«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»

بحث در معنای اخوان شیطان

در این آیه‌ی کریمه «إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً».[۱] دوستان راجع به این توضیحاتی ارائه نکردند، اخوّت با شیطان مطرح نشد. مطلبی دارید استفاده می‌کنیم.

– روی چهار لغتی که در این بخش بوده کار کرده‌ام. یکی تفاوت ملامت و مذمّت است که مجموعاً سه تفاوت وجود دارد، دو مورد را تصریح کردم ، یکی هم تحلیل خود من بود، سه تفاوت پیدا کردم. یکی معنای فؤاد و یکی معنای شیطان. این‌جا بخشی که روی شیطان کار کرده‌ام عرض کنم. شیطان، بعضی علمای لغت این را رباعی می‌دانند بعضی آن را ثلاثی می‌دانند. آن‌هایی که ثلاثی می‌دانند می‌گویند «الشَّطَنَ» به معنای دور بودن است. یعنی این‌که وقتی خدا ابلیس را دور کرد شیطان شد، به این مناسبت او را شیطان نامیده‌اند که از درگاه الهی دور شد. روی لفظ کار کرده‌اند، روی عبارت، این‌که چطور اخفاء درمی‌آید، بقیّه‌ی دوستان اشاره می‌کنند.

Sadighi-13951116-Tafsir-ThaqalainSite (12)

– در ارتباط با این‌که چطور مبذّرین اخوان شیاطین هستند، در این جهت هر کسی مطالعه‌ای دارد، فکری کرده بفرماید.

– ما یک مطالعه‌ی مختصری کردیم، فرق بین شیاطین و شیطان را گفته بودید. این اخوان الشّیاطین که این‌جا گفته‌اند منظور از شیاطین شیطان بزرگ نیست، این‌جا همان شیطان‌های کوچکی هستند که با هر انسانی متولّد می‌شوند. آن شیطان هم ابو الشّیاطین است. از این بابت فرموده‌اند اخوانی که این‌جا می‌‌گویند یعنی ارتباطی بین این شیطان‌ها و انسان‌ها برقرار می‌شود، کأنّه از یک پدر و مادر هستند. بعد که می‌گوید: «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» کأنّه همین شیطان پدر این‌ها باشد. یک تعبیر دیگر هم از أخ آورده‌اند که به معنای قرین و کسی است که مصاحب است. این دو تعبیر بود. من در تفسیر صافی هم نگاه کردم این را اشاره‌ کرده‌اند، یکی به معنای قرین و صاحب است، یکی به معنای برادر، کأنّه یک هم‌جنس بودن در آن‌ها وجود دارد.

– فکر کنم المیزان هم اشاره به این دو موضوع داشت، یکی اخوان از این جهت که هم ردیف و هم کیش و هم فکر و هم مسلک هستند، در عمل مانند هم رفتار می‌کنند. نکته‌ی بعدی این بود که در دوزخ قرین هم هستند، نهایت امر این می‌شود که در عذاب خدا با هم همنشین و معذّب خواهند بود.

– برادر همیشه یاور برادر است، کمک کار او است. این افرادی که اهل تبذیر هستند کمک کار شیطان هستند، یعنی در گمراهی کمک می‌کنند.

– لغتی که طبق تفسیر المیزان فرمودید، تبذیر به معنی انفاقی است که در آن اسراف وجود دارد. ادامه‌ی آیه می‌فرماید: «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً». علاوه بر تعریفی که از المیزان گرفته شده به خاطر این‌که آداب و رفتارهای برادرها به هم شباهت دارد، حس می‌کنم این مبذّر، تبذیر، چیزی که در لغت نامه دیدم، اسراف را استفاده‌ی بیش از حد تعریف کرده‌، تبذیر استفاده‌ی بیش از حدّی که خروجی هم به معنای دور ریختن دارد. علاوه بر این‌که بیش از حد استفاده می‌کند، مثلاً من یک غذایی را بیش از حد می‌خورم، یک مقداری که سبب دور ریختن هم می‌شود. این را به معنای تبذیر در نظر گرفته بودند.

اگر این با عمل شیطان در نظر گرفته شود، خروجی تبذیر من سبب ناسپاسی و قدر نشناسی نعمت خداوند متعال است. این‌جا می‌فرماید شیطان کفور بود، نسبت به پروردگار خود ناسپاس بود، از این طرف هم مبذّر کسی است که نسبت به نعمتی که خداوند متعال به او می‌دهد ناسپاس است. چون شبیه به هم است، پس نتیجه می‌گیریم که این دو را با هم برادر معرّفی کرده است. این به ذهن من رسید، از دو سه جلسه قبل مدّ نظر من بود که چرا اخوان نسبت داده است؟ چرا نگفته مثلاً این‌ها جنود شیطان هستند؟

– دوستان که فرمودند من تفسیر نمونه را می‌خواندم همین را فرموده است. می‌فرماید تعبیر به اخوان دو احتمال دارد، یا به خاطر این‌ است که اعمال آن‌ها هم ردیف و هماهنگ با اعمال شیاطین است. چطور هم ردیف و هماهنگ با اعمال شیاطین است؟ گفته‌اند تبذیر کنندگان برادران شیطان هستند برای این‌که نعمت‌هایی که خدا به آن‌ها داده، در اختیار آن‌ها قرار داده، مثل شیطان کفران می‌کنند و در غیر مورد آن استفاده می‌کنند. این یک احتمال. احتمال دوم هم که فرمودند این است به خاطر این است که تبذیر کنندگان در دوزخ همنشین شیطان هستند. شاهد قرآنی آن را هم آورده‌اند که آیه‌ی ۳۷ سوره‌ی زخرف است: «وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ».

– اخوان الشّیاطین ظاهراً فقط در مورد بحث اسراف و تبذیر آمده، در موارد دیگر نیامده است.

– می‌خواهم یک مقدار روی لفظ تکیه کنم، همان حرف دوستان را بگویم. این‌که می‌گویند وصف مُشعِر به علّیّت است، مثلاً می‌گویند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»،[۲] چرا؟ «لِإِیمَانِهِم». این‌جا هم که می‌فرماید: «إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ»، یعنی «لِتَبذِیرِهِم کَانُوا إِخوانَ الشَّیَاطِین». این‌که این‌ها را به عنوان مبذّر توصیف می‌کند مشعر علّیّت این حکم است. حکم چیست؟ برابر بودن، علّت چیست؟ تبذیر آن‌ها است.

Sadighi-13951116-Tafsir-ThaqalainSite (8)

معنای اخوّت و برادری

– استفاده کردیم، همه‌ی حرف‌ها درست بود. بنابراین «تَحَصَّلَ» بر این‌که «إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ»، تعبیر «کَانُوا» یعنی این یک امر جا افتاده‌ای است، کأنّه «قُضِیَ» به این‌که آن‌ها اخوان شیاطین است. اخوّت یک نوع ارتباطی است، برادری برادر گسستنی نیست، رفاقت از بین می‌رود ولی برادری باقی می‌ماند. این است که تعبیر اخوّت کرده و فقط هم در این مورد اخوّت را آورده است.

Sadighi-13951116-Tafsir-ThaqalainSite (6)

مفهوم تبذیر

عمده‌ی گناهان انسان به کفران نعمت برمی‌گردد. کسی که کفران عظیمی را مرتکب شده ابلیس ابو الشّیاطین است. لذا کسی که اهل تبذیر است یعنی بذر را حرام می‌کند. بذر را باید در زمینی به کار برد که حاصل بدهد، اگر بذر را در شوره‌زار، در صخره‌ای قرار دادیم رویش ندارد، حاصل ندارد. مبذّر نعمت‌های الهی را نا به جا مصرف می‌کند، به جا مصرف نمی‌کند، چیزی برای او عاید نمی‌شود، حاصل نمی‌شود. از این جهت این کار کار شیاطین است. کار شیاطین همیشه این است که وجود خود را، فرصت‌های خود را نا به جا مصرف می‌کنند.

لذا در ذیل آیه وجه اخوّت را آورده که «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً». اوّل شیاطین را فرموده، بعد شیطان را فرموده است. معلوم می‌‌شود هر کسی در مسیر کفران نعمت باشد، جوانی خود را ضایع کند، فرصت‌های خود را تضییع کند، این تبذیر است. تبذیر فقط تبذیر مالی نیست، عنوان کلّی است که شامل هر نعمتی می‌‌شود، از جمله عمر انسان، فرصت‌های انسان، دین انسان، باورهای انسان. هر نعمتی که خدا به ما داده اگر این نعمت را برای ولی نعمت خود منظور نکردیم کفران نعمت کرده‌ایم، نعمت را نا به جا مصرف کرده‌ایم. چون در این خط هستیم با شیطان همراه هستیم.

Sadighi-13951116-Tafsir-ThaqalainSite (5)

یکسان بودن راه تبذیر و راه شیطان

خطّ تبذیر از خطّ شیطنت ناگسستنی است، هر کسی در خطّ تبذیر باشد با شیاطین همراه است. مثل رفاقت و دوستی نیست که گاهی باشد گاهی نباشد، مثل برادری است که قابل انکار نیست، برادر با برادر رابطه‌ی برادری دارد. این اخوان شیاطین می‌شود. «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً»، این شیطان است که ناظر به پدری آن‌ها است، ابلیس ابو الشّیاطین است. او کفور بود، بچّه‌های او هم راه او را ادامه می‌دهند. انسانی که تبذیر می‌کند در خطّ آن‌ها است، تحت سرپرستی آن شیطان بزرگ است و همراه ابناء شیاطین است. لذا اخوّت در این‌جا تناسب پیدا می‌کند. همه‌ی جهات در تفاسیر آمده، هر کدام هم وجهی دارد، قابل قبول است.

قرین بودن با شیطان در دنیا و آخرت

قرین بودن آن‌ها با شیاطین، «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ».[۳] آن‌جا می‌گوید: «یا لَیْتَ بَیْنی‏ وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ».[۴] شیطان قرین بدی است و کفران نعمت باعث می‌شود که انسان با این‌ها در دنیا و آخرت قرین باشد. «فَهُوَ لَهُ قَرینٌ» برای دنیا است، آن‌جا که می‌رسد می‌گوید: «یا لَیْتَ بَیْنی‏ وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ». امّا این‌جا انسانی که کفران نعمت کرده، انسانی که از یاد خدا روی برگردانده است. انسان با خدا دوست نباشد با شیطان دوست می‌شود، «نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ». این «نُقَیِّض» خیلی تهدید عجیبی است، گاهی انسان قرین دارد ولی او زیر پوشش ما است، ولی این‌جا خدای متعال می‌گوید ما شیطان را بر او پوشش قرار می‌دهیم. او نفوذ پیدا می‌کند، ما را تحت پوشش خود قرار می‌دهد. مبذّرین قرین شیطان هستند و از آیات دیگر هم استفاده می‌کنیم که قرین شیطان تحت سرپرستی شیطان است، تحت پوشش شیطان است.

پرسش و پاسخ

کسی که این‌جا با شیطان هم مسلک و همراه است در آخرت هم با او قرین است، ولی آن‌جا فریاد می‌زند: «یا لَیْتَ بَیْنی‏ وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرینُ».

– به خاطر یک صفت تبذیر صحیح است که کسی برادر کسی باشد؟ یا به نظر می‌آید برای برادری باید شباهت‌های خیلی زیادی داشته باشد، صفات زیادی باید داشته باشد که صدق کند؟

– همه‌ی صفات رذیله تبذیر است، همه‌ی گناهان مصادیق تبذیر است. عنوان کلّی است. انسان برای خدا است، هر جا برای خدا مصرف نشد تبذیر است. «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فی‏ أَمْرِنا»،[۵] این اسراف عمر بدترین اسراف‌ها است.

– درباره‌ی «کَفوراً» هم در المیزان فرموده بودند چرا «کَافراً» نگفتند؟ چون با این‌که شیطان این فرصت را از خدا تا قیامت گرفته، در این فرصت هم فکر او این است که بنده‌های خدا را از راه به در کند، باز فکر او عبادت نیست.

Sadighi-13951116-Tafsir-ThaqalainSite (3)

-بله.

امیدواری به خدا در نداری و فقر

آیه‌ی بعدی هم «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً».[۶] از نظر دوستان راجع به این آیه استفاده کردیم، امّا یک توضیحی برای علّامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) است. اعراض از فقرا می‌تواند دو نوع باشد، گاهی منشأ آن مناعت و دارایی است، انسانی که منیع است، دارا است، متمکّن است، اعراض می‌کند. او وجه بعدی را ندارد، «ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ» نیست. گاهی چون چاره‌ای ندارد، نمی‌تواند اقبال کند، انسان ندار چیزی ندارد که اقبال به فقیر داشته باشد. می‌فرماید: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ». خیلی تعبیر لطیف و جالبی است، حضرت حق نفرموده‌اند: «إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ فَقراً»، فرموده «ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ»، این هدایت است. انسان ندار نباید مأیوس باشد، راه دارایی هم برای او مسدود نیست. انسانی که نداشت چشم امید به رحمت حق دارد. معلوم می‌شود تحصیل معیشت هم از مصادیق رحمت پروردگار متعال است، هر نداری می‌تواند چشم به خزائن رزق الهی بدوزد و امید داشته باشد که به آن برسد.

بنابراین این نکته هم از نکات تربیتی و تفسیری و هم از نکات اجتماعی و اخلاقی است. «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها»، این‌که انسانی فقیر باشد، ساکن باشد، راکد باشد، ناامید باشد، در این دایره نمی‌گنجد. امّا کسی ندار باشد مورد رجوع سائل قرار بگیرد «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».[۷] این هم شبیه مورد قبل است با لحن دیگری است، آن‌جا می‌فرماید اگر نداشتید سائل را مورد زجر قرار ندهید، با او با درشتی برخورد نکنید. این‌جا هم می‌فرماید اگر نداشتید، در حالت نداری ابتغاء رحمت خدا دارید و امید به رحمت دارید، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً».

برخورد مناسب با سائل

هم حال مسئول را… مؤمن مورد مراجعه سائل خود را در کنار خود حفظ می‌کند، او را طرد نمی‌کند، با او با درشتی برخورد نمی‌کند، او را تحقیر نمی‌کند ناامید هم نمی‌کند. این «ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها» کانون امید است. اشعار به این معنا دارد اگر ندارم که با مال او را امیدوار کنم این روحیه می‌تواند برای او امیدوار کننده باشد. به چه کیفیّتی؟ «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً». با آن‌ها با قول هموار صحبت کنید، نرم صحبت کنید، برای آن‌ها دعا کنید. «الدَّالُّ عَلَى الْخَیْرِ کَفَاعِلِهِ»،[۸] حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی سائل به در خانه آمد و حضرت چیزی نداشتند، فرمودند: شما را به در خانه‌ای دلالت می‌کنم که هر کس رفته با دست پر برگشته است.

بعد به یکی از اصحاب -یا مقداد، یا عمّار- گفتند: او را به در خانه‌ی فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) ببرید. او هم سائل را به آن‌جا برد. بی‌بی اوّل پوست تختی که زیر خود می‌انداختند را آورد. عرضه داشت: من گرسنه هستم، پیاده هستم، برهنه هستم، این به چه کار من می‌آید؟ بعد بی‌بی رفتند گردنبند عروسی خود را آوردند که تنها یادگار آن دوره بود، به او دادند. وقتی بیرون آمد کسی آن را دید و خرید. با پول آن خواسته‌های فقیر تأمین شد، هم مَرکَب به دست آورد، هم پوشش به دست آورد، هم برای خرج او شد. این گردنبند را هم خدمت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) آوردند و دوباره به حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) برگرداندند، هبه کردند.

حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: چه گردنبند با برکتی، هم گرسنه‌ای را سیر کرد، پیاد‌ه‌ای را سواره کرد، برهنه‌ای را پوشش داد، دوباره به صاحب خود برگشت. بابرکت بود. «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً». خود حضرت رسول چیزی نداشتند، ولی نگفتند من چیزی ندارم، برو. یک قول میسوری بود، دری برای او باز کردند. انسان می‌تواند با زبان خود، با فکر خود فقیر را یاری کند، به او روحیه بدهد، سرمایه‌ی معنوی بدهد و او را به رحمت خدا امیدوار کند. این هم یک نکته بود که در توضیح دوستان ندیدیم، گفتیم به این نکته توجّه داشته باشیم.

نتیجه‌ی بخل و گشاده‌ دستی بیش از حد

نکته‌ی آخر «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً».[۹] در این آیه هم علّامه این نکته را دارند که «لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها» به دنبال آن «فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»، این لف و نشر مرتّب است. نتیجه‌ی «لا تَجْعَلْ» ملامت است، انسان بخیل مورد سرزنش و ملامت است. ولی انسانی که بسط او بیش از حد است، چیزی برای او نمی‌ماند گرفتار حسر می‌شود، درمانده می‌شود. می‌گویند ملوم مربوط به اوّلی است، محسور مربوط به دومی است. به نظر می‌رسد اگر هر دو به آن‌ها مربوط باشد خیلی بی‌‌ربط نیست، ولی فکر و نورانیّت آقای طباطبایی جایگاه خاصّ خود را دارد.

Sadighi-13951116-Tafsir-ThaqalainSite (2)

پرسش و پاسخ

– لازم می‌آید که این «مَلوماً» به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) هم برگردد.

– پیغمبر که «لا تَجْعَلْ یَدَکَ» نبودند.

– مربوط به آن قسمت که بسط ید بود.

– تصریح اهل لغت است که ملامت هم به حق استعمال می‌شود هم به ناحق استعمال می‌شود.

– بله.

– این «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» که از کلمه‌ی اعراض استفاده کرده، اعراض نسبت به فقیر خوب به نظر نمی‌آید. یعنی کلمه‌ی اعراض را در بعضی جاهای قرآن دیده‌ام، مثلاً خدا به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) راجع به منافقین دستور می‌دهد که اعراض کن. این‌جا نفهمیدم چرا کلمه‌ی اعراض نسبت فقیر استفاده شده است.

– اعراض مقابل اقبال است، انسان داشته باشد می‌دهد ولی نداشته باشد ناچار است، نمی‌تواند بدهد.

– می‌توانست کلمه‌ی بهتری استفاده کند که اعراض نیاورد.

«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ».[۱۰]

– منظور من این است که شاید نکته‌ای در آن نهفته باشد.

– نه. انسانی که نداشته باشد خود به خود حالت انزوا دارد. انسانی که داشته باشد می‌دهد، آغوش باز می‌کند، ولی نداری انسان را محصور می‌کند، انسان محدود می‌شود. قهراً انسان که نداشت، بیمار بود، حال خوشی ندارد. این تعبیر تعبیرِ واقع‌بینانه است که انسان ندار نمی‌تواند آغوش خود را باز کند. حالا که نمی‌توانی آغوش خود را باز کنی، مقابل باز کردن این است که باید خود را جمع کنی، طوری جمع نکن که تحقیر باشد، مأیوس کردن باشد. ظاهراً مشکلی به نظر نمی‌رسد.

دلیل نسیان پیامبر

– ما عصمت ۱۴ معصوم را از عصمت پیامبران دیگر بالاتر می‌دانیم، می‌گوییم معصومین جدای از این‌که هیچ گناه و خطا و سهو و عصیانی انجام نمی‌دهند، ترک اولی و مکروه هم انجام نمی‌دهند. در این آیه خدا به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) ایراد نمی‌گیرد؟ با توجّه به شأن نزول نمی‌گوید چرا این‌قدر انفاق کردی که نتوانی برای نماز بروی؟ ولی عقیده‌ای که ما داریم می‌گوییم عصمت ۱۴ معصوم از پیامبران دیگر بالاتر است، حتّی هیچ‌گونه کراهت و ترک اولایی هم انجام نمی‌دهند. چطور با این شأن نزول سازگار می‌شود؟

– مرحوم صدوق در نسیان النّبی می‌گویند نسیان نیست «إِنسَاءُ الله» است. ما داریم که نماز پیغمبر قضا شده، برای این است که برای امّت سعه‌ای باشد. یعنی پیامبر، حضرت فاطمه‌ی زهرا و ۱۲ معصوم (سلام الله علیهم أجمعین) همه دارای صحیفه هستند. دارای صحیفه هستند یعنی مطابق دیکته‌ای که خدا برای آن‌ها کرده زندگی کرده‌اند، همین کار او هم از پیش خود او نبوده، مأموریّت داشته که این کار را انجام دهد. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»،[۱۱] او مثل ما زندگی می‌کند، او معجزه‌ای زندگی نمی‌کند، مأموریّت او تربیت ما است. اگر تربیت ما است گاهی باید رفتار او در یک درجه نباشد تا برای ما قابل فهم باشد و درس بگیریم. وجود نازنین پیغمبر خدا و حضرات معصومین، در زندگی برای هر کدام از آن‌ها چیزهایی پیش آمده که می‌تواند شبیه این باشد. آن‌ها مأموریّت داشتند، آن‌ها براساس تکلیفی که خدا از آسمان برای آن‌ها…

قرآن ناطق هستند، «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».[۱۲] آن‌جایی که این کار را انجام داده خلاف شرع نبوده، ولی برای آموزش ما مفید بود که این کار را انجام دهد، خدای متعال هم به او درس بدهد و بتواند برای ما الگو باشد.

– همین هم تعیین خدا بوده، همین انفاقی که انجام داده از طرف خدا بوده است؟

– بله. مأموریّت مطلق پیغمبر و حضرات معصومین (علیهم السّلام) است. همان چیزی که در زیارت جامعه هم می‌گوییم. «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ»،[۱۳] همان کاری که قرآن در مورد فرشتگان می‌گوید، زیارت جامعه هم در مورد حضرات درست مثل همین را دارد، «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ». یعنی تمام کارهای آن‌ها مأموریّت بوده، هر کاری انجام داده‌اند کار خود آن‌ها نبوده، دستور خدا بوده که اجرا کرده‌اند.

متغیّر بودن دستورات با توجّه به زمان

– شاید بشود یک مطلب دیگری را گفت، قبل از این‌که این آیه نازل شود کار بدی نبوده، کار خوبی بوده است. یعنی به دستور عمل می‌کرده، در حدّ نهایت هم به دستور انفاق خدا عمل کرده است. بعد از این عمل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) خداوند یک حصاری گذاشته که از این به بعد کسی جلو نرود.

– این هم یک نکته است، به نظر من وجه موجّهی است. خدا در مقام تربیت پیغمبر خود است، در آن آیات کریمه هم دارد: «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى * وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى‏»،[۱۴] تو از پیش خود چیزی نداری، اگر عصمت داری، اگر ره یافته هستی، هدایت از جانب ما است نه از جانب تو. تا این‌جا این راه راه درستی است، امّا وقتی به این‌جا رسید این آیه یک مرحله‌ی جدیدی را پیش پای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) گذاشته که منافاتی با عصمت ندارد. با اوضاع اجتماعی هم… چون آن‌ها در شرایط مختلف وظایف مختلف داشتند، بعضی جاها باید ایثار می‌کردند، بعضی جاها باید امساک می‌کردند. این دستورِ بعد از دستور است، یعنی سیر تکاملی اجتماع است.

چون پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) هادی مطلق است روش و راهنمایی‌های او برحسب استعداد و زمینه‌هایی است که در جامعه وجود دارد. تا این‌‌جا این قابلیّت برای جامعه بوده که به آن شکل ایثار کند، حالا باید یک کلاس ارفاقی و راه آسان‌تری را از پیغمبر بشنوند که این راه آسان‌تر است. ولی آن کلید همیشگی و عمومی است.

از خود گذشتگی‌های ائمّه در انفاق

– این‌طور که به ذهن می‌رسد مانند سوره‌ی مبارکه‌ی طه است که خدای سبحان حضرات را نهی می‌کند. ظاهراً دو نوع حقوق وجود دارد، یکی حقوق الله است که ظاهراً این نوع نهی‌ها به آن تعلّق نگرفته، یعنی یک سری نصیب‌هایی که حضرات معصومین از بهره‌ی خود داشتند. مع ذلک در آن دید هم ائمّه انفاق بیشتری می‌کردند، خود را به مشقّت می‌انداختند. این نهی عظمت آن‌ها را بیان می‌کند، خود را زیاد اذیّت می‌کنی. درست است که کار تو از جنبه‌ی حقّ اللّهی اشتباه نیست، باید قدری به فکر خود هم باشی، کأنّ این نهی بیان خیر و عظمت آن‌ها را می‌کند.

– این هم به نظر من نکته‌ی لطیفی است. گاهی ذم در قالب مدح است، گاهی مدح در قالب ذم است. این‌جا ظاهر نهی است ولی در واقع بیان عظمتی است. این عشق پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) نسبت به انفاق در راه خدا در حدّی است که خود خدا آن را محدود می‌کند. این عظمت روحی و ایثار حدّ بالای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را برای جامعه، برای بشریّت اعلان می‌کند. «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[۱۵] هم حرف‌های زیبایی است.

رحمت پیامبر در مقابل منافقین

– ماجرای منافقین هم همین است. حضرت اجازه می‌دهند منافقین به جنگ نیایند.

«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ».[۱۶]

– این‌قدر وسعت رحمت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) زیاد است که این منافقین را هم شامل می‌شود.

«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ»، اذن هم پرده‌ها را کنار زد واقعیّات آن‌ها را روشن کرد. ولی این «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» دعا است، نه این‌که فعلی انجام شده و پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و  آله) اخبار از این‌که… نه، دعا است، «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ».

کمک براساس مصلحت

«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبیراً بَصیراً».[۱۷] این تکمیل «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً» است. مجموعه‌ی آن در این آیه‌ی کریمه آمده، اگر بسط کامل نکردی تخلّق به اخلاق الله است. قبض و بسط خدا، سعه و ضیق خدا در مورد بندگان براساس حکمت است. شما هم سعه‌ی صدر و عشق خود را به انفاق نبینید، بلکه مصلحت طرف مقابل را ببینید. بعضی جاها نباید به اشخاص زمینه داد، نباید برای آن‌ها هزینه کرد. کما این‌که خود خدا این‌طور است، به بعضی می‌دهد به بعضی نمی‌دهد. این حکمت الهی است، نه تنها نقص نیست بلکه حکمت است.

اگر پیامبر هم پیراهن خود را در آن‌جا نمی‌داد حکیمانه بود، منتها براساس جود عمل کرده است. اگر این کار را انجام نمی‌داد حکمت بود، «إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ». چون این آیات آیاتِ حکمت است. خدای متعال هم «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ»،[۱۸] بعضی را فقیر می‌کند، بعضی را غنی می‌کند. نه این‌که خدا به فقیر رحم ندارد یا از وضع فقیر خبر ندارد یا خدا بخیل است، نه، خدا هم عالم است، هم قادر است و هم جواد است. ولی اگر به این فقیر بدهد سنّت آزمایش است که خدای متعال می‌خواهد فقیر را با فقر امتحان کند، می‌خواهد غنی را در غنا امتحان کند، ببیند آیا او حقّ این را می‌دهد یا نمی‌دهد، می‌خواهد ببیند آیا او در فقر خود صبر می‌کند یا بی‌صبری می‌کند. بنابراین این بسط و تقدیری که خدای متعال دارد، سعه و ضیقی که دارد، به لحاظ این است که او به عباد خود خبیر و بصیر است.

می‌بیند در کجا مصلحت آن‌ها چیست، به علاوه سنّت امتحان. اگر خبیر و بصیر را صفات فعلی خدا بدانیم «وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُم‏»،[۱۹] خدا می‌خواهد از شما خبر بگیرد. یعنی عیناً وضعیّت شما در خارج مشخّص شود تا صفت فعلی الهی محقّق شود که خبیر و بصیر است.

قرار دادن سهم فقرا در مال ثروتمندان

– در سوره‌ی یس یک آیه وجود دارد «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ».[۲۰] این دو آیه چطور با هم جمع می‌شوند؟

– هیچ تضادّی ندارند.

– این‌جا می‌گوید خدا به هر کس می‌خواهد می‌دهد، آن‌جا هم کفّار می‌گویند خدا اگر می‌خواست به این‌ها غذا می‌داد و آن‌ها را اطعام می‌کرد، چرا ما به آن‌ها غذا بدهیم؟

– آن‌ها خلط بین تکوین و تشریع کرده‌اند. کار خدای متعال کار تکوینی است، آن‌ها شرعاً تکلیف داشته‌اند. خدای متعال به آن‌ها داده، سهم این فقیر را به آن‌ها داده بر آن‌ها الزام کرده که سهم آن‌ها را بدهید. این‌ها خلط می‌کنند، خدا نداده تکوین است، این‌ها باید بدهند تشریع است، این دو با هم مشکلی ندارند.

– معاویه همین را بهانه می‌کرد. وقتی فقر زیاد شد گفت: مگر قبول ندارید که خدا معاش است؟ مگر نمی‌‌گویید خدا به اندازه‌ی نیاز شما نازل می‌‌کند؟ نیاز شما این‌قدر بوده و نازل شده است.

– بله، همین‌طور است.

معنای خطا

بعد از آن می‌فرماید: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبیراً».[۲۱] خِطأ و خَطَأ، خِطأ در مورد عمد است، خطا در مورد غیر عمد است، لذا در مورد فرزندان یعقوب می‌‌گوید: «إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ».[۲۲] در این مورد خاطئ است، در آن مورد که جرم نیست مُخطِأ است. این هم نکته‌ای است که بعضی بزرگان فرموده‌اند و براساس استقصاءِ موارد این‌طور گفته‌اند. و الّا در لغت ظاهراً هر دو به جای هم استفاده می‌شوند. ولی استعمالی که خِطأ در قرآن دارد در مورد جنایت است و خَطأ در مورد جایی است که جرم و جنایتی متوجّه آن‌ نمی‌شود.

اجتناب از نزدیکی به گناه

بعد می‌فرماید: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ ساءَ سَبیلاً».[۲۳] نکاتی دارد، بعضی نکات آن را دوستان در جلسه‌ی قبل فرمودند استفاده کردیم. نمی‌گوید «لَا تَزنی»، بلکه می‌فرماید «لا تَقْرَبُوا الزِّنى». «لا تَقْرَبُوا» یعنی وسوسه‌ی فکری نشوید فضای ذهن شما آلوده می‌شود، اجازه ندهید و به آن فکر نکنید، خاطرات ذهنی خود را، خطورات باطنی خود را اصلاح کنید. اساساً تفوّه به لفظ آن نکنید، خیال آن را نکنید، با نامحرم خلوت نکنید، نگاه نکنید، وارد فضاهایی که این حرف‌ها مطرح می‌شود وسوسه می‌شوید و به سمت آن کشیده می‌شوید نشوید، فیلم‌ها، CD‌ها و مناطقی که اگر بروید قطعاً مبتلا می‌شوید، همه‌ی این‌ها را شامل می‌شود. این یک دستور تربیتی است، پیشگیری است و پیشگیری مقدّم بر درمان است.

اهمّیّت گناه زنا

چون گناه گناه بسیار بزرگی است که بعد از قتل آن را مطرح می‌کند. بعد از آن قتل را مطرح می‌کند معلوم می‌شود این در عِداد گناهی است که هم رتبه با قتل است، هم رتبه با شرک است. قبل از آن آیه از شرک منع کرده بود، بعد عقوق والدین را، بعد هم مسئله‌ی قتل اولاد را، بعد از قتل اولاد زنا را بر قتل عمومی مقدّم داشته است. این نشان می‌دهد که اهمّیّت زنا کمتر از قتل نفس نیست.

قتل اولاد خیلی فجیع است، این را خدای متعال مقدّم بر زنا مطرح فرموده‌اند. ولی معلوم می‌شود که زنا مهم‌تر از قتل نفس است. منهای قتل اولاد قتل نفس با همه‌ی عظمتی که از نظر جنایت و جرم دارد و از نظر این‌که انسان را از خدا دور می‌کند، زنا مقدّم بر آن است. شاید علّت این باشد که منشأ بسیاری از قتل‌ها مسئله‌ی زنا است.

کما این‌که هم مرحوم علّامه طباطبایی و هم مفسّرین دیگر در توضیح حرمت زنا نکاتی را مطرح کرده‌اند که در رأس آن حفظ اساس خانواده است. به نظر می‌رسد علاوه بر حفظ اساس خانواده حفظ بندگی است. پروردگار متعال مقدّر فرموده که بشر باقی بماند، ولی مجاری بقای او هرج و مرج نیست، بنا است انسان انسان باشد، بقای او مثل بقای حیوانات نیست.

جنبه‌ی معنوی ازدواج

لذا مسئله‌ی ازدواج را نه از باب اطفاء نایره‌ی غریزه به ما تکلیف می‌کند یا این‌که ما را تشویق می‌کند به مسئله‌ی ازدواج روی بیاوریم، بلکه در قرآن کریم مسئله‌ی آرامش را مطرح می‌کند: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها».[۲۴] این «لِتَسْکُنُوا إِلَیْها» در ردیف «إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ»[۲۵] «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»،[۲۶] در ردیف امور معنوی است. معلوم می‌‌شود در ارتقای معنویّت بشر این یک کلاس است، مثل نماز است، مثل تلاوت قرآن است، مثل دعای پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) است.

ازدواج صرف یک امر حیوانی نیست که حیوانات با هم جفت می‌شوند انسان‌ها هم با هم جفت می‌شوند. اگر بندگی وجود دارد در بندگی اطاعت خدا است، خدا زنا را حرام کرده، مخالفت با حق تعالی است، تمرّد است. امّا نکاح «أَحَلَّ اللهُ النِّکَاح»، این عبودیّت پروردگار متعال است. «وَ الشَّاهِدُ عَلَی ذَلِک» «مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ»[۲۷] از نظر ما در تحلیل خیلی روشن نیست، ولی صادق و مصدّق این را می‌گوید، پیغمبر خدا (صلّی الله علیه و آله) به آن تشویق می‌کند. «النِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی»،[۲۸] اگر مسئله‌ی اطفای نایره باشد که این تعبیرات با آن همخوانی ندارد. این‌که «شِرَارُ أُمَّتِی عُزَّابَا»، کسی که ازدواج نکرده حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) جزء شرار امّت نام‌گذاری می‌کند، ازدواج را اجرای سنّت خود می‌گوید و حصن و حصاری تعبیر می‌کند که دین در این حصن محفوظ می‌ماند، نصف دین، دو ثلث دین باقی می‌ماند.

صلاه کسی که ازدواج کرده ۷۰ برابر نماز کسی که ازدواج نکرده ارزش دارد. این حدیث شریف نبوی که «حُبِّبَ إِلَیَّ مِنْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ ثَلَاثٌ الطِّیبُ وَ النِّسَاءُ وَ قُرَّهُ عَیْنِی فِی الصَّلَاهِ».[۲۹] نه طیب آن تزیین مادی است و نه نساء آن، این‌ها هر دو مقدّمه‌ی «قُرَّهُ عَیْنِی فِی الصَّلَاهِ» است. چون پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) عاشق ارتباط با خدا است و بی‌قرار است، «أَرِحنِی یَا بِلَال» است، چیزی که نماز انسان را در پیشگاه خدا مرضی قرار می‌دهد اموری است، یکی عطر است. عطر زدن فضیلت نماز را ۷۰ برابر بالا می‌برد. یکی هم زن است، کسی که زن می‌گیرد ۷۰ برابر فضیلت نماز او بالاتر از کسی است که زن نگرفته است. معلوم می‌شود در اسلام شئون زندگی مادی همه دریچه‌های رحمت معنوی است، یعنی هیچ کار حیوانی برای انسان… به عنوان این‌که انسان از نظر ظاهری شئون حیوانی دارد حق ندارد حیوانیّت کند، رفع نیازهای مادی او هم باید ارتباط با خدا و اخلاق و فرهنگ داشته باشد. این مهم‌ترین علّت است که زنا حرام است، چون قطع رشته‌ی عبودیّت است، حیوانیّت محض است، بلکه زیر حیوانیّت است. حیوان که گناه نمی‌کند، ولی زانی مقابله‌ی با خدا می‌کند، تمرّد از فرمان حق تعالی می‌کند، بعد حیوانی انسان تقویت می‌شود.

Sadighi-13951116-Tafsir-ThaqalainSite (4)

زمینه‌سازی زنا برای قتل

یک نکته است که در مطالب علّامه طباطبایی بزرگوار فی الجمله اشاراتی به این معنا وجود دارد. ولی علاوه بر بعد خلاف تعبّد بودن، تمحّض در حیوانیّت، سَبُعیّت، تجاوز به اعراض و حقوق و حدود قانونی کردن، قانون‌شکنی کردن، منشأ خیلی از قتل‌ها این معنا است. اگر زنا باب شود خیلی افراد به خاطر زن همدیگر را می‌کشند. مسئله‌ی قتل بچّه‌ها وجود دارد، در زناها همه جا که نمی‌توانند جلوگیری کنند. بچّه‌دار می‌شود می‌رود سقط جنین می‌کند، یا بعد از تولّد می‌برند و سر به نیست می‌کنند. کما این‌که در جاهای دیگر فراوان اتّفاق می‌افتاد. جریانات عجیبی در قضاوت‌های امیر المؤمنین (سلام الله علیه) وجود دارد. مسئله‌ی زنا عامل قتل‌های فراوانی در جامعه می‌شود. به علاوه هرج و مرج است، از بین رفتن نسب است، از هم پاشیدن کانون انس خانوادگی است، خانواده را از بین می‌برد.

رعایت نشدن قانون در زنا

اهل البیت می‌گویند زیر یک سقف بودن انس و محبّت می‌آورد. تولید در مسیر قانون نظم روحی می‌آورد و تولید در مسیر بی‌قانونی اساساً هرج و مرج فکری می‌آورد. مجرای تولّد آن در مسیری بوده که مسیر ضدّ تمدّن بوده است. مدنیّت با قانون زندگی کردن است، تنظیم اجتماع براساس قانون است، ازدواج قانون است و زنا بی‌قانونی است. لذا تولیدی که در مجرای قانون است در قانون‌گرایی مولود قانونی اثر تکوینی دارد، مولودی که در مجرای قانون به وجود نیامده در روحیه‌ی او هرج و مرج طلبی وجود دارد. لذا دارد که برای زنا زاده سه علامت بیان شده، یکی بد زبانی است، خشن بودن است. دوم علاقه‌ی به همین عمل زشت است، به اصل خود علاقه دارد. به ناموس اعتنایی ندارد، مرز شکن است. سوم بغض امیر المؤمنین علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) را دارد، زنا زاده با امیر المؤمنین دشمن است.

این‌ها علائم و آثار روانی و روحی و هرج و مرج طلبی مرد و زنی است که از قانون گریخته و خلاف قانون عمل کرده است. اجمالاً بعد از مسئله‌ی قتل اولاد، قبل از مسئله‌ی قتل نفس، زنا را مطرح کرده، دلیل بر آثار خطرناکی است که این عمل شنیع برای انسانیّت و برای جامعه‌ی انسانی دارد. هم عواطف که لازمه‌ی مدنیّت است در پرتو تربیت خانوادگی و نظام خانوادگی است، هم حمایت از فرزند. کسی که زنا زاده به وجود آورده از او حمایت نمی‌کند، سرپرستی نمی‌کند، از او مواظبت نمی‌کند، امّا وقتی که پدر رسمی است عاشقانه به او رسیدگی می‌کند. مادر هم همین‌طور است. هم تأمین عواطفی است که بسترساز تمدّن است، بسترساز مجتمعات بشری است، هم پیشگیری از قساوت‌ها، از قتل‌ها، از هرج و مرج‌های مختلفی است که در پرتو این بی‌قانونی و هرج و مرج واقع می‌شود.

مجازات زنا

– چند نکته در این آیه وجود دارد، یکی این‌که «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏»، برای هر عضوی در روایات زنا مطرح شده است.

«زِنَا العِینِین النَّظَر».[۳۰]

– می‌گوید: «لِکُلِّ عُضوٍ زِنَا»، یک عنوان کلّی به این شکل. می‌توانیم این را تعمیم بدهیم، «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏» شامل همه‌ی این‌ها می‌شود. یعنی نزدیک نگاه به نامحرم هم نشو، نه این‌که زنای اصلی را مرکز بگیریم بعد نگاه به نامحرم را قرابت آن در نظر بگیریم، به این شکل نباشد. یعنی خود نگاه به نامحرم را زنا بگیریم، «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏» را این بگیریم به اتاقی که نامحرم است ممکن است او را ببینیم نزدیک نشویم. یعنی «لا تَقْرَبُوا‏» را متناسب با معنای زنا بگیریم که عمومیّت دارد.

ضمیر «إِنَّهُ کانَ»، می‌توانیم این «هُ» را از باب استخدام بگیریم، بگوییم به زنای اصلی برمی‌گردد که «کانَ فاحِشَهً وَ ساءَ سَبیلاً». یا این‌که «هُ» را استخدام نگیریم، بگوییم همه‌ی این‌ها، یعنی هم نگاه به نامحرم، هم گوش دادن به صدای نامحرم، هم صحبت کردن با نامحرم، هم لمس نامحرم، همه‌ی این‌ها «فاحِشَهً وَ ساءَ سَبیلاً» باشد. یا این‌که این «هُ» را استخدام بگیریم، بگوییم زنای اصلی است که خداوند این‌طور آن را وصف می‌کند.

Sadighi-13951116-Tafsir-ThaqalainSite (10)

یک نکته‌ی دیگر در باب خود زنا وجود دارد، در جُرِح و قصاص‌ها طرف کسی را مجروح کرده، شخص مقابل می‌تواند رضایت بدهد و او قصاص نشود، می‌تواند رضایت ندهد و آن شخص قصاص شود. ولی در زنا چنین چیزی را نداریم، یعنی کسی نمی‌تواند بگوید من از این آقا راضی شدم، بگذرید، دیگر او شلّاق نخورد. این نشان می‌دهد که اصلاً این حقّ شخص نیست، این ماجرای عفّت شخص برای خود او نیست که بخواهد در آن تصرّف کند، برای خدا است و عفّت شخص امانت الهی است، نه ملک شخص باشد.

– در مورد نکته‌ی اوّل، از ظهور آیه هیچ ذهنی چنین چیزی را استنباط نمی‌کند که «لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏» ناظر به زنای اعضا باشد. این یک حدیث است و جنبه‌های خاصّ خود را دارد. «لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏» یعنی «لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏»، چیز دیگری از آن فهمیده نمی‌شود. منتها چگونه «لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏» انجام می‌شود؟ یک وجه این است که مقدّمات آن را نباید گذاشت، یعنی باید پیشگیری کرد، این نظر درست نیست.

اعمال شدّت در مورد زنا

نکته‌ی بعدی، زنا به قدری مهم است که ربطی به اعضای خانواده ندارد، اگر عِرض مردی مورد تجاوز قرار گرفت، تجاوز عدوانی شد، می‌برند و می‌کشند. یا زنای محصنه بود زن او را می‌برند و سنگسار می‌کنند. این در غرب با رضایت حل می‌شود، امّا در اسلام با رضایت حل نمی‌شود. این دلیل بر اهمّیّت قضیّه است. این جرم به قدری پلید است، به قدری شوم است، به قدری برای جامعه‌ی مضرّ است که پروردگار متعال اعمال شدّت کرده است. لذا در سوره‌ی مبارکه‌ی نور فرمود: «الزَّانِیَهُ وَ الزَّانی‏ فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَهَ جَلْدَهٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَهٌ فی‏ دینِ اللَّهِ».[۳۱] این یعنی جای ترحّم نیست، خدایی که ارحم الرّاحمین است به ما می‌گوید نکند این‌جا عاطفه‌ی کاذب شما را از اجرای حدود الهی منع کند. این با عاطفه قابل محدودیّت نیست. اهمّیّت این قضیّه که با رضایت کسی حدود الهی قابل انعطاء نیست، به هیچ وجه این حدّ الهی را هیچ‌کس نمی‌تواند تعطیل کند.

یکی از مواردی است که حدّ الهی به عنوان حدّ الهی است، تعذیر نیست که «عَلَی مَا یَراهُ الحَاکِم» باشد. خدا و شارع مقدّس هم برای محصنه هم برای غیر محصنه مجازات مشخّص کرده و حدّ الهی هم به هیچ وجه قابل اغماض نیست. «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ».[۳۲] این نکته‌ بسیار مهم است که زنا از جرائمی است که قابل گذشت نه از جانب حاکم و نه از جانب اعضای خانواده نیست، به هیچ وجه نیست.

احساس ناخوشایند بعد از انجام گناه

– راجع به «ساءَ سَبیلاً» یک نکته‌ای را تحقیق کردم، کأنّ پروردگار متعال به صورت ضمنی به این غریزه اشاره می‌فرماید. بحث شهوت و غریزه‌ی جنسی وجود دارد و برای ارضای آن باید حرکتی انجام داد. امّا این‌که کسی زنا را انتخاب کند و این مسیر را انتخاب کند، این مسیر مسیرِ درستی نیست. شاهد آن هم این‌که محقّقی به صورت میدانی تحقیق انجام داده بود جایی صحبت می‌کرد، در مجالس عزا و مجالس اهل بیت و قرآن خود ما هم شاهد هستیم وقتی انسان خارج می‌شود کأنّ بار سنگینی از روی دوش او برداشته شده و با حالت سبک و شادمان و بانشاط خارج می‌شود. امّا در مجالس گناه، مجالسی که همین عمل زشت در آن محقّق می‌شود، مثل این است کأنّ یک بار فوق العاده سنگین روی دوش شخص می‌آید. او رفته بود که مشکل خود را حل کند، ولی بدتر شد، مسیر را اشتباه رفته بود.

– بله. فی نفسه نکته‌ی خوبی است که هر گناهی… «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً».[۳۳] در حدیث شریف حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) هم هست «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَهِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو».[۳۴] انسان امید راحتی دارد، امید خوشی دارد، گناه می‌کند که به آن مقصد برسد، در حالی که آن را بدتر می‌کند. انسان هیچ‌وقت با گناه به مقصد نمی‌رسد.

یاری خداوند در امر ازدواج

در قرآن کریم برای ازدواج راه را مشخّص فرموده: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ وَ الصَّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ».[۳۵] تنها جایی که خود خدا تضمین فرموده: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». فرموده که فقر و نداری یک وقت شما را از این عمل باز ندارد. نکاح سنّت است، نکاح شرع است، «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً»،[۳۶] از آیات خود معرّفی کرده است.

ایجاد مودّت و رحمت با ازدواج

«وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً». کسی که زنا را جایز می‌داند دل او یک جا نیست. اگر انسان بخواهد مودّت پیدا کند باید یک دلبر داشته باشد. اگر در جامعه احساس آزادی شد، انسان هر روز یک چیز نو پیدا کرد، هیچ وقت دل او پیش یک نفر نمی‌ماند. «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً» حصار است، دژ است، این وقتی تأمین می‌شود که انسان دَلِگی نداشته باشد، دل او وابسته باشد، دل خود را به یک جا بسته باشد. این هیچ وقت با آزادی عملی نخواهد شد.

خروج قوم لوط از مسیر انسانی

در مورد اصحاب لوط هم خدای متعال همین سبیل را مطرح کرده است. «وَ تَقْطَعُونَ السَّبیلَ»،[۳۷] در قسمت بعدی «وَ تَأْتُونَ فی‏ نادیکُمُ».

– سوره‌ی مبارکه‌ی عنکبوت، آیه ۲۹: «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَهَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ * أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبیلَ وَ تَأْتُونَ فی‏ نادیکُمُ الْمُنْکَرَ فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ».

– اجمالاً این خروج از مسیر نکاح قطع سبیل است. پروردگار متعال برای بقای نسل بشر و برای تأمین تمرکز در عبودیّت و تأمین روح تعبّد، این راه را قرار داده است. این راه راه طبیعی برای ارضای شهوت است که تنها ارضای حیوانی نیست، رشد انسانی است، تن دادن به قانون و تمدّن است، انضباط است، نظم است، انسجام خانوادگی است، رشد عاطفه و محبّت است و انواع برکات را همراه خود دارد. خروج از این مسیر خروج از راه است، این دیگر راه نیست، «وَ ساءَ سَبیلاً» است، این راه راه درستی نیست.

این سبیل هم خیلی مسئله دارد که دوستان اشاره کردند و فی الجمله توضیح دادند.

Sadighi-13951116-Tafsir-ThaqalainSite (13)

سنگین‌‌تر بودن برخی گناهان نسبت به زنا

– یک بحث کلامی وجود دارد که علما و محقّقین می‌کنند، این است که در کلمات معصومین مبالغه وجود دارد یا نه. آن‌طور که به یاد دارم محقّق طوسی هم قائل شدند که در کلمات معصومین هیچ‌گونه مبالغه‌ای نیست، یعنی چیزی که صحبت می‌کنند دارند متن واقع را بیان می‌کنند. از این سمت بعضی روایات را داریم که بعضی گناهان را از زنا بالاتر شمرده‌اند. مثلاً یک درهم ربا نزد خدا سنگین‌تر از هفتاد مرتبه زنای با محرم در کنار بیت الله الحرام است. یا در رابطه با غیبت و این‌طور گناهان هم این‌طور است. گناه زنا خیلی بزرگ است، ولی گناه یک غیبت خیلی بزرگ‌تر از این است؟ این‌که بگوییم در کلام معصومین هیچ‌گونه مبالغه‌ای نیست باید همین‌طور باشد.

– بله، همین‌طور است.

– یعنی کسی که غیبت می‌کند گناه او بیشتر است؟

– بله. ما که باطن غیبت را نمی‌بینیم چیست، ولی خدا آبروی مؤمن را مهم‌تر از کعبه می‌داند. غیبت تعرّض به عِرض مؤمن است، خدا حصار محکمی را این‌جا قرار داده است. آثار شوم غیبت مثل بی‌اعتمادی عمومی، به هم ریختن محبّت‌ها، موجب قطع می‌شود، موجب بی‌اعتمادی می‌شود، موجب بدبینی می‌شود، عوارض زیادی دارد. به علاوه خود قرآن کریم صورت مثالی را بیان فرموده است: «أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ».[۳۸] ما که از اسرار و آثار اعمال خود اطّلاع نداریم، ولی آن‌هایی که مخزن اسرار الهی هستند همه چیز را با اشراف به ما می‌گویند، هیچ جهتی ندارد که بگوییم مبالغه است.

– در ظاهر گویی آثار و مفاسد زنا قابل مقایسه با غیبت نیست، خیلی بیشتر است.

– احاطه‌ی ما زیاد نیست، ما که اشراف و احاطه به آثار اعمال نداریم. بله، زنا فی نفسه خیلی غلیظ است. این آیه و آیات دیگر که «وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً»،[۳۹] وعده‌ی جهنّم داده شده است، این‌ها همه هست. امّا این‌که غیبت این آثار را ندارد ما نمی‌دانیم. «أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ»،[۴۰] او بهتر از ما می‌داند.

– من این را از بعضی آقایان شنیده‌ام که این‌طور توجیه می‌کنند، می‌گویند همان‌طور که غیبت دارای مراتب است زنا هم دارای مراتب گناه است. کدام غیبت است که از هزار زنا بالاتر است، آن غیبتی نیست که دو نفر خانم یک موقع حرفی می‌گویند که تبعات زیادی هم ندارد. هر غیبتی یک اثری دارد، بستگی به مؤمنی دارد که پشت سر او غیبت می‌شود، به جایی بستگی دارد که غیبت انجام می‌شود، به میزان آثاری که دارد.

– ولی فی الجمله چیزی که اصلاً قابل انکار نیست گناه غیبت شدیدتر از زنا است. امّا چون فقه اخلاقی تاکنون مطرح نشده… باید روی این‌ها دقّت شود. إن‌شاء‌الله رشته‌ی اخلاق اجتهادی را انتخاب کنند، این‌ها را جمع‌بندی کنند، آیات و روایات را کنار هم بگذارند ببینند آیا چنین چیزی هم می‌شود در آن‌جا مطرح کرد یا نه. این‌ها کار فقیه است، فقه ما فقط در چهارچوب اعمال جوارحی قرار گرفته، آن هم نه همه‌ی اعمال جوارحی. در مورد اعمال جوانحی ما کار نکرده‌ایم، باید روی این‌ها کار کرد. در حلال و حرام بحث شده، ولی در آثار و عواقب و شدّت و ضعف گناهان بحثی نشده است. ولی اجمالاً این‌ها جزء گناهان کبیره است. برحسب آنچه که برای ما اگر اجماع نباشد شهرت متضافره است کسی تاکنون با حدیث «الْغِیبَهَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا»[۴۱] مخالفت نکرده است. امّا جای بحث دارد، بحث نشده است. طرح این سؤال‌ها مفید است و می‌طلبد که روی این‌ها بحث شود، کار شود.

«إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً»، فاحشه عمل زشت است. «وَ ساءَ سَبیلاً»، هم خود آن زشت است و هم راه برای بقای نسل این نیست، راه برای پاسخگویی به نیاز غریزی این نیست. «وَ ساءَ سَبیلاً»، این راه راه بدی است.


[۱]– سوره‌ی اسراء، آیه ۲۷٫

[۲]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۰٫

[۳]– سوره‌ی زخرف، آیه ۳۶٫

[۴]– همان، آیه ۳۸٫

[۵]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۴۷٫

[۶]– سوره‌ی اسراء، آیه ۲۸٫

[۷]– سوره‌ی ضحی، آیه ۱۰٫

[۸]– کافی، ج ۴، ص ۲۷٫

[۹]– سوره‌ی اسراء، آیه ۲۹٫

[۱۰]– سوره‌ی فصلت، آیه ۳۳٫

[۱۱]– سوره‌ی کهف، آیه ۱۱۰٫

[۱۲]– سوره‌ی حجر، آیه ۹٫

[۱۳]– سوره‌ی تحریم، آیه ۶٫

[۱۴]– سوره‌ی ضحی، آیات ۶ و ۷٫

[۱۵]– سوره‌ی طه، آیات ۱ و ۲

[۱۶]– سوره‌ی توبه، آیه ۴۳٫

[۱۷]– سوره‌‌ی اسراء، آیه ۳۰٫

[۱۸]– سوره‌ی زخرف، آیه ۳۲٫

[۱۹]– سوره‌ی محمّد، آیه ۳۱٫

[۲۰]– سوره‌ی یس، آیه ۴۷٫

[۲۱]– سوره‌ی اسراء، آیه ۳۱٫

[۲۲]– سوره‌ی یوسف، آیه ۹۷٫

[۲۳]– سوره‌ی  اسراء، آیه ۳۲٫

[۲۴]–  سوره‌ی روم، آیه ۲۱٫

[۲۵]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۰۳٫

[۲۶]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۸٫

[۲۷]– کافی، ج ۵، ص ۳۲۹٫

[۲۸]– بحار الأنوار، ج ۱۰۰، ص ۲۲۰٫

[۲۹]– عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج ‏۳، ص ۲۹۶٫

[۳۰]– نهج الفصاحه، ص ۵۱۱٫

[۳۱]– سوره‌ی نور، آیه ۲٫

[۳۲]– سوره‌ی طلاق، آیه ۱٫

[۳۳]– سوره‌ی طه، آیه ۱۲۴٫

[۳۴]– کافی، ج ۲، ص ۳۷۳٫

[۳۵]– سوره‌ی نور، آیه ۳۲٫

[۳۶]– سوره‌ی روم، آیه ۲۱٫

[۳۷]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۲۹

[۳۸]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۲٫

[۳۹]– سوره‌ی فرقان، آیه ۶۸٫

[۴۰]– سوره‌ی ملک، آیه ۱۴٫

[۴۱]– الأمالی (للطوسی)، ص ۵۳۷٫