«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«السَّلَامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدی وَ یا مَولایَ یا بَقِیَّهَ اللَّهُِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الأنبِیَاءِ وَ المُرْسَلینَ طَبِیبِ نُفوسِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهَ اللهِ فِی الْعَالَمِین أَرْوَاحُنَا وَ أرْواحُ مَنْ سِوَاهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ ‏إلی یَومِ الدِّینِ».

فطرت انسان

بحث در این بود که آیا اخلاق از دیدگاه قرآن قابل تغییر است؟ آیا خلقیات بشر، ویژگی‌های درونی، ملکات، طرز تفکّر، رفتار عوض می‌شود یا عوض نمی‌شود؟ با دلایلی استفاده شد که انسان قابل تغییر است.

دو نکته‌ی دیگر در این‌جا را اخلاقیّون مطرح کردند، یک نکته این‌که عملکرد انسان تکرار است، کارهای خاص، محیط، دوست، خواندن کتاب‌ها، دیدن منظره‌ها، خوراک، رفت و آمد در تحوّل درونی انسان تأثیر می‌گذارد. وقتی انسان در محیط بد، با انسان‌های هنجار شکن، فاقد ارزش که نشست و برخاست می‌کند، مطمئن باشد که او هم بد می‌شود. از مجموعه‌ی عواملی که در انسان تأثیر می‌گذارد و انسان از این‌ها متأثر می‌شود و انسانی که فطرتاً «کُلُّ‏ مُولودٍ یُولَدُ عَلَى‏ فِطرَهِ الإسلامِ‏ ثُمَّ‏ أبواه‏ یُهَوِّدانِه‏ و یُنَصِّرانِه‏ و یُمَجِّسانِه‏»[۱] همه با فطرت توحیدی، با فطرت پاکی، با گرایش‌های ارزشی متوّلد می‌شوند.

Sadighi-Tafsir-13940711-ThaqalainSite (3)

…آن‌چنان محقق می‌کند که انسان مظهریّتی برای صفات جمال الهی و صفات جلال الهی پیدا می‌کند. این علاوه بر آن حدیث قدسی که «لَا یَزَالُ‏ الْعَبْدُ یَتَقَرَّبُ‏ إِلَیَ‏ بِالنَّوَافِلِ‏ حَتَّى‏ أُحِبَّهُ‏، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ‏ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا».[۲] انسان با خدا یگانگی پیدا می‌کند، آن چیزی که در وجود انسان فعّال است، اراده‌ی خدا است نه اراده‌ی ما. می‌بینیم که به «اذن الله» می‌بینیم، با اراده‌ی رحیمیّه‌ی الهی می‌بینم، شنیدن ما هم به همین صورت است. حرکات ما، قدرت نمایی ما هیچ کدام انگیزه‌ی پایینی ندارد و همه انگیزه‌ی عرشی پیدا می‌کند. وجود انسان در کل تحت تأثیر رحمت رحیمیّه‌ی خدا قرار می‌گیرد یعنی مشمول معیّت دائم الهی است.

انسان در نزد پروردگار

انسان در نصرت، در هدایت، در تکامل هر کاری که می‌کند او را به خدا نزدیک می‌کند. هیچ کار بی‌جایی از انسان سر نمی‌زند. کسی که در زندگی هیچ نگاه بی‌خود نمی‌کند، نه تنها نگاه گناه‌ آلود ندارد نگاه مفت هم ندارد. سمع او هم به این صورت است، لسان او هم به این صورت است. در کل زبان برای خدا است، وقتی حرف می‌زند که خدا او را ترغیب می‌کند تا حرفی بزند که او را به خدا نزدیک‌تر کند. انسان «لسانُ الله» می‌شود. شنیدن او هم به همین شکل است و در هیچ جلسه‌ی لغوی نمی‌‌نشیند که حرفی بشنود که او را به خدا نزدیک‌تر نکند، بلکه نشست و برخاست او، قیام و قعود او در فضاهایی است که حق بشنود، مجموعه‌ی وجود او حرف‌های خدایی بشنود.

حالا در حدیث قدسی این دو یا سه مجرا را آورده است ولی واقع آن این‌ است که تمام وجود او رنگ خدا می‌گیرد، رنگی جز رنگ خدا در وجود او نمی‌ماند. هم در مرحله‌ی فکر فکر او خدایی است و هم در مرحله‌ی ذکر که احساس و یاد است و هم در مرحله‌ی عمل.

این انسان از این دو راهی‌ها و سه‌ راهی‌ها و چهار راهی‌ها عبور کرده است و راه او یک طرفه شده است.

Sadighi-Tafsir-13940711-ThaqalainSite (2)

فنا؛ رسیدن به خدا

 مرحله‌ی فنا است که انسان رنگ خدا می‌گیرد. این تأثیری است که رفتار انسان به تدریج در اصلاح نفس آن‌چنان اثر می‌گذارد که برای انسان نفسانیّتی باقی نمی‌ماند، بلکه آیینه‌ی خدا می‌شود و هر کاری که می‌کند خود او کاره‌ای نیست و خدا آن کار را می‌کند.

خدای متعال در این رابطه آیاتی در مورد شخص پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله و سلّم) در یک آیه فرمود: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى»[۳] یک مورد را گفته است. مثل قضیه‌ی پیغمبر خدا که در مورد امیر المؤمنین فرمود: «ضَربَهُ عَلیٍ‏ یَومَ‏ الخَندَق‏ أفضَل‏ مِن‏ عِبادَهُ الثَّقَلین‏»[۴] تنها ضربت علی نیست. «بُکاءُ عَلیٍ أفضَل‏ مِن‏ عِبادَهُ الثَّقَلین»، «احسانُ عَلیٍ أفضَل‏ مِن‏ عِبادَهُ الثَّقَلین»، «صَبرُ عَلیٍ أفضَل‏ مِن‏ عِبادَهُ الثَّقَلین» همه به همین صورت است، منتها در آن‌جا چون چشم‌گیر بود و همه دیدند، روشن بود که در آن ضربت خود وجود نازنین حضرت امیر (علیه الصلّاه و السّلام) نبود بلکه قدرت الهی پشت قضیه بوده است و برای خدا این کار را کرده است و اثر آن نیز تا قیامت باقی مانده است. «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» از این باب است نه این‌که فقط رمی خدا، رمی پیغمبر اکرم رمی خدا است و خود پیغمبر کاره‌ای نیست. دست پیغمبر دست خود او نیست «یدالله» است. هر کاری که بکند خدا کرده است، نه از باب توحید افعالی که کافر هم هر کاری کند خدا کرده است. شمر منهای اراده‌ی خدا که نمی‌تواند کاری بکند.

شیطان بر اساس اراده‌ی تکوینی خدا نمی‌تواند به بندگان مخلص نزدیک شود

از نظر تکوین انسان‌‌هایی که کار بدی می‌کنند این اراده‌ی تکوینی خدا است، از نظر تشریح گناه می‌کنند ولی از نظر تکوین خود شیطان کَلب مُعَلَّم پرودگار متعال است. شیطان جرأت نمی‌کند که به یوسف نزدیک شود مگر خدا اجازه می‌دهد. مگر به پیغمبر و امامان ما شیطان می‌تواند نزدیک شود؟ خود شیطان هم گفته است که «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ»[۵] شیطان به بندگان مخلَص نمی‌تواند نزدیک شود. چرا؟ اراده‌ی تکوینی پرودگار متعال است. شیطان کلب معلَّم است، شکار خود را به إذن الله پیدا می کند، سراغ شمر می‌رود، سراغ ابن زیاد می‌رود، سراغ منافق می‌رود و این‌ها را خراب می‌کند. ولی اگر کسی فاصله‌ی خود را با خدا کم کرده باشد و حرکت او عرشی و آسمانی باشد شیطان نمی‌تواند به آن‌جا برسد.

Sadighi-Tafsir-13940711-ThaqalainSite (1)

وقتی دل کسی پیش خدا باشد، دل دیگر این‌جا نیست. اغواء شیطان در زمین است. حقّ ورود به آسمان را ندارد و بعد از بعثت پیامبر اکرم منع کردند. این شهاب‌های ثاقب حتّی به آسمان دنیا هم راه پیدا نمی‌کند چه برسد به عوالم بعدی.

مدال بندگی

 کسی که قلب او عرش خدا است قلب آسمانی است، این قلب که در زمین نیست. وقتی به این صورت باشد شیطان به او راه ندارد. بنابراین شیطان مأمور خدا است. آن‌چنان را آن‌چنان‌تر می‌کند. «إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ»[۶] آن کس که عباد الله است خدا او را در بندگی صادق دیده است و خود او عنوان و مدال بندگی به او داده است «إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ». وقتی به این صورت شد تمام زندگی انسان رو به نور است، هر بار اشتداد نور است تا به مرحله‌ی «سهو بعد المحو» می‌رسد که وجود نازنین حضرت خاتم و امیر المؤمنین به این صورت بوده است. هم «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ»[۷] است و هم سخن پیغمبر برای خود او نیست. «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏»[۸] این‌ها یک نمونه‌‌ها و الگو‌هایی است که خداوند منّان به ما ارائه می‌کند که انسان آن‌چنان اوج می‌گیرد که دیگر خود انسان نیست بلکه خدا است. این شرک نیست، این آن حلول نیست، این ولایت الله است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا»[۹] خدا چه ولایتی دارد؟ «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» وقتی خدا ولایت کسی را به عهده بگیرد مانند بچّه‌ای که تحت قیمومیت و ولایت پدر خود است و هر کاری که می‌خواهد بکند تحت نظر پدر خود این کار را می‌کند، لذا اگر بخواهد کار مضرّی کند تا پدر از او مراقبت می‌کند نمی‌گذارد که او این کار را بکند. خدا با بنده‌ی خود وقتی اعمال ولایت می‌کند همیشه به کار خیر کشیده می‌شود. یعنی مبدأ میل او به آن سمت رفته است، دیگر جذبه‌ای به گناه برای او باقی نمی‌ماند.

اگر لذّت ترک لذّت بدانیم                             دگر لذّت نفس لذّت ندانیم

Sadighi-Tafsir-13940711-ThaqalainSite (9)

لذّت نماز

مرحوم آیت الله العظمی بهجت که سلام خدا بر او باد، می‌فرمودند: اگر سلاطین عالم می‌دانستند که در نماز چه لذّتی نهفته است از سلطنت دست می‌کشیدند و با نماز عوض می‌‌کردند. ولی چه کسی لذّت دارد؟ آن‌ وقت در قبال آن حدیثی دارد که در اصول کافی است، خداوند متعال به حضرت داوود خطاب فرمود: «لَا تَجْعَلْ‏ بَیْنِی‏ وَ بَیْنَکَ‏ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا»[۱۰] که اگر این کار را کردید کمترین کاری که با عالم مفتون دنیا می‌‌کنم، لذّت مناجات را از دل او بر‌می‌دارم، نزع می‌کنم. دل او خالی از محبّت خدا است وقتی محبّت ندارد انس با او هم لذّت ندارد، انسان اگر با حبیب بنشیند لذّت می‌برد، انسان اگر با محبوب انس بگیرد خوشحال است. امّا وقتی خدا این دل را رها کرده است دیگر در این دل نور خدا نیست و لذا برای او وحشتناک است و نمی‌تواند به خدا نزدیک شود. نماز برای اهل آن لذّتی دارد که سلطنت آن لذّت را ندارد. لذایذ غریزی و حیوانی لذّت برزخی را ندارد. این‌ها محروم از لذّت برزخی و عقلی هستند و لذایذ آن‌ها مخصوص لذایذ مادی است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور».

خدا متولّی صالحین

در یک آیه‌ی دیگر هم دارد که «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحین‏»[۱۱] بگو که ولی من الله است. کدام الله است؟ اللّه‌ که «نَزَّلَ الْکِتابَ»، کتاب را تنزیل فرموده است. بعد قاعده‌ی کلی می‌دهد که این تولیت خدا بر بنده‌ی خود اختصاص به انبیاء ندارد. «وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحین» خدا متوّلی صالحین است. هر کس در مسیر زندگی با تمرین عمل صالح که اوّل عمل الصّالحات است، عمل الصّالحات که ادامه پیدا می‌کند و دوام پیدا می‌کند انسان وصف صالح به خود می‌گیرد، اوّل عمل او صالح بود ولی هنوز ملکه‌ی صالح بودن را نداشت. هنوز طبیعت او به این شکل نشده بود، تکوین او به این شکل نشده بود، چه بسا کاری که می‌خواست عمل صالح انجام دهد تکلیف بود و احساس مشقّت می‌کرد، نماز را به سختی می‌خواند، در جهاد به زحمت خود را قانع می‌کرد که باید برود و وظیفه است. جاذبه‌ای و لذّتی نبود. امّا این عمل صالح که ادامه پیدا می‌کند انسان صالحه می‌شود و وقتی که صالح شد خدا متوّلی صالحین است. «وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحین» پروردگار متعال خود متولّی صالحین است. وقتی متولّی شد دیگر خود او صلاح بنده را تنظیم می‌کند، موقوفه وقتی در دست متولّی امینی باشد همیشه غبطه‌ی وقف را در نظر می‌گیرد و موقوفه را در مسیری که وقف شکوفا شود در آن مسیر به کار می‌برد.

Sadighi-Tafsir-13940711-ThaqalainSite (8)

خودسازی

 دل هم همین‌طور است وقتی خدا متولّی شد دیگر خواست ما خواست خود ما نیست. «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ»[۱۲] مشیّت ما تابع مشیّت حضرت حق (سُبحانَه وَ تَعالی) است. این در وضعیّت خود ما است که اگر ما در مسیر خودسازی دنبال اجرای برنامه‌های اخلاقی و الهی بودیم آن‌چنان ساخته می‌شویم که خدای متعال صاحب اختیار ما می‌شود، و دیگر در هیچ مکانی ما را رها نمی‌‌‌‌کند که خود ما انتخاب کنیم. دعای امام حسین در عرفه که می‌فرماید: «ِإِلَهِی أَغْنِنِی‏ بِتَدْبِیرِکَ‏ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی»[۱۳] خدایا تو برای من برنامه‌ریزی کن، تدبیر من نقص دارد، تدبیر من محدود است ولی تو خدایی، محیطی، اگر تو تدبیر کنی من هیچ‌گاه زیانی نمی‌کنم. تدبیر امور انسان را خود خدا به عهده می‌گیرد.

-‌ مسئله‌ای که می‌گویند وقتی انسان به مقامی می‌رسد که به عشق تعبیر می‌‌‌‌کنند می‌گویند که تازه مشکلات شروع می‌شود و تازه از آن‌جا سختی‌ها بیشتر می‌شود ولی با تعبیری که شما می‌‌فرمایید این است که شخصی که به ولایت می‌رسد خدا ولی او می‌شود و برای او برکات می‌شود و دیگر برای او سختی ندارد این سختی و آن مقامات بالاتر چیست که این‌قدر این گفته‌ها مشکل دارد؟

-‌ خدا رحمت کند حافظ را که

عشق آسان نمود اوّل                         ولی افتاد مشکل‌ها

وقتی راضی به رضای حق تعالی باشیم همه‌ی مسائل دنیا بی‌ارزش است

ما از شعر حافظ صرف نظر می‌کنیم و یک آیه برای شما می‌خوانیم، در سوره‌ی مبارکه لیل که «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏»[۱۴] این یک آیه است و در یک آیه هم فرمود: «مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْرا»[۱۵] بنابراین آیات برای ما خیلی روشن است «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَ‏ عَبْداً غَتَّهُ‏ بِالْبَلَاءِ غَتّاً»[۱۶] آن منافاتی با این عُسر ندارد، وقتی حال را عوض کردند، دید را عوض کردند، مبدأ میل را تغییر دادند، حضرت زینب (سلام الله علیها) این‌ها را بلا نمی‌دید، این بلای عرفی است داغ امام حسین خیلی سخت بود ولی حضرت زینب می‌گفتند: «مَا رَأَیْتُ‏ إِلَّا جَمِیلا».[۱۷] به حضرت سیّد الشّهداء هر چقدر مشکلات بر او احاطه می‌کرد رنگ مبارک او برافروخته‌تر، روشن‌تر، شاداب‌تر، نورانی‌تر و در گودی قتلگاه هم سرود رضا می‌‌خواندند. «اإلهی رضاً بقضائِک» این بلاهای ظاهری از دیدگاه آن‌ها بلا نیست بلکه نعمت است. برای امور دنیوی بالاخره محرومیّت‌های زیادی در بعد مادّی برای انسان پیش می‌آید ولی آن‌ها چه می‌دانند که این چه می‌کشد؟

Sadighi-Tafsir-13940711-ThaqalainSite (7)

جناب رُشید أجَری را به دار زده بودند و دست و پای او را بریده بودند. دختر او که آمد از کنار او رد شد خیلی رقّت کرد، با یک هیجانی جلو آمد و اظهار رقّت می‌کرد. رُشید به دختر خود گفت که در ازدحام که یک فشار مختصری به انسان می‌آید چقدر محسوس است! برای من به این صورت است و من دردی احساس نمی‌کنم. این‌ها را در خیلی از مکان‌ها باید با احتیاط گفت.

بلای ظاهری با لذّت معنوی سازگار است

حضرت رسول وقتی که یاران امام حسین را پیش‌گویی کرد فرمود که این‌ها کسانی هستند که «لَم یَحِصُّوا عِلَمَ الحَدید» این‌ها احساس نمی‌کردند. از نظر قرآن هم «وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ»[۱۸] وقتی دل در یک جایی تمرکز کرده است توجّهی به بدن ندارد تا درد را احساس کند، احساس درد برای قلب است، برای روح است. وقتی قلب یک جایی رفت بدن دیگر رها است، درد آن هم منعکس نمی‌شود، چون توجّه او به جای دیگر است. بنابراین بلای ظاهری با لذّت معنوی سازگار است. اگر می‌توانید یک آیه در این تناسب بگویید؟!

-‌ همسر فرعون که به خداوند عرض می‌کردند که «رَبِّ ابْنِ لی‏ عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّهِ».[۱۹]

-‌ البته در آن‌جا تسریعی ندارد، ولی این خیلی روشن است «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا»[۲۰] نمی‌گوید «بعد العُسْرا»، اصلاً کنار این بلا یک چیز دیگر است، شما این طرف قضیه را می‌بینید آن طرف یک فضای باز است. «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»، ببینید «الْعُسْرِ» با الف و لام آمده است ولی «یُسْراً» بدون الف و لام آمده است. از نظر ادبی آن الف و لام آن عطف می‌شود ولی «یُسْر» دو بار آمده است. هر «عُسْری» با دو «یُسْر» آمده است، یکی از آن همراه آن است و دیگری بعد از آن است که آن پاداش است.

-‌  آن عده‌ای که خداوند متعال می‌فرماید: اجر آن‌ها را  به آن‌ها دو بار به آن‌‌‌‌‌‌ها می‌دهیم چطور است؟

-‌ قابل توجیه و قابل تطبیق هم است. وجهه دیگر آن هم این است که هم در برزخ و هم در قیامت است.

Sadighi-Tafsir-13940711-ThaqalainSite (6)

اخلاق تحوّلی در تکوین عالم

علاوه بر این‌که مسائل اخلاقی در تحوّل خود انسان اثر می‌گذارد و انسان با اخلاق متحوّل می‌شود، بر تکوین عالم هم اثر می‌‌گذارد. انسان هم در خود اثر گذار است و هم در «ما سِوی الله» اثر می‌گذارد. این آیات کریمه «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»[۲۱] این تحوّل بیرونی است.

 وقتی درون انسان تحوّل پیدا می‌کند و در مسیر رحمت رحیمیّه‌ی الهی قرار می‌گیرد، نسبت به عالم هم حکم جان را پیدا می‌کند، حکم عقل را پیدا می‌کند. در این صورت جهان با او هماهنگی دارد و درهای رحمت الهی به سوی آسمان و زمین باز می‌شود. «لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» این اثر تقوای انسان، اخلاق انسان در تحوّلات عالمی است، در اجرام کیهانی، در موقعیّت جوّی، در بارش باران، در رویش گیاهان، در ثمرات اشجار و در همه‌ی این‌ها اثر می گذارد.

سوره‌ی اعراف، آیه ۹۶ که می‌فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ». «لَو» یک امتناع است اگر این کار را می‌کردند، وقتی که «لَو» می‌گوید یعنی این کار را نکردند، «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا» تحوّل مثبت بود و خاصیّت انجام ندادن آن نیز تحوّل منفی است. اخلاق مثبت تحوّل مثبت در عالم دارد و اخلاق منفی تحوّل منفی دارد. این به قرینه‌ی «اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ»، «فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» یعنی درهای برکت آسمان و زمین را هم باز نکرده‌ایم، این قفل کرده است. تکذیب قفل می‌کند و تقوا باز می‌کند، فتح می‌کند ولی بی‌تقوایی، بی‌ایمانی راه را مسدود می‌کند و می‌بندد، أخذ الهی را همراه خواهد داشت «فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» نه این‌که ما ابتدائاً این کار را می‌‌کنیم بلکه عکس العمل کار خود آن‌ها است.

نزول رحمت الهی امتحانی از طرف خدای متعال است

گناه برای بارش باران، برای نزول رحمت قفل دارد. البته استثنائاتی دارد که خدای متعال دارد که در آیات دیگر آمده است که برای این‌که جمعیّتی را امتحان کند مدّتی فضا را باز می‌کند تا این‌ها کفران نعمت کنند، ولی وقتی می‌گیرد خیلی سخت می‌گیرد. خدا به همه‌ی کفّار هم می‌دهد ولی به این صورت نیست.

 در یک آیه دیگر فرمود که «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً»[۲۲] اگر این‌ها در طریقه و در صراط مستقیم، در راه اسلام و فطرت استقامت می‌کردند ما برای این‌ها ساقی می‌شدیم و آب فراوان برای خوردن به آن‌ها می‌دادیم و گرفتار کم‌ آبی نمی‌شدند «لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً». که تعبیر عرفی آن بارش باران و جوشش چشمه‌ها و جریان قنات‌ها و جویبارها است و وفور آب برای رفع نیازهای حیاتی بشر و غیر بشر است. امّا در بطون این مسئله «لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً» خدای متعال جرعه‌هایی از ولایت امیر المؤمنین و ائمّه را به کام بنده‌ی پاک خود می‌ریزد.

Sadighi-Tafsir-13940711-ThaqalainSite (5)

تقوا چشمه‌ی معرفت خدا

«هُدىً لِلْمُتَّقین‏»[۲۳] تقوا باعث می‌شود که خدا چشمه‌ی هدایت را که ظاهر هدایت، رسالت و بعثت است و باطن آن ولایت است و جذبه‌های امامت ائمّه (علیهم السّلام) است، «لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً» یا نه، ما سرچشمه‌ی محبّت و معرفت آن‌ها را می‌نشاندیم. هر چه انسان در مسیر حق استقامت کند، خدای متعال معرفت و محبّت خود را بیشتر می‌کند که فرمود: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ»[۲۴] عبودیّت برای انسان یقین می‌آورد و یقین هم یک درجه نیست. ما علم الیقین داریم، عین الیقین داریم و حق الّیقین داریم، این چشمه‌های مختلفی برای گروه‌های مختلف است.

تمام عالم در مسیر تحوّل است

بنابراین هم خود انسان در مسیر تحوّل است و هم تحوّل بشر تحوّل عالم است و این در تحوّل عالم اثر می‌گذارد. اگر تحوّل رشیدانه و در مسیر رشد باشد عالم تحوّل پیدا می‌کند و در مسیر رشد او را یاری می‌دهد و اگر تحوّل در مسیر سقوط باشد زمین هم بی‌برکت می‌شود، خشکسالی می‌شود، رویش نخواهد بود، می‌بینید که خوشه‌ها زیاد است ولی در آن چیزی نیست و همه‌ی آن کاه است و بی برکت می‌‌شود.

 این هم آیه ۱۶ سوره‌ی مبارکه‌‌ی جن بود که «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً» که بر حسب روایات این طریقت همان ولایت حضرت امیر (علیه السّلام) است که اگر این‌ها بر ولایت حضرت علی ثابت قدم می‌ماندند خداوند منّان آن‌ها را از چشمه‌ی محبّت و معرفت خود سیراب می‌‌‌کرد. ساقی امیر المؤمنین است و این تفجیر از وجود حضرت علی  است نه چیزی بیرون از وجود او.

 در سوره‌ی مبارکه‌ی انسان است که «عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا»[۲۵] نه این‌که زمین را بکنند خود او اراده می‌کند و می‌جوشد «تَفْجیرا». آن آیه‌ای که ابتدا خواندیم مربوط به اوضاع ظاهری است و آن آیه‌ی دیگری که خواندیم توجّه بیشتر آن به سیر معنوی و جوشش‌های فطری است که جوشش ولایی است.

-‌ ؟؟۳۷:۰۳ چیزهای دنیوی و ظاهری می‌شود و «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ»[۲۶] مربوط به سیر معنوی می‌شود یا «عَلَى الطَّریقَهِ»[۲۷]؟

-‌ این «عَلَى الطَّریقَهِ» بیشتر می‌‌‌‌‌‌تواند با  «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ» همخوانی  داشته باشد.

عبادت غذای روح

در آیه‌ی دیگری فرمود: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراهَ وَ الْإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّهٌ مُقْتَصِدَهٌ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُون‏»[۲۸] اگر یهود تورات را برپا می‌داشت، تحریف نمی‌کرد، آن را زمین نمی‌گذاشت، آن را منقطع نمی‌کرد و اگر مسیحی‌ها انجیل را اقامه می‌کردند علاوه بر تورات و انجیل چیزهایی که از طریق پیغمبرهای آن‌ها گفته می‌شد «وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ»، اگر این کار را نمی‌کردند چه نتیجه‌ای می‌گرفتند؟ «لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» آسمان و زمین سفره‌ی برکت آن‌ها می‌شد، هم از بالای سر خود می‌خوردند حاکی از این که از بالا برای آن‌ها باران می‌آمد یا نه این درختان میوه‌جات، یا نه نزول توفیقات، «مِنْ فَوْقِهِمْ» که توفیقات هم از بالا می‌آید.

کسی که نماز شب می‌خواند خداوند منّان او را ترغیب می‌کند که این‌کار را بکند. این‌ها نزولات آسمانی است، نزولات عرشی است. عبادت‌ها غذای روح است و خداوند متعال خود بندگانی که دل آماده دارند را تغذیه می‌کند. «لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ». «وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» هم می‌تواند مسئله‌ی استعداد زمین برای پذیرش نهال، حبوبات، هسته‌ها و این چیزها باشد و هم می‌تواند ناظر بر معادن، جواهرات، دفینه‌های که در درون زمین نهفته است و موقع ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) همه‌ی این‌ها بیرون ریخته می‌شوند و جزء ثروت‌های عمومی قرار می‌گیرند.

 «وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» علاوه بر این می‌‌تواند که ناظر بر سجده‌ها باشد که انسان وقتی در عبودیّت تکامل پیدا می‌کند حالت سجود دائمی دارد. این‌‌که شیطان گفته است: «لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِم‏»[۲۹] ولی نگفته است «وَ عَن فَوْقِهِمْ وَ عنْ تَحْتِهِمْ»، برای این‌که انسان فیوضات الهی را از بالا دریافت می‌کند و شیطان راهی به بالا ندارد و در زمین هم کسانی که اهل سجده هستند و انسی با خاک ندارند این‌ها هم اهل نجات هستند و تیر شیطان به ‌این‌ها نمی‌رسد.

این‌جا هم می‌تواند ناظر به آن دو جهت باشد که هم دعا، توفیقات، عبادات از بالا است و سجده و آنچه که لازمه‌ی خاکی بودن است این‌ها هم جزء روزی‌هایی است که خدای متعال برای کسانی که به کتب آسمانی، به وحی الهی، به الهامات پرودگار متعال اهتمام دارند، سبک زندگی آن‌ها سبک دینی است.

انسان محور عالم

بنابراین انسان محور است یعنی از این آیات استفاده می‌شود که محور عالم بشر است. اگر بشر درست شد همه چیز درست می‌چرخد و در مسیر رشد و کمال خود قرار می‌گیرد و اگر حرکت انسان در بیراهه بود در نظم عمومی عالم خلل ایجاد می‌کند و اثر می‌گذارد. کسانی که قرار بود کمک کنند نه تنها کمک ایجاد نمی‌کنند «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏»[۳۰] لشکر خدا است. اگر شما ناصر خدا بودید، در خط خدا بودید خدا همه‌ی این‌ها را مأمور می‌کند که شما را یاری کنند امّا اگر مخالف خدا بودید این‌ها مخالف شما قرار می‌گیرند و دیگر شما را یاری نمی‌‌کنند، دیگر باران به موقع نمی‌آید، طوفان‌های غیر متوقّع می‌آید، سرما در غیر فصل خود می‌آید، تگرگ می‌آید، یخبندان می‌شود، میوه‌ها را از بین می‌برد، محصول کشاورزی را از بین می‌برد، اختلالات فکری برای بشر ایجاد می‌شود و انواع مشکلات گریبان‌گیر بشر می‌شود و «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین‏»[۳۱] می‌شود. اگر ما خود را ساختیم تنها خود را نساخته‌ایم بلکه جهان را ساخته‌ایم و اگر خود را خراب کردیم تنها خود را خراب نکردیم بلکه عالمی را به خرابی کشاندیم.

Sadighi-Tafsir-13940711-ThaqalainSite (4)

استعمار یعنی آباد کردن

خدای متعال از ما آباد کردن را ساخته است «وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها»[۳۲] استعماری که غربی‌ها مطرح کردند، لفظ آن درست بود ولی هدف آن هدف شومی بود و عملاً هم ضدّ آن رنجاندن است. استعمار کلمه‌ی مقدّسی است و اوّلین کسی که استعمار می‌کند خود پرودگار متعال است «وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها»، یعنی خداوند متعال از شما خواسته بود که زمین را شما آباد کنید، این از باب استفعال است، طلب خدا از شما این‌ بود که این‌جا را آباد کنید.

آبادی یکی این تفکّرات ظاهری است که انسان زمین را کود دهد، بذر بپاشد، مراقبت کند و باطن آن این است که تقوا داشته باشد، همین که در این آیات آمده است که اگر اقامه‌ی دین خدا را کرد و در مسیر درست قرار گرفت، نتیجه‌‌‌ی آن این می‌شود که تمام امکانات زمین و آسمان به وفور در اختیار انسان و در اختیار بشر قرار می‌گیرد.

آن وقت استعمار دو بعدی می‌شود، یک بعد معنوی دارد که انسان خود را آباد کند، فکر خود را آباد کند، احساس خود را آباد کند، رفتار خود را آباد کند، آبادی او نیز به این است که بندگی خدا را بکند، بندگی شیطان و در اختیار شیطان بودن جز تخریب چیز دیگری نیست.

وسوسه‌ی شیطان، انتخاب انسان

 ما دوستی جز خدا نداریم و دشمنی هم جز نفس خود نداریم که شیطان جزء جنود نفس امّاره است. او برای نفس جاسوسی می‌کند، او برای نفس اجمالاً اطلاعات می‌دهد و گرنه خود انسان است که کارهای بد می‌کند، نقش شیطان، نقش برگ سبز نشان دادن است، قلقلک دادن است ولی انتخاب را شیطان نمی‌کند خود ما انتخاب می‌کنیم.

بنابراین اگر ما درست حرکت کردیم آباد می‌شویم، وقتی آباد شدیم، معنویت به عوالم تسرّی پیدا می‌کند، برکت باطنی ما گاهی به این دلیل است که به خاطر یک بنده‌ی خدا یک امّتی را مورد ترحّم قرار می‌دهد، هم معنویّت ما در افاضه‌ی فیض خدا نقش دارد و هم معنویّت ما در این که فکر باز می‌شود و درست فکر می‌کنیم و علّت و معلول را می‌فهمیم.

این اموری که مادیّون در امور پیشرفت‌های دنیا انجام دادند، ما هم اگر به دنبال شهوات نباشیم و تنبلی نکنیم ما هم راه‌های پیشرفت را پیدا می‌کنیم. منتها تمام پیشرفت‌های آنان، تمام نوش‌های آن‌ها با نیش همراه است، اگر مؤمن بودیم و آن راه‌ها را پیدا کردیم، آن‌ راه‌‌های بی‌ضرر را پیدا می‌کنیم. علم آن‌ها علم نافع نیست، در تمام پیشرفت‌های علمی خود هم سلب آسایش است، عدم راحتی است و هم نگرانی‌ها را روز افزون می‌کند. لذا امروز برای بشر آرامشی باقی نمانده است با این‌که علم خیلی پیشرفت کرده است. ما به «عون الله» پیشرفت می‌کنیم اگر از راه راست پیروی کنیم، بدون این‌که به آسایش بشر لطمه بزنیم. «الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[۳۳] قلوب ما همه «ذکر‌ الله» می‌‌شود و وقتی «ذکر الله» شد مایه آرامش و آسایش عمومی خواهد بود و در آن صورت علم نافع می‌شود و گرنه این علوم قرآنی و علم اخلاقی می‌تواند مضر باشد، انسان‌هایی که این اصطلاحات را می‌دانند و عمل هم نمی‌کنند.

 این‌ها را در روایت داریم که «لَمْ‏ یَزْدَدْ مِنَ‏ اللَّهِ‏ إِلَّا بُعْدا»[۳۴] علمی که برای خدا نباشد ولو علم اخلاق باشد، علم تفسیر باشد هرچه باشد «لَمْ‏ یَزْدَدْ مِنَ‏ اللَّهِ‏ إِلَّا بُعْدا» و در قرآن کریم هم دارد که «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْم‏».[۳۵]

بنابراین این طور نیست که علوم حوزوی چون منشا وحیانی دارد برای همه مفید باشد. نه، علوم حوزوی هم اگر با انگیزه‌ی الهی نباشد و در خط خدا نباشد و با مقصد الهی نباشد این هم جزء علوم نافع نخواهد بود و جزء علوم مضر خواهد بود.


 

[۱]– روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانى، ج ۸، ص ۱۴۳٫     

[۲]– مفردات ألفاظ القرآن، ص ۸۹۱٫

[۳]– سوره‌ی انفال، آیه ۱۷٫

[۴]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال-الإمام علی بن أبی طالب، ص ۱۸٫

[۵]– سوره‌ی ص، آیات ۸۲ و ۸۳٫

[۶]– سوره‌ی حجر، آیه۴۲؛ سوره‌ی اسراء، آیه ۶۵٫

[۷]– سوره‌ی انفال، آیه ۴۲٫

[۸]– سوره‌ی نجم، آیات۳ و ۴٫

[۹]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۵۷٫

[۱۰]– الکافی،  ج‏ ۱، ص ۴۶٫

[۱۱]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۹۶٫

[۱۲]– سوره‌ی انسان، آیه ۳۰؛ سوره‌ی تکویر، آیه ۲۹٫

[۱۳]– بحار الأنوار، ج ‏۹۵، ص ۲۲۶٫

[۱۴]– سوره‌ی لیل، آیات ۵ تا ۷٫

[۱۵]– سوره‌ی طلاق، آیه ۴٫

[۱۶]– الکافی، ج‏ ۲، ص ۲۵۳٫

[۱۷]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۱۱۶٫      

[۱۸]– سوره‌ی یوسف، آیه ۳۱٫

[۱۹]– سوره‌ی تحریم، آیه ۱۱

[۲۰]– سوره‌ی شرح، آیه ۶٫

[۲۱]– سوره‌ی اعراف، آیه ۹۶٫

[۲۲]– سوره‌ی جن، آیه ۱۶٫

[۲۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۲٫

[۲۴]– سوره‌ی حجر، آیه ۹۹٫

[۲۵]–  سوره‌ی انسان، آیه ۶٫

[۲۶]– سوره‌ی حجر، آیه ۹۹٫

[۲۷]-‌ سوره‌ی جن، آیه ۱۶٫

[۲۸]– سوره‌ی مائده، آیه ۶۶٫

[۲۹]– سوره‌ی اعراف، آیه۱۷٫

[۳۰]– سوره ی فتح، آیات ۴و ۷٫

[۳۱]–  سوره‌ی حج، آیه ۱۱٫

[۳۲]– سوره‌ی هود، آیه ۶۱٫

[۳۳]– سوره ی رعد، آیه ۲۸٫

[۳۴]– الکافی، ج ۱، ص ۴۵٫      

[۳۵]– سوره‌ی جاثیه، آیه۲۳٫