دسیسه مقابل تزکیّه است. آدم یا حجاب‌ها را برطرف می‌کند که این تزکیه می‌شود یعنی زواید را می‌زند، حجاب‌ها همه زواید هستند. تعلّقات این عالم همه زاید هستند منتها زاید روی حکمت است که ما در این رفع حجاب‌ها قهرمان شویم، بالا برویم و اگر کسی حجاب‌ها را رفع نکرد بلکه حجاب‌ها را اضافه کرد او دسیسه کرده است. «دَسَّ» یعنی «تَواری» روپوش گذاشتیم. «یَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ»[۳۱] بچّه را در خاک بپوشاند، –«یَدُسُّهُ» پوش دادن دست- «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[۳۲] اگر تزکیّه نبود، دسیسه در مقابل آن است. آدم یا رفع حجاب می‌کند، چون انسان بیکار ننشسته است یا سیر او صعودی است یا سیر نزولی است. اگر سیر صعودی نکردیم، سیر نزولی می‌کنیم. مدام پرده‌ای روی پرده‌ها اضافه می‌شود. بنابراین تنها راه فلاح و پیروزی بشر اخلاق است.

عمر سرمایه‌ی انسانی است

باز سوره‌ی مبارکه‌ی والعصر که خداوند منّان قسم می‌خورد «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»[۳۳] آن‌جا هم اصل مسئله را بیان فرموده است. فرمود: جنس انسان، همه‌ی انسان‌ها در حال آب کردن سرمایه‌ی خود هستند. سرمایه‌ی انسان عمر او است، این نمی‌ماند و تمام می‌شود. چه چیزی در برابر از دست دادن عمر ذخیره می‌کند؟ «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» هم ایمان آغاز حرکت اخلاقی است که حالا عرض خواهیم کرد که از ایمان شروع می‌شود.

ایمان، آغاز حرکت اخلاقی

کسب ایمان اوّلین فضیلت است. ایمان اکتسابی است، جبری نیست، قهری نیست. آدم علم را بخواهد یا نخواهد، یک چیزی را شنید می‌فهمد. ولی ایمان پذیرش می‌خواهد. ایمان یک امری است که آدم باید خود قبول کند. علم به خدا اکتسابی نیست، گاهی قهری است. علم به معاد گاهی قهری است. ولی باور کردن، قبول کردن این‌که خدا است، با علم خود لج نکند این ایمان می‌شود. ایمان آغاز حرکت اخلاقی است.

شرایط رسیدن به فلاح و رستگاری

«إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» آدم که التزام فکری دارد و قبول می‌کند باز به تنهایی کفایت نمی‌کند بلکه حرکت لازم دارد. «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» باید با اکتساب ایمان که یک حرکت درونی است در بیرون هم باید در مسیر درست عمل داشته باشد، باید حرکت کند. «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» حرکت فردی خود باز خودسازی نیست، باید در جمع باشید و جمع را هم تکان دهید. بی‌تفاوت باشید باز از خسران نجات پیدا نکردید بلکه نظارت بر دیگران، احساس تعهّد در برابر دیگران جزو موارد اخلاقی است. امر به معروف و نهی از منکر، نظارت عمومی «کُلُّکُمْ‏ رَاعٍ‏ وَ کُلُّکُمْ‏ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ»[۳۴] یک حرکت اخلاقی است. «وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»[۳۵] صبر هم نقش اساسی، نقش کلیدی در اخلاق دارد. این چند مرحله را آدم باید داشته باشد تا خاسر نباشد. خاسر در برابر رابح است. تجارت یک کسی مربح است، یک کسی خاسر است یعنی سرمایه را از دست داده است نه تنها سود به دست نیاورده است، همه چیز خود را هم از دست داده است. عمر آدم همه چیز او است. وقتی با این عمر برای عالم ابد ذخیره نکرد، همه چیز خود را این‌جا از کف داده است، سوزانده است.

چگونگی بیمه شدن در برابر خسارت‌ها

در سوره‌ی مبارکه‌ی مائده فرمود: «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ»[۳۶] باز لحن آیه لحن بیمه شدن از زیان‌ها و خسارت‌ها است. اگر می‌خواهید آتش بیرونی شما را نسوزاند باید درون خود را نسوز کنید. «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» دستگاه فطرت و روح خود را بسازید. گاهی ما در عرایض خود گفتیم این سه مرحله دارد «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» یعنی خود را بشناس. در مرحله‌ی دوم خود را بیاب، شناخت شما شناخت ذهنی نباشد، خود را وجدان کن، پیدا کن. سوم خود را بساز. این‌جا هم خدای متعال نتیجه‌ی اخلاقی بودن را فرموده است: «لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» کسانی که در بیراهه هستند وقتی شما مهتدی شدید آن‌ها نمی‌توانند به شما آسیبی برسانند، شما در برابر همه‌ی آسیب‌های بیرونی بیمه می‌شوید.

مرحوم امام از استاد مرحوم خود آقای شاه عربی به شیخ ما روحی فداه تعبیر کردند، عرفا روی این آیه خیلی تأکید دارند و حاج عبدالله انصاری هم در کتاب‌های خود در صد میدان روی این آیه تأکید دارد.

دستور خدا برای حرکت در مسیر بیداری و تنبّه

پروردگار منّان در سوره‌ی مبارکه‌ی سبأ، آیه‌ ۴۶ می‌فرماید: «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ» دستور حرکت در مسیر تنبّه و بیداری است. از خواب غفلت برخیزید، قیام کنید. قیام شما لله باشد. قیام لله جز یک انقلاب درونی چیز دیگری نیست. انقلاب‌های بیرونی اگر از درون انسان سرچشمه نگیرد همه تصنعی است و به نتیجه هم نمی‌رسد. ولی وقتی آدم خود می‌جوشد، تحوّل دارد دیگران را به هم می‌ریزد و به حرکت در می‌آورد.

Sadighi-Tafsir-13940816-ThaqalainSite (2)

اظهار ندامت و پشیمانی ظالمان

در سوره‌ی مبارکه‌ی فرقان، آیه‌ ۲۷ یک آیه‌ای است که اگر آدم عقلی داشته باشد، قلبی داشته باشد خود را جمع می‌کند. «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً» روزی ظالم، کسی که در خطر فطرت و اخلاق حرکت می‌کرد، از شدّت حسرت و ندامت هر دو دست خود را در دندان می‌گیرد و می‌جود. آدم‌هایی که خیلی ناراحت هستند دست خود را گاز می‌گیرند آن‌ها یک دست را گاز نمی‌گیرند، هر دو دست را گاز می‌گیرند. می‌گویند «یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً» کاش با پیغمبر خود راهی باز کرده بودیم. از او جدا نمی‌شدیم، کاش به گفته‌های او عمل می‌کردیم.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».


 

[۱]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– نهج البلاغه، ص ۴۳٫

[۳]– سوره‌ی غاشیه، آیه ۲۱٫

[۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۲۹٫

[۵]منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خویی)، ج ۶، ص ۳۱۱٫

[۶]– سوره‌ی حجر، آیه ۲۱٫

[۷]– سوره‌ی فصّلت، آیه ۵۳٫

[۸]– سوره‌ی غاشیه، آیات ۲۱ و ۲۲٫

[۹]– سوره‌ی ابراهیم، آیه ۷٫

[۱۰]– سوره‌ی غاشیه، آیه ۲۱٫

[۱۱]– سوره‌ی ص، آیه ۷۲٫

[۱۲]– سوره‌ی نحل، آیه ۷۸٫

[۱۳]– سوره‌ی مومنون، آیه ۱۴٫

[۱۴]– سوره‌ی زمر، آیه ۴۲٫

[۱۵]– الکافی، ج ‏۶، ص ۵۳۱٫

 [۱۶]– سوره‌ی ق، آیه ۴۵٫

[۱۷]– بحار الأنوار، ج ‏۲، ص ۳۲٫

[۱۸]– سوره‌ی واقعه، آیات ۷۷ تا ۷۹٫

[۱۹]– معاد شناسى، ج ‏۸، ص ۷۰٫

[۲۰]– التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج ‏۳، ص ۳۴۳٫

[۲۱]– سوره‌ی فجر، آیه ۲۷٫

[۲۲]– همان، آیه ۲۸٫

[۲۳]– الکافی، ج ‏۸، ص ۳۱۲٫

[۲۴]– سوره‌ی واقعه، آیه ۷۹٫

[۲۵]– سوره‌ی احزاب، آیه ۳۳٫

[۲۶]– سوره‌ی توبه، آیه ۶٫

[۲۷]– سوره‌ی اسراء، آیه ۴۵٫

[۲۸]– سوره‌ی ق، آیه ۴۵٫

[۲۹]– سوره‌ی اسراء، آیه ۴۵٫

[۳۰]– سوره‌ی شمس، آیات ۹ و ۱۰٫

[۳۱]– سوره‌ی نحل، آیه ۵۲٫

[۳۲]– سوره‌ی شمس، آیه ۱۰٫

[۳۳]– سوره‌ی عصر، آیات ۱ تا ۳٫

[۳۴]– بحار الأنوار، ج ‏۷۲، ص ۳۸٫

[۳۵]– سوره‌ی عصر، آیه ۳٫

[۳۶]– سوره‌ی مائده، آیه ۱۰۵٫