«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الأَنْبِیاءِ أَبِی الْقَاسِمِ مُحمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّه مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ».

بحث در معنای کلمه‌ی قَفا

در این آیه‌ی کریمه: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»،[۱] «لَا تَقفُ» باشد یا «لَا تَقفُ» باشد که از قافیه باشد، یعنی کسانی که ردّ پا را دنبال می‌کردند و می‌رفتند پیدا می‌کردند. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که شب لیله المبیت امیر المؤمنین (علیه السّلام) به جای ایشان خوابیدند، در این‌جا هم دارد که قَیّاف آوردند، از همان قافه است. او رفت و تا جلوی غار ردّ پا را دنبال کرد و ردّ پا بود. گفت: تا این‌جا آمده، این‌طور که معلوم است این‌جا را تار عنکبوت گرفته، آن‌جا کبوتر تخم گذاشته، رفت و آمدی در این‌جا معلوم نیست، معلوم نیست او به آسمان رفته یا در زمین فرو رفته است!

اجمالاً این تبعیّت است، قَفا پشت کسی است، خلف همان قَفا است، أَمام جلو است. چیزی که خلف انسان است قفا است، چیزی که جلوی انسان است أَمام است. همین‌طور که در خارج کسی جلو می‌افتد و انسان به دنبال او می‌رود، در درون هم کسی که دنبال او می‌رود و از آن تعبیر به امام کردند… در درون انسان ظنّ است که برای او امامت می‌کند، جلو می‌افتد انسان پشت ظنّ خود قرار می‌گیرد.

در روایت هم داریم: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ».[۲] این وراء همان پشت قرار گرفتن است، یا زبان پشت دل است اوّل دل حرکت می‌کند، فکر حرکت می‌کند، عقل حرکت می‌‌کند، بعد زبان از آن تبعیّت می‌کند. یا نه، قبل از آن‌که فکر کند، قلب او کار کند، زبان حرکت می‌کند، بعد به قلب مراجعه می‌کند می‌بیند آبروی او رفته، دیگر فایده‌ای ندارد.

Sadighi-13960126-Tafsir-ThaqalainSite (8)

دقّت در پیروی کردن و انتخاب امام

لذا خدای متعال از آن تعبیر کنایی استعاره‌ای می‌کند که «ابلغ من التّصریح» است. یعنی فکر نکنید چیزی به ذهن شما آمد اگر این را به زبان آوردید، به آن ترتیب اثر دادید، خیال است. نه، فکر کنید کسی است که شما دنبال او حرکت می‌کنید. چون تبعیّت مطرح است بنابراین سعی کنید کسی باشد که می‌داند. امام شما، کسی که جلوی شما راه افتاده، او مسیر روشنی را در پیش می‌گیرد و شما در مسیر روشن بروید، در مسیر مبهم و تاریک حرکت نکنید. «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»، کسی که انسان دنبال او می‌رود «ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» نباشد، یعنی مجهول نباشد، مظنون نباشد، مبهم نباشد، روشن باشد.

Sadighi-13960126-Tafsir-ThaqalainSite (6)

رابطه‌ی بین علم حصولی و واقعیّت

به نکته‌ای اشاره کردند گفتند علمی باشد، خاصیّت علم کشف است. آقای طباطبایی این را توضیح دادند ولی روی این جهت خیلی تکیه نکردند که انسان علم خود را واقع‌نما می‌داند، فطرت او اقتضاء می‌کند چیزی که در درون او است همان چیزی باشد که در بیرون قابل تطبیق است، نسخه برابر اصل است. کشف انسان گاهی کشف واقعی نیست، ولی چیزی که در من وجود دارد کاشفیّت دارد. یعنی فطرت انسان اقتضاء می‌کند چیزی را که می‌داند، فکر می‌کند در خارج عین همان وجود دارد. وقتی ذهن بیرون برود همان می‌شود، وقتی وارد ذهن شود علم انسان می‌شود. تطبیق بین علم حصولی این‌طور است، علوم حصولیّه حالت کشفی دارند، گاهی این کشف منطبق با واقع می‌شود گاهی هم خلاف آن می‌شود. ولی علم چه منطبق باشد چه منطبق نباشد فطرت من می‌گوید این همان است که در خارج وجود دارد. بنابراین باید دنبال چیزی باشیم که واقع‌نما باشد، حقیقت نما باشد. چیزی که حقیقت نما نباشد، واقع نما نباشد، نباید از آن تبعیّت کنیم.

این واقع‌نمایی گاهی علم برهانی است، علم یقینی است. من مجتهد هستم، اجتهاد من، من را به این‌جا رساند، اطمینان پیدا کردم واقع آن چیزی است که من فهمیدم. گاهی مجتهد نیستم، کارشناس نیستم، متخصّص نیستم، همان‌گونه که تبعیّت از علم مکتسب من برای من فطری است، آن‌جایی که علم ندارم عقل من، فطرت من، می‌گوید راهی را که بلد نیستی نرو. در جایی که شخصاً علم ندارم اگر علم پیدا کنم به این‌که کسی علم دارد، آن‌جا هم تبعیّت از علم من است، چون من علم پیدا کردم که آن آقا راه را رفته و بلد است. اگر من از او تبعیّت کردم درست است خود من محقّق نبوده‌ام، آنچه برای او مکشوف است شخصاً برای من کشف نشده است، ولی علم من به این‌که او عالم است مجوّز می‌شود که من دنبال او حرکت کنم.

Sadighi-13960126-Tafsir-ThaqalainSite (4)

لزوم وجود حجّت برای کارها

بعد آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) مطلب دیگری را مطرح می‌کنند، این‌که انسان باید در زندگی با حجّت زندگی کند. انسان موجود مسئولی است، باید برای قضاوت‌های خود، کارهای خود، اعتقادات خود، حجّت بیاورد. روز قیامت باید حجّتی برای کارهای خود داشته باشد. این حجّت می‌تواند علم شخصی باشد، می‌تواند علمی باشد که تبعیّت از دیگری را توجیه کند، هر دوی این موارد حجّت است. اجتهاد مجتهد برای او حجّت است، تقلید مقلّد هم مستند به علم است، حرکت جاهلانه و کورکورانه نیست. این حاصل فرمایش آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) است.

Sadighi-13960126-Tafsir-ThaqalainSite (2)

گفتار تفسیر المنار در آیه‌ی ۳۶ سوره‌ی اسراء

سبک آقای طباطبایی و آقای مصباح -خدا آن بزرگ‌ مرد را با اولیاء محشور بدارد، این بزرگ ‌مرد را برای ما حفظ کند- این است که گاهی اشکال طرف مقابل را برای این‌که بزرگ نشود یا مستمع دنبال منحرف نرود نمی‌گویند، نمی‌گویند چه کسی این را گفته، ولی مطلب را طوری می‌گویند که اگر کسی مطرح کرد پاسخ او را در این کلام داده باشند. المنار درباره‌ی «لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» نقل می‌کند: این آیه‌ی کریمه مستثنیات زیاد دارد، یکی قیاس است. ایشان می‌گوید قیاس حجّت است، چرا؟ به خاطر این‌که اجماع داریم. یکی اجماع است، دوم این‌که راه دیگری وجود ندارد، در مواردی که انسان علم ندارد باید از این قیاس استفاده کند.

Sadighi-13960126-Tafsir-ThaqalainSite (1)

تفاوت قیاس و حجّیّت خبر واحد

علّامه‌ی بزرگوار آقای طباطبایی می‌گویند: قیاس همراه حجّت نیست، آن‌جایی انسان مجاز است از غیر علم تبعیّت کند که حجّتی برای این تبعیّت خود داشته باشد. لذا تبعیّت از خبر واحد جزء چیزهایی است که فطرت انسان… اگر کسی سابقه‌ی دروغ و خلاف نداشته باشد وقتی مطلبی می‌گوید فطرت می‌گوید که او راست می‌گوید، اگر کسی معتمد باشد، دروغی از او به ثبوت نرسیده باشد، وقتی اظهار نظر می‌کند انسان دلیلی ندارد که او خلاف گفته است. در زندگی عرفی ما نمی‌رویم طبیب را آزمایش کنیم، معماری که می‌آید برای ما خانه می‌سازد مگر ما می‌رویم تحقیق کنیم که تحصیلات او چه بوده است؟ سیره‌ی عقلاء در طول تاریخ این بوده، غیر عالم در تمام رشته‌ها به کسی که در آن رشته عالم است مراجعه کرده است. همه‌ی این‌ها برهان فطری دارد.

ولی ما در قیاس چنین برهان و حجّتی نداریم، قیاس پشتوانه‌ی علمی ندارد، حجّت ندارد. المنار هم که از امام فخر رازی این نکته را نقل می‌کند رد می‌کند، منتها به این نکته می‌‌رسد که اگر بنا باشد به غیر علم اعتماد نکنیم خودِ این آیه هم ظنّی است. آیات قرآن ظنّی الدّلاله هستند، روایات ما ظنّی السّند، ظنّی الصّدور هستند. ولی هر دو برای ما ظن هستند. آقای طباطبایی جواب این را می‌دهند، ظنّی که مستند به حجّت باشد علمی است، ما در این‌جا حجّت داریم، بنابراین به علم اعتماد می‌کنیم. گاهی علم مستقیم است، گاهی علم غیر مستقیم است، هر دوی این‌ها برای ما حجّت است.

گفتار تفسیر مجمع البیان در آیه‌ی ۳۶ سوره‌ی اسراء

مرحوم علّامه طبرسی (رضوان الله تعالی علیه)… من تفسیر مجمع البیان را دوست دارم، تفسیر مجمع البیان جزء تفاسیری است که هم نقل اقوال آن خوب است، هم بُعد ادبی آن خوب است، هم این‌که یک تفسیر جامعی است، سال‌ها است که کهنه نشده است. قرن‌ها بر آن گذشته، کمتر تفسیری در شیعه و سنّی مثل مجمع البیان جایگاه خود را حفظ کرده است. ایشان می‌گویند که این آیه می‌فرماید: اگر چیزی را می‌خواهی ببینی تا معلوم نباشد که دیدن آن جایز است نباید ببینی، چیزی که می‌خواهی بشنوی تا روشن نباشد شنیدن آن جایز است نباید بشنوی. در اعتقاد که مربوط به فؤاد است، اگر می‌خواهی به چیزی اعتقاد پیدا کنی باید اوّل جواز اعتقاد خود را کسب کنی، بعد نسبت به آن اعتقاد پیدا کنی.

تبعیّت انسان از حکم عقل

علّامه‌ی بزرگوار می‌فرمایند: آیه اعمّ از این است، تبعیّت فقط در این مراحل نیست، بلکه در شئون زندگی هم… یعنی یک ارشاد عقلی است، تنها در چهارچوب مسائل شرعی نیست. انسان ببیند چه چیزی برای دیدن جایز است، اگر جایز شرعی نبود نبیند. یک چیزی شرعاً هم جایز است، اشکال شرعی ندارد، آیا ما باید ببینیم؟ این آیه می‌خواهد انسان را به حکمت دعوت کند، انسان اگر بخواهد در زندگی خود حکیمانه زندگی کند در همه‌ی امور پژوهشگر است، در دیده‌های خود، در شنیده‌های خود، در گرایش‌های خود، به آنچه که علم به او می‌گوید دارای منافع است، دارای خواص است… اگر به منافع آن علم نداریم نباید دنبال آن حرکت کنیم. بنابراین این ارشاد به حکم عقل است و عقل انسان او را از کار لغو بازمی‌دارد. کار لغو هم کار غیر علمی است، تبعیّت از اسلاف ناصالح است، می‌گوید پدران خود را این‌چنین یافتیم ما هم دنبال آن‌ها حرکت می‌کنیم.

 نظر روایات درباره‌ی آیه‌ی ۳۶ سوره‌ی اسراء

نکته‌ی دیگری که در مرحله‌ی عمل… یکی از دوستان از تفسیر نمونه مطالبی نقل کردند، این خوب است که انسان مصادیق را پیدا کند. در روایات گاهی در مورد این آیه‌ی کریمه آمده است یعنی شهادت زور ندهید، این نهی از شهادت غیر ، یعنی شهادت دروغ ندهید. بعضی غیر از شهادت زور بهتان را گفته‌‌اند، گفته‌اند که به اشخاص تهمت نزنید. همه‌ی این‌ها مصادیق است، آیه منحصر به این‌ها نیست.

اهمّیّت علم در تصمیم‌گیری‌ها

تربیت وحیانی اقتضاء کرده، افق زندگی بشر را، دید بشر را با مبانی علمی استوار کند. آنچه علمی بود پذیرفتنی است، آنچه علمی نبود… شأن انسان از آن جهت که انسان است، موجود مسئولی است، به انسان آزادی داده شده، آزادی، انتخاب می‌خواهد. انتخاب غیر عالمانه کار انسان عاقل نیست، برای این‌که ترجیح بلا مُرَجِّح است یا ترجیح مرجوح است، عقل هم همین را می‌گوید. چون انسان باید سر دو راهی‌ها، سه راهی‌ها، چهار راهی‌ها انتخاب کند، خطوط مختلفی که جلوی پای او قرار می‌گیرد یکی را انتخاب می‌کند باید علم داشته باشد که این مسیر او را به مقصد می‌رساند.

اگر علم نداشت «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»،[۳] «إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ».[۴] آیات متعدّدی در قرآن کریم هم اعتقاد تقلیدی و هم حرکت‌های تقلیدی دیگر را مذمّت کرده است. در جریان حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) و آیه‌ی «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ»[۵] که تأکید «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» است (قطع کلام ۱۷:۰۰)

پرسش و پاسخ

– مکّی است، سوره‌ی حجرات مدنی است.

– باشد، تأکید است، ما نمی‌گوییم که آن‌جا نازل شده است.

– حضرت دستور به تجهیز برای مقابله با طرف مقابل را داده‌اند.

– اقدام عملی که به کسی صدمه بزند نشده بود.

– ولی آمادگی (قطع کلام)

– چه بسا تا آن وقت هم فسق او ظاهر نشده بود. کسی آمده و خبری به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) داده، خداوند متعال مثل همه جا معلّم پیغمبر است، به او خبر داد که او فاسق است، خبر او قابل تبعیّت نیست.

– قبل از آن امین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بوده، رفته خمس و زکات جمع کرده است.

– بله. مشکلی در این جهت نیست. «عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ»[۶] است، پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) از خود هیچ علمی ندارد، علم خود را از خدا می‌گیرد. این هم یکی از مواردی است که خدا به او علم داده، این هم مشکلی ایجاد نمی‌کند.

تأکید بر زندگی عاقلانه

بنابراین روح آیه تشویق به زندگی عالمانه است، نهی از زندگی جاهلانه و تبعیّت از جُهّال است. این هم در اعتقادات وجود دارد، هم در قضاوت‌ها انسان نباید عاجلانه قضاوت کند. در قضاوت باید به علم برسد تا قضاوت کند، می‌خواهد خبر بدهد باید به علم برسد و خبر بدهد، می‌خواهد چیزی انتخاب کند باید به علم برسد. می‌خواهد به چیزی عقیده پیدا کند باید علم به آن پیدا کند تا عقیده پیدا کند. می‌خواهد شهادت بدهد باید همین‌طور باشد. در تمام شئون زندگی علم چراغ است، علم امام است، علم حجّت است. انسان بدون علم در تاریکی حرکت می‌کند، بدون امام زندگی می‌کند، بدون حجّت زندگی می‌کند، پاسخی برای عمل و اعتقاد و قضاوت خود در روز قیامت نخواهد داشت.

این آیه از غُرَر آیات است، هم اخلاقی است، هم حِکمی و عقلانی است، هم قرآنی است، هم این‌که دافع خیلی از خطرات است اگر جامعه به آن عمل کند. خیلی از فتنه‌ها، نزاع‌ها برای حرف‌هایی است که بدون تحقیق گفته شده، افراد هم زود باور بودند قبول کردند، عکس العمل نشان دادند، یک قبیله به هم ریخته، اوضاع و احوال به هم ریخته، خانواده‌ها متلاشی شده‌اند. اگر انسان همه جا حوصله داشته باشد عجله نکند، چیزی که شنید منتظر پشتوانه‌ی علمی آن باشد، خیلی جاها گرفتار بلا و مصیبت نمی‌شود.

اهمّیّت و نقش استاد و راهنما

یک نکته‌ی دیگر. «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً».[۷] به نظر می‌رسد در حیطه‌ی علم چیزی که علوم، قواعد، قوانین را برای بشر حاصل کرده سمع بوده، علاوه بر این‌که سمع سبقت زمانی دارد. هر کسی در طول زندگی خود تا زمانی که استاد نداشته به جایی نرسیده، لذا نقش سمع نسبت به بصر اولویّت دارد، هم تقدّم زمانی دارد هم تقدّم رتبی دارد. تا زمانی که کسی استاد ندیده باشد ملّا روزنامه‌ای است (چیزی نمی‌داند). کسانی که استاد ندیده‌اند هم خام هستند هم عمیق نیستند. لذا داشتن استاد… در مسائل تربیتی، در مسائل معرفتی، در مسائل علمی انسان باید از یک ره یافته‌ای، ره رفته‌ای که راه را یافته، به مقصد رسیده، نشانی بگیرد، چون او رفته و رسیده، با اطمینان به انسان می‌‌گوید. انسانی که استاد ندیده از تجارب گذشتگان استفاده نمی‌کند با مطالعه یک انسان سطحی و قشری است.

نقش حواسّ انسان در یادگیری

چشم برای انسان منافع زیادی دارد، ولی چشم وقتی کنار گوش بود انسان را کامل می‌کند. سایر احساسات مثل شامّه و حاسّه، در علومی که انسان را ترقّی می‌دهد خیلی نقشی ندارد. چون خدای متعال به علم توصیه می‌کند، در عالم شدن سمع و بصر نقش اساسی دارند، حاصل سمع و بصر را فؤاد جمع‌بندی می‌کند. اگر فؤاد پخته بود، از مرحله‌ی قلب گذشته بود، از مجرای چشم و گوش تحلیل می‌کند، نتیجه‌گیری می‌کند. امّا اگر فؤاد پخته نبود گرفتار جُربُزه می‌شود، یعنی جولان فکری به او اجازه‌ی سواد نمی‌دهد، لذا زود قبول می‌کند و انسان را به ورطه‌ی هلاکت می‌رساند.

سؤال از انسان درباره‌ی حواس

این‌که گفته شده از سمع سؤال می‌شود، در عربی یعنی درباره‌ی او سؤال می‌شود، در ارتباط با او سؤال می‌شود، این‌جا هم باز احتمالاتی وجود دارد، وجوهی وجود دارد. یکی این‌که گاهی از من سؤال می‌کنند گاهی از قلم من سؤال می‌کنند، از دست من سؤال می‌کنند. اگر من گفتم من این کار را انجام داده‌ام، اگر گفتم دست من این را نوشته، اگر گفتم قلم من این را نوشته، هر سه مورد یک مسئله است. چون دست دستِ من است، قلم هم قلمِ من است، کار قلمی من را می‌توانیم به قلم نسبت بدهیم، می‌توانیم به دست نسبت بدهیم، می‌توانیم به خود نسبت بدهیم. لذا ما هیچ مشکلی نداریم که از انسان سؤال شود. انسانی که سامع است و سمع در اختیار او بوده، چرا از آن سوء استفاده کرده است؟ چرا از آن استفاده‌ی علمی نکرده است؟ از چشم سؤال می‌شود، از فؤاد سؤال می‌شود، امّا همین سؤالی که می‌گوییم از قلم و دست شده است، از خود انسان سؤال می‌شود.

ارتباط نَفس با حواس

هر کدام این‌ها خودِ من هستند. «أَنَّ النَّفس فِی وَحدَتِهَا کُلُّ القُوى»[۸] این‌جا هم به کار انسان می‌آید. این من هستم که تنزّل کرده‌ام، از شئون من چشم من است، چشم خود من هستم ولی در مرحله‌ی پایین‌ترِ من است. گوش من هم خودِ من است، ولی در مرحله‌ی پایین‌ترِ من است. رتبه‌ی فؤاد بالاتر است. همه‌ی این‌ها من هستم. اشکال ندارد که بگوییم از خود انسان سؤال می‌شود.

براساس آیات دیگر قرآن کریم که «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ»،[۹] این‌جا سمع مستقلّاً مورد سؤال قرار می‌گیرد، بصر مستقلّاً مورد سؤال قرار می‌گیرد، فؤاد هم مستقلّاً مورد سؤال قرار می‌گیرد. این‌جا هم مشکلی پیش نمی‌آید، این‌جا هم بیان بیانِ حصر نیست که بگوییم چرا از دیگر اعضاء… دیگر اعضاء را در آیات دیگر بیان فرموده، این‌جا هم بخشی از مسئولیّت‌های حسّاس انسان را در مورد چشم و گوش و دل بیان کرده که رها نکنید، این‌ها مورد مؤاخذه قرار می‌‌گیرند.

لذا هم سؤال از من در مورد اعضاء و جوارح سؤال از اعضاء و جوارح است، هم سؤال از اعضاء و جوارح سؤال از خودِ من است، از هم جدا نیستند. ولی خدای متعال برای این‌که ما را تربیت کند که در تمام شئون جوارحی و جوانحی با مسئولیّت‌پذیری و مسئولانه عمل کنیم، برای هر یک از آن‌ها حساب باز کرده و این‌طور فرموده است. سمع و بصر هم در روز قیامت… اعضاء و جوارح دیگر هم…

شهادت دادن زمین

مثل زمین، خودِ زمین هم «تُحَدِّثُ أَخْبارَهَا».[۱۰] آن‌جا زمین گزارش می‌دهد، دست گزارش می‌دهد، جلد گزارش می‌دهد. منتها آن‌جا تعبیر سؤال نداریم، آن‌ها شاهد هستند و بر علیه هم شهادت می‌دهند. این‌ها مدّعیان ما خواهند بود، علیه ما اقدام می‌کنند. ولی در مورد چشم و گوش و دل خدای متعال می‌گوید ما از این‌ها سؤال می‌کنیم، این‌ها مؤاخذه می‌شوند. چون انسانیّتِ انسان بیشتر به همین مجاری است، انسان بنا بود با این‌ها به کمال انسانی برسد. اگر انسان در عالم کامل شدن از این‌ها استفاده نکرد ضایعات بیشتری دارد تا جلد و دست و پای او، آن‌ها این نقش را در تکامل و سقوط انسان ندارند. لذا خدای متعال برجسته کرده است.

پرسش و پاسخ

– سؤالی که در این آیه برای من مطرح است، ما یک مقدار قواعد عربی را می‌دانیم، این آیه را خیلی مختصرتر می‌شد مطرح کرد. می‌توانستیم بگوییم «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّهُم مَسئولون»، تأکید را هم دارد. این‌که این‌قدر واسطه می‌خورد، دو ضمیر می‌آورد، یک «کَانَ» می‌آورد، کلام را طولانی‌تر می‌کند. موقعی که می‌خواهد ضمیر را برگرداند به مفرد برمی‌گرداند، ضمیر جمع نمی‌آورد، اوّل می‌گوید «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ»، بعد یک کل از این‌ها می‌سازد، «کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً». یعنی «کَانَ» این کل، «مَسئولاً عَنه» همین کل. این همه واسطه مطرح کردن، چون می‌گوییم قرآن همه‌ی آیات را موجز بیان کرده، این همه واسطه قرار دادن، دو مورد ضمیر اضافه کردن، ظاهراً یک حرفی در این میان وجود دارد که بیشتر از کلام معمولی است. از جمله‌ای که من گفتم این برداشت می‌شد، ولی جمله‌ای که خدا در این آیه می‌گوید گویی می‌خواهد چیزی بالاتر بگوید. این همه کلمات اضافه می‌شوند، یک «کُلّ» اضافه می‌شود، یک «کَانَ» اضافه می‌شود، دو ضمیر اضافه می‌شوند، بالاخره هر کدام از این‌ها باید یک دلالتی داشته باشند.

اهمّیّت سمع و بصر در راهنمایی یا سقوط انسان

– بله، دلیل بر اهمّیّتِ تأثیر این‌ها در صعود و سقوط انسان است.

«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ»، نقش این سه مورد با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. لذا انسان گاهی با یک نگاه اوج می‌گیرد، عاشق پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) می‌شود، نگه به نگه آشنا کند. یا یک سخن انسان را احیاء می‌کند، «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَهِ».[۱۱] غیر از چشم و گوش هیچ عضو دیگری این‌طور انسان را بالا نمی‌برد، این‌طور انسان را ساقط نمی‌کند. گاهی یک نگاه انسان را عرشی می‌کند، یک نگاه هم انسان را جهنّمی می‌کند. فرمود: «النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیس‏».[۱۲] این چشم خیلی حسّاس است، گاهی تیری که به این چشم می‌خورد چشمِ دل را کور می‌کند، برای همیشه هم کور می‌کند.

سمع هم همین‌طور است، گاهی انسان یک چیزی را می‌شنود به سمت ارتداد می‌رود. تردید و شبهه‌ای که برای او پیش می‌آید برای او قابل جبران نیست. سمع و بصر دو عمود در وجود انسان هستند که قلب به آن‌ها تکیه می‌کند، فؤاد به آن‌ها تکیه می‌کند. لذا خدای متعال خواسته بگوید…

در روایت هم دارد که هیچ عضوی مثل چشم ناسپاس نیست. انسان توجّه ندارد که چه چیزی می‌بیند، این دیده‌ها همه خوراک جان است، به جان انسان برمی‌گردد. فرمود: «غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ تَرَوْنَ الْعَجَائِبَ»،[۱۳] ولی در مورد حواسّ دیگر ما این را نداریم.

تأثیرگذاری کلام در شنونده

لذا گاهی یک حرف، فقط یک حرف انسان را هدایت می‌کند. مرحوم ملّا حسین قلی همدانی به آن فرد شرور، به آن گردن کلفت یاغی یک جمله گفته بود. یک عمر در طغیان و یاغی‌گری و مردم آزاری و ظلم و ستم سپری کرده بود، شیخ گفت: اسم تو چیست؟ گفت: عبید فَرّار. گفت: «أَمِنَ اللهِ تَفِر أَم مِنَ المَوت »، یک جمله بیشتر نگفت. چیزی هم به او نشان نداد، چیزی به او گفت. گاهی به انسان یک چیزی می‌گویند و او را صاحب سِر می‌کنند. این عبید فَرّار رفت و دیگر نیامد. سه روز بعد مرحوم ملّا حسین قلی همدانی فرمودند: یکی از اولیای الهی از دنیا رفته، برای تشییع جنازه بروید. همه تعجّب کردند که جمع اولیاء این‌جا هستند، اگر جزء اولیاء بود باید این‌جا بود. شیخ جلو افتادند، سر از خانه‌ی اشرار درآوردند. شنیدن این‌قدر تأثیر دارد.

عکس آن هم همین‌طور است، یک انسان خوب گاهی یک حرف پلیدی می‌شنود جان او آلوده می‌شود، برای همیشه سقوط می‌کند. این است که فرمود: «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»،[۱۴] -در مورد امور دیگر این را نگفته است- انسان به یک گوینده‌ای گوش بدهد او را عبادت کرده است. «فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ الشَّیْطَانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّیْطَانَ».

سمع و بصر از مراتب عقول

بنابراین این چشم است و این گوش است که خطّ بندگی را برای دل هموار می‌کند یا خطّ شیطنت را برای دل هموار می‌کند. این خدای حکیم است، خود او آفریده، می‌داند که چه چیزی آفریده است. لذا با «إِنَّ» می‌گوید، هر سه را ردیف می‌کند، یکی بعد از دیگری اسم می‌آورد، بعد هم می‌گوید: «کُلُّ أُولئِکَ»، «کُلُّ ذَلِکَ» نمی‌گوید. تصوّر نکنید یک عضو بیهوده است، نه، جزء عقول است، جزء مراتب عقلی تو است. سمع تو… علم عاقل است، علم مجرّد است، این چشم و گوش که مجرای علم هستند، علم از آن‌ها حاصل می‌شود، گویی خود آن‌ها عالم هستند، ذوی العقول هستند. «کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً». لذا کل را آورده که انسان فکر نکند خدا برای آن‌ها حساب جدایی باز کرده است. «کَانَ عنهُ»، با ضمیر مفرد آورده که انسان بداند خدا برای این‌ها حساب خاص باز کرده است.

حدیثی در اهمّیّت جوانی

مثل جوانی که در روایت دارد: «لَا یَزُولُ قَدَمُ عَبْدٍ یَوْمَ الْقِیَامَهِ مِنْ بَیْنِ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى یَسْأَلَهُ عَنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ عُمُرِکَ فِیمَا أَفْنَیْتَهُ وَ جَسَدِکَ فِیمَا أَبْلَیْتَهُ».[۱۵] عمر، جوانی را هم شامل می‌شود. ولی خدا خواسته بگوید اگر سعادت می‌خواهی در جوانی، اگر از شقاوت نگران هستی در جوانی. آن را برجسته کرده تا ما فضا را گم نکنیم، بدانیم کدام فضا است که انسان می‌تواند از آن حداکثر استفاده را بکند و اگر غفلت کرد حداکثر زیان را ببیند.

نقش چشم و گوش هم در سعادت و شقاوت انسان همان نقش جوانی نسبت به عمر است، لذا قابل مقایسه با هیچ‌کدام از این‌ها نیست. انسان نگوید یک مرتبه نگاه کردیم تمام شد، این‌طور نیست. نگاه برای انسان سرنوشت‌ساز است. کما این‌که این‌طور نیست بگوییم رفتیم از منحرفی چیزی شنیدیم، یا در فضای مجازی یک چیزی گفته‌اند، ما فکر نکنیم گفته‌اند ما هم باید بگوییم، گفتن ما گاهی آتشی روشن می‌‌کند که دیگر نمی‌شود آن را خاموش کرد، نسل به نسل ادامه پیدا می‌کند.

خدا می‌داند، «أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ»،[۱۶] خود او آفریده و می‌داند چه آفریده است، لذا نقش و اهمّیّت خود را در این آیه در حدّ اعلا بیان فرموده است.

توجّه به مرگ در همه‌ی حالات

روی این نکته که قیاس علمی نیست کمی دقّت بفرمایید، چون فرقه‌ای از فِرَق اسلامی ما حنفی هستند، ابو حنیفه هم اهل قیاس بود. قیاس است که داعش و دیگران را به وجود می‌آورد، فکر نکنیم که می‌تواند مستثنا باشد. آقای طباطبایی پاسخی به فخر رازی دادند… روایاتی که دوستان نقل کردند جالب بود، منتها روایتی که از امام جعفر صادق (علیه السّلام) بود، از صافی و از نمونه نقل کرده بودند. آن‌جا روایت ذیلی هم دارد. گفت: انگیزه‌ی من برای رفتن به توالت این نیست، برای قضای حاجت می‌روم، منتها آن‌جا کمی طول می‌دهم که صدای مُغَنّی‌ها را بشنوم. امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: نگران نیستی که آن وقت عزرائیل به سراغ تو بیاید در آن حال بمیری؟ بعد این آیه را خواندند: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ». انسان در هر حالی که هست باید احتمال بدهد که در آن حال می‌میرد، اگر در آن حال مرد و آن حال حالِ گناه بود دیگر زمینه‌‌ای برای توبه نیست، تمام می‌شود. آخرین کار انسان با غضب خدا همراه بوده، این یک نکته‌ی حسّاس است. نکته‌ی بعدی این‌که امام (علیه السّلام) در این روایت فرمودند: برو غسل کن، وضو بگیر نماز بخوان و توبه کن. حتّی برای یک شنیدن. این است که می‌فرمایند خیلی مهم است.

اثر شنیدن خیلی مهم است، گاهی انسان یک حرفی می‌شنود و دل کدورت می‌گیرد، دیگر هم پاک نمی‌شود. این است که با پاکان بنشینیم، پاک بشنویم، در فضاهایی که چشم آلوده می‌شود حضور پیدا نکنیم، جاهایی که زمینه‌ی خطای چشم وجود دارد خیلی باید مواظب باشیم.

جنبه‌های عقلانی و اخلاقی آیه‌ی ۳۶ سوره‌ی اسراء

مواظب خاطرات درونی خود که مربوط به فؤاد است باشیم، خیلی مراقبت کنیم مرکز رفت و آمد شیطان نباشد، شیطان آن‌جا لانه نکند. این آیه از اخلاقی‌ترین آیات قرآن کریم است، «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً». از عقلانی‌ترین آیات است، برای پیشگیری از خطاهای اجتماعی و فردی این آیه رده‌ی خیلی بالایی دارد. لذا هر چه آن را مطالعه کنید چیزهای جدیدی به دست خواهید آورد.


[۱]– سوره‌ی اسراء، آیه ۳۶٫

[۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۷۶٫

[۳]– سوره‌ی نجم، آیه ۲۸٫

[۴]– همان، آیه ۲۳٫

[۵]– سوره‌ی حجرات، آیه ۶٫

[۶]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۱۳٫

[۷]– سوره‌ی اسراء، آیه ۳۶٫

[۸]– التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج ‏۶، ص ۵۹٫  

[۹]– سوره‌ی یس، آیه ۶۵٫

[۱۰]– سوره‌ی زلزله، آیه ۴٫

[۱۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۹۲٫

[۱۲]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۵، ص ۵۵۹٫

[۱۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۱۰۱، ص ۴۱٫

[۱۴]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۶، ص ۴۳۴٫

[۱۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۲۷، ص ۱۰۳٫     

[۱۶]– سوره‌ی ملک، آیه ۱۴٫