«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مُولانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ».sadighi-13960806-Tafsir-Thaqalain_Ir (1) 

معنای فلاح در لغت

به عون الله در جلسه‌ی پیش از دوستان استفاده کردیم، جلسه‌ی خیلی خوبی بود. من در ارتباط با همان صحبت‌ها که دوستان در جلسه‌ی قبل مطرح فرمودند، بعضی جاها شاید بشود یک توضیحات مفیدی مطرح کرد. با توجّه به این‌که فلاح در لغت «شَق» است، شکافتن است و به تعبیر بعضی بزرگان «الظفر بالبقیّه» رسیدن به مطلوب است. این نوع حرکت به سوی کمال مخصوص موجودات مکلّفی است که سر دو راهی‌ها قرار می‌گیرند. در مورد مَلک ما هیچ کجا نداریم، این‌ها مُفلح هستند؛ چون آن‌ها مشکل درونی ندارند، لازم نیست از حُجب عبور کنند. این‌جا یکی «شق» است، شکافتن است، یکی رسیدن است.sadighi-13960806-Tafsir-Thaqalain_Ir (2) 

 

موجوداتی که اوّل و آخر آن‌ها یکی است این‌ها مشمول فلاح نمی‌شوند. اعود مجردات یکی است مثل علوم که مجرد هستند. علم تکامل ندارد، بشر با رسیدن به علوم جدید کشف می‌کند و الّا واقعیّات علم، قوانین کلّی در عالم موجود است، انسان است که به تدریج می‌رسد و کامل می‌شود. انسان در علم کامل می‌شود، در عمل کامل می‌شود؛ ولی علوم ریاضی آن‌که واقعیّت است وجود دارد، قوانینی که بر عالم حاکم است چه ما کشف بکنیم، چه کشف نکنیم قانون جاذبه است، قوانین فیزیکی، شیمی، ریاضی موجود هستند. بدء و ختم آن‌ها یکی است. اگر ملائکه هم که فرض داشته باشد که همین‌طور هستند، از این آیه‌ی کریمه این‌طور استفاده می‌شود، این‌ها گفتند «لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»[۱] نگفتند خدایا به ما بده، همین چیزی که داریم، بیش از این نداریم لذا آن‌ها حرکت ندارند. کمال آن‌ها بالفعل است، استعدادی، قوه‌ای خدا در آن‌ها قرار نداده است.sadighi-13960806-Tafsir-Thaqalain_Ir (3)

شرایط رسیدن موجود به فلاح

موجودی که استعداد دارد، قوه دارد و برای تبدیل قوه به فعل موانعی وجود دارد، باید از این موانع عبور کند تا فعلیّت پیدا بکند، اگر این سیر را برای برداشتن موانع، کشف حُجب، شق حدید به کار برد و با بقعه خودش ظفر پیدا کرد، پیروز شد این به فلاح رسیده است.

نکته‌ی دوم این‌که اساساً فلاحت مربوط به کشاورزها است. یعنی در ذهن عرفی هیچ وقت به مدرسه نمی‌گویند طلبه‌ها فلاحت می‌کنند، یعنی کشاورزها در زمین فلاحت می‌کنند. رمز آن همان چیزی است که در جلسه‌ی گذشته صحبت کردیم که این‌ها دانه را به زیر زمین می‌سپارند. یک موجودی که به ظاهر موجود بوده است، این را در زیر زمین پنهان می‌کند و اگر آشکار هم باشد این پرنده‌ها می‌خورند.sadighi-13960806-Tafsir-Thaqalain_Ir (4)

مراحل تبدیل دانه

یکی از جهات استتار «یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ»[۲] این‌ها می‌پوشانند و با این پوشاندن بار این‌ها را سنگین می‌کنند و فضای آن‌ها را هم تنگ می‌کنند. این تنگنا و آن ظلمت به این‌ها فشار می‌آورد. این فشار موجب شکوفایی می‌شود، این دانه‌ی سربسته باز می‌شود. آنچه در درون دارد حالا می‌آید این را بروز می‌کند. این ضمن حرکت به سوی فعلیت نهایی مدام این مسیر را رفع مانع می‌کند تا موانع که به طور کلّی برطرف شد و در فضای باز سرزد، آن وقت این موجود «فَلُحَ» می‌شود. از این به بعد مشکلی ندارد، فشاری بالا سر او نیست، دیگر آفتاب را مستقیم دریافت می‌کند، هوا و انرژی را مستقیم یاد می‌کند و راه خودش را در فضای آزاد، بدون تنگنا و ظلمت به سوی مقصد اعلی که تبدیل به یک خوشه است می‌رساند، او این مسیر را می‌رود تا یک خوشه می‌شود. حالا گاهی هفت خوشه می‌شود، گاهی یک خوشه می‌شود و هر خوشه‌ای گاهی صد دانه دارد، گاهی کمتر دارد، گاهی بیشتر دارد، بستگی به آن بذری که کاشته شده دارد و زمینی که کمک کرده این استعداد در آن وجود داشته باشد.

 

در قرآن کریم خدا هم در مورد آن هسته و آن شیئی که بروز می‌کند و رشد می‌کند آیه دارد، هم در مورد زمینه‌ای که آن زمینه این بذر کشت می‌شود. «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِداً»[۳] این در مورد جایی که آدم باید زمین مناسب را پیدا کند، اگر زمین مناسب نباشد ولو بذر لایق باشد یا بذرافشان هر کسی می‌خواهد باشد، اگر بذر خود را در زمین مناسب مصرف نکرد، این رویش مناسب، فلاحت مناسبی نخواهد داشت. «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ» بلد طیّب در فلاحت خیلی مهم است.sadighi-13960806-Tafsir-Thaqalain_Ir (5)

لازمه‌ی رسیدن به فلاح

دوم شجره‌ی طیبه است «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی‏ أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»[۴] نتیجه این‌که در رسیدن به فلاح هم زمین پاک لازم است و هم شجره‌ی پاک لازم است. این دو را داشته باشید حالا در مورد بشر خدای متعال فرموده است «وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً»[۵] به نظر من این ارتباط آیات با همدیگر آدم را کمک می‌کند که سبک زندگی قرآنی چه چیزهایی مهم است و آدم باید چه اموری را رعایت کند.

آدم از این‌جا استفاده می‌کند که جوان‌ها در انتخاب همسر باید خیلی دقّت کنند. «نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ»[۶] لذا فرمود: «اخْتَارُوا لِنُطَفِکُمْ‏ فَإِنَ‏ الْخَالَ‏ أَحَدُ الضَّجِیعَیْنِ»[۷] مسئله‌ی هوا و هوس را فقط در نظر نگیرید که در یک مقطعی تحت فشار است، شما می‌خواهید فلاحت کنید، شما می‌خواهید نسل شما رویش داشته باشد، حاصل عمر شما باقی بماند، میوه‌ی عمر شما باقی بماند؛ اگر می‌خواهید وجود شما ثمره‌ی سالمی داشته باشد باید زمین پاک پیدا کنید، بلد طیّب باید پیدا کنید.

ارحام مطهره داشتن در پیمودن راه فلاح و صلاح

«أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَهِ وَ الْأَرْحَامِ‏ الْمُطَهَّرَهِ»[۸] این ارحام مطهره خیلی مهم است، خیلی نقش دارد. یکی در آن‌جا کاربرد این آیات ، در پیمودن راه فلاح و صلاح روشن است؛ یکی هم خود آدم تا زمین دل خود را پاک نکرده است ولو بهترین اعمال را انجام بدهد، عمل ریایی ولو عمل خیلی خوب باشد، آدم برود همه‌ی آوارگان روهینگی‌ها را نجات بدهد، امّا می‌خواهد یک آوازه‌ی جهانی داشته باشد، یک مدالی بگیرد، می‌خواهد باید به عنوان یک آدم منجی نوشته شود. بذر او خوب بوده، ولی زمین او بد بوده است.

 

حُسن فعلی اگر همراه حُسن فاعلی نباشد، عمل صالح محقّق نمی‌شود. لذا هم باید کار که همان بذر است، نماز بذر است، روزه بذر است، اعمال خیر همه بذرهایی است که آدمی این‌ها را در وجود خودش می‌کارد باید اعمال، اعمال امضا شده باشد، پروردگار متعال پسندیده باشد، عمل خدا پسند باشد، ولی حُسن عمل کفایت نمی‌کند بلکه بلد طیّب لازم است.sadighi-13960806-Tafsir-Thaqalain_Ir (6)

 

در آیه‌ی دیگری فرمود: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»[۹] باز مسئله‌ی رشد و صعود است. امّا چه چیزی او را بالا می‌برد؟ «وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» بنابراین اگر آدم در وجود خود ناخالصی داشته باشد، طینت او آلوده باشد عمل در او رویشی نخواهد داشت و اگر وجود او از نظر ایمان، از نظر مجاری نه با لقمه‌ی حرام درست شده است و نه با نطفه‌ی حرام درست شده است، وجود ناپاکی به آن صورت ندارد، خباثت به آن صورت ندارد، امّا نیّت خراب است، ریا در آن است، این هم قطعاً رویشی نخواهد داشت. بنابراین در فلاح رشد منظور شده است، رهایی منظور شده است و رسیدن به مقصد نهایی منظور شده است. یعنی این سه مورد از ارکان فلاح است. یکی رشد و نمو است، دومی رهایی است، سومی نیل به سعادت یا بالاترین مقصود است که برای انسان می‌شود فرض کرد.

-‌ نیل به بُقعه.

-‌ بله، نیل به بُقعه. تعبیر درست همین است، رسیدن به مقصود. این سه رکن است ولی وقتی آدم این امور اخلاقی را دقّت می‌کند مثلاً حسد واقعاً مانع است. کسی که حسود است بلد طیّب ندارد. وجود مبارک مرحوم آقای میرزا جواد آقای ملکی تبریزی أعلی الله مقامه می‌فرمایند: پروردگار متعال اجازه‌ نداده است آدم با لباس نجس نماز بخواند، آدم حق نزدیک شدن به خدا با لباس نجس را ندارد. اگر خود آدم نجس باشد چطور؟ با لباس نجس نه، امّا با ذات نجس چطور؟ ایشان می‌گوید حسد جزء پلیدی‌ها است، رذایل اخلاقی خود آدم خراب است. بدن ما لباس ما است، این لباس، لباسِ لباس است. هم خود بدن باید طاهر باشد، در صحّت نماز شرط است، هم بدن باید تمیز باشد و هم لباس بدن که لباسِ لباس است. اگر در لباس و لباسِ لباس طهارت شرط است، در ذات که به طریق اولی باید طهارت باشد.

عملی شدن فلاح با تزکیه‌ی نفس

لذا نماز صحیح رفع تکلیف می‌کند، ولی نماز مقبول است که «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[۱۰] است. این خشوع امر باطنی است و این با رذایل اخلاقی خشوع سازگار نیست. «جُمُودُ الْعَیْنِ وَ قَسْوَهُ الْقَلْبِ‏ … وَ الْإِصْرَارُ عَلَى الذَّنْبِ‏»[۱۱]. آن کسانی که انکسار ندارند، نرم دل ندارند، قهراً اشک هم ندارند، گریه هم ندارند، این مربوط به سنگ دلی است و سنگ دلی هم معلول خرابی‌های عملی و خصلتی است. مهم‌ترین آیه در امر خودسازی همین آیه‌ی سوره‌ی مبارک و الشّمس است که اساس را بیان کرده است و بیشترین قسم را «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»[۱۲] تا کسی که نفس خود را تزکیه نکند این فلاح برای او عملی نخواهد بود. ولی آن مسائل جنبی همه مرتبط است و سازنده هم است. در فضای اخلاقی و معنوی باید هم ذات خود را اصلاح کنیم و هم صفات خود و هم رفتار عملی خود را درست کنیم و هم کارهایی که انجام می‌دهیم کارهای صحیح و خداپسندی باشد.

 

در مسائل ایمان هم آن جلسه دوستان صحبت کردند ولی حاصل فرمایشات عزیزانی که اظهارنظر کردند، نقل قول کردند ایمان یک تعهّد است، یک التزام است. علم ایمان نیست حتّی یقین هم ایمان نیست، چون ایمان را خدای متعال از ما خواسته است «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»[۱۳] معلوم می‌شود از اختیارات ما است، ما هستیم که ایمان می‌آوریم یا ایمان نمی‌آوریم.

 متعهّد بودن انسان نسبت به ایمان

علم اختیاری نیست، یقین علمی هم اختیاری نیست. آدم یک چیزی را شنید علم پیدا می‌کند، اطّلاع پیدا می‌کند، امّا هر چیزی که برای انسان معلوم است، انسان نسبت به آن التزام ندارد، تعهّد ندارد. ایمان تعهّد است هم تعهّد فکری است و هم تعهّد میلی و قلبی است و هم تعهّد عملی است. در ایمان آن‌که قابل انکار نیست یک چیزی است که انسان باید این را بپذیرد، خودش باید قبول کند. ولی چیزی که در اختیار انسان نیست، تکلیفی هم نسبت به آن نخواهد داشت. انسان نسبت به ایمان تکلیف دارد، ایمان مکلفٌ به است، انسان باید آن را اکتساب کند، جزء مکتسبات آدمی است و مقول به تشکیک هم است. مرحوم آقای طباطبایی در المیزان خود ذیل همین آیه یک بحثی در مسئله‌ی نقش ایمان در جامعه‌ی بشری دارند، إن‌شاء‌الله آن را هم مطالعه بفرمایید. ایمان التزام است، ایمان تعهّد است منتها تعهّد آگاهانه است.


[۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۲٫

[۲]– سوره‌ی فتح، آیه ۲۹٫

[۳]– سوره‌ی اعراف، آیه ۵۸٫

[۴]– سوره‌ی ابراهیم، آیات ۲۴ و ۲۵٫

[۵]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۳۷٫

[۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۲۴٫

[۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۵، ص ۳۳۲٫

[۸]– مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ‏۲، ص ۷۲۱٫

[۹]– سوره‌ی فاطر، آیه ۱۰٫

[۱۰]– سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ ۱٫

[۱۱]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۲، ص ۲۹۰٫

[۱۲]– سوره‌ی شمس، آیه ۹٫

[۱۳]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۳۶٫