«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ آجَرَکَ الله».

شهادت جانگداز وجود مبارک حضرت امام محمّد باقر (علیه الصّلاۀ و السّلام) را به امام زمان (علیه السّلام) و به شما یاران آن بزرگوار تسلیت عرض می‌کنم. مقدّمه‌ای در جلسه‌ی گذشته عرض شد که هم مقدمّه بود و هم در واقع ورود به مطلب بود، چند نکته‌ی دیگر هم در کنار مسئله‌ی قبلی قابل طرح است.

قابل تغییر بودن اخلاق

اگر کسی معتقد بود اخلاق مطلقاً قابل تغییر نیست بحث اخلاقی ندارد. دلائلی مطرح شد که اخلاق قابل تغییر است، انسان قابل تحوّل است، می‌شود انسان بد تغییر کند بدی‌های خود را کنار بگذارد و انسان‌های خوب هم ممکن است خدای ناخواسته به آفت بخورند و مسیر آن‌ها در مسیر سقوط قرار بگیرد.

تهی بودن وجود انسان در آغاز پیدایش

مطلب دیگری که از دیدگاه قرآن کریم قابل طرح است وجود انسان در آغاز حرکت از نظر دانش خالی است، چیزی ندارد، کما این‌که در پایان هم گروهی به همان نادانی مطلق برمی‌گردند. در مورد اوّل آن خدای متعال فرموده: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ». خدای متعال مجاری دانش را هم بیان فرموده است، آیه ۷۸ سوره‌ی نحل است.

آیات قرآن در مورد هدایت فطری

لکن از نظر بینش و گرایش خداوند متعال در وجود انسان هم زمینه‌‌ی توحید را و هم زمینه‌ی‌ اخلاق را تعبیه کرده، «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه».[۱]

آیه‌ دیگر که مربوط به بینش شهودی است، مسائل علوم و حصولی مطرح نیست ولی در وجود انسان، در کُمون انسان یک نوع شهود، آشنایی و بینش نسبت به حضرت حق وجود دارد. به عنوان آیه‌ ذرّ است، سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف، آیه ۱۷۲: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى». این «قالُوا بَلى» نشانه‌ی این است که انسان در حقیقت وجود خود یک نوع شناخت، یک نوع آشنایی، یک نوع شهود نسبت به حضرت حق دارد. در مورد آن آیه که‌ «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ»، مرحوم علّامه‌ی بزرگوار آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) می‌‌گوید، به نظر هم دلنشین است و هم مسیر آن مسیر منطقی به نظر می‌رسد. نه تنها مسئله‌ی توحید زمینه در وجود انسان دارد بلکه اخلاق، ارزش‌های توحیدی هم در وجود انسان زمینه دارد. اقتضای این فطرت را خدای متعال در وجود ما قرار داده است.

سؤال و جواب پیرامون آیه ۳۰، سوره‌ی روم

-‌ آیه‌ای که می‌فرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» با این آیه‌ای که فرموده: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» همه گفتند «بَلى‏» چطور جمع می‌شود؟

«لا َتعْلَمُونَ» علم حصولی است، ذهن خالی است ولی وجود یک شفافیّتی دارد که خدا در وجود انسان منعکس می‌کند. خدا در مورد علوم حصولیّه هم در ابتدا و هم در انتها… «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئا».[۲] این بیماری که امروز نام آن را آلزایمر می‌گذارند، انسان در سنین بالا گرفتار فراموشی می‌شود، اگر کبر سن و زمان فرتوتی برسد. افرادی برای ما تعریف می‌کردند و ما می‌شناختیم حتّی موقع غذا خوردن جای دهان خود را نمی‌دانستند، این در اثر پیری است. هم در ابتدا ذهن آن‌ها از نقوش و تصوّرات خالی بود و هم در انتها پاک می‌شود، منتها عمومیّت ندارد.

باقی بودن علم در جان انسان

در روایت دارد عالم استثناء است، عالم دینی… کلّاً علومی که در جان انسان بنشیند و صورت فعلی انسان شود و فراتر از ذهن باشد می‌ماند. تلقین در قبر هم برای کسانی است که در وجود آن‌‌ها ریشه دوانده، آ‌ن‌‌ها که در وجودشان ریشه ندوانده کار مغز و ذهن است، مغز و ذهن از کار افتاد تمام شد، این‌جا با تلقین هم درست نمی‌شود. لکن اگر این مسئله‌ی «اللّه جَلَّ جَلَالُهُ رَبَّی مُحَمَّدٌ نَبیّ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عَلِیٌّ إِمَامی» فراتر از ذهن در وجود انسان ریشه کرده باشد، نشسته باشد، جا گرفته باشد، جزء حقیقت انسان شده باشد، انسان با این حقایق می‌رود. ذهن این‌جا می‌ماند، ابزار ذهنی این‌جا می‌ماند، ولی آن چیزی که خودِ ما است، وجود ما است آن را خدا می‌برد. اگر در وجود ما این‌ها بود آن‌جا تلقین مؤثّر است، اگر تلقین این طرفی نباشد ملائکه آن‌جا کمک می‌کنند، می‌بینند این سه سرمایه‌ی خود را آورده است.

ولی کسانی که این را سرمایه‌ی جان نکردند، بارِ آن‌ها بوده، «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»،[۳] ‏‌کسانی که بار آن‌ها بوده این‌جا می‌مانند، کسانی که جان آن‌ها بوده با خود می‌برند.

بی‌معنا بودن مباحث اخلاقی برای جبریّون

امّا نکته‌ی سوّمی که باید در محضر شما بحث شود عبارت از این معنا است: کسانی که جبری هستند. یک مسئله این است که انسان قابل تغییر است یا نه؟ مباحث آن در جلسه‌ی گذشته مطرح شد. یک بحث این است که آیا انسان مجبور است یا آزاد است؟ در این زمینه کسانی که قائل به جبر محیط هستند، قائل به جبر ژنتیک هستند، قائل به جبر قضا و قدر هستند، قائل به جبر توحید افعالی هستند، یعنی قضا و قدر و توحید افعالی را بد فهمیدند. برای این‌ها هم مباحث اخلاقی فایده‌ای ندارد، اثری ندارد. کسی که به جبر تاریخ اعتقاد دارد -حرکت دیالکتیک- یا به جبر محیط عقیده دارد یا معتقد است همه چیز وراثتی است، ژن‌های هر کسی هر طور باشد این‌ها است که در زندگی بشر تعیین کننده است. برای این‌ها مباحث اخلاقی قابل طرح نیست. اشخاصی که معمولاً تنبل هستند از زیر بار مسئولیت فرار می‌کنند، بیشتر علاقه‌ی به جبر و یا بهانه‌گیری‌های ظاهر‌بینی‏ و قشری‌گری در مسائل مذهبی دارند.

چون حوصله ندارد مسئولیّت قبول کند می‌گوید قَدَر ما همین بوده، خدا برای ما این‌گونه نوشته، کاری نمی‌شود کرد، جبر محیط است، اگر پدر ما این‌‌طور نبود ما هم این‌‌طور نبودیم. منشأ این‌ها معمولاً تنبلی، فرار از مسئولیّت، یا به تعبیر قرآن کریم «بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ * یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَهِ».[۴] آن‌هایی که کام‌جو و هوس‌باز هستند با هر چیزی که مانع هوس‌رانی آن‌ها شود مخالفت می‌کنند. لذا می‌گوید غیر این نمی‌شود، ما همین هستیم، جای صحبت و گفتگو با این‌ها نیست.

تعریف مسائل اخلاقی

اوّلین مسئله در مسئله‌ی اخلاق، صفات اخلاقی یا رفتار اخلاقی و ارزشی، آن صفات، خصلت‌‌ها، ویژگی‌ها، ملکاتی است که انسان در مسیر انتخاب خود آن‌ها را اکتساب می‌کند. کسی در اثر تمرین، تکرار، تجربه، به خصلت‌های والایی دست پیدا می‌کند، این قابل تقدیر است، قابل تشویق است. کسانی که عکس این را دنبال می‌کنند، رذیلت را اکتساب می‌کنند برای آن‌ها قابل تهدید است، قابل انتقاد و تنبیه است. کارهایی که مربوط به ما نیست، کسانی که شجاع هستند ولی برای شجاعت خود هیچ زحمتی نکشیدند، عفیف است، ذاتاً عفیف است، نه این‌که می‌تواند کار بد انجام دهد انجام نمی‌دهد، اصلاً در زمینه‌ی خود ندارد، این‌ها را به عنوان مسائل اخلاقی یاد نمی‌کنیم. مسائلی اخلاقی مسائلی است که دست بشر در اکتساب آن باز بوده، زحمت کشیده و به دست آورده است. این یک نکته.

اکتسابی بودن ارزش‌های اخلاقی

چیزهایی که به جسم انسان مربوط می‌شود، کسی چشم‌های زیبایی دارد، کسی صدای زیبایی دارد، کسی قد موزونی دارد، همه‌ی این‌ها خوب است، امّا این‌ها ارزش انسان نیست، این‌ها خوبی‌ها است. کسی ممکن است وراثتاً سخاوت داشته باشد، خیلی خوب است، ولی اگر از مجرای اراده‌‌ی خود زحمتی نکشیده به آن‌جا نرسیده با این دید ارزش‌های اخلاقی او نیست. یک چیز خدادادی است، همین‌طور که خدا چشم زیبا به او داده سخاوت هم به او داده است. اصلاً در سخاوت بی‌اختیار است. هیچ‌وقت این‌گونه نبوده که سر دو راهی قرار بگیرد بتواند سخاوت نداشته باشد، چیزهایی که اراده‌ و اکتسابی او نیست، یا از جانب پروردگار منّان موهبتی است.

خطا کردن پیغمبران

عصمت انبیاء (علیهم السّلام) موهبتی است لکن می‌توانند بد کنند؛ پیغمبران در خوبی خود مجبور نیستند، لذا خداوند منّان پیغمبر را تهدید می‌کند: «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ»،[۵] یا در آن آیه‌ کریمه دارد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ».[۶] این‌ها نشان می‌دهد انبیاء (علیهم السّلام) سر دو راهی هستند نه این‌که راه آن‌ها یک طرفه است. لکن گرایش به بدی ندارند.

حرکت در مسیر اخلاق

اگر ما با اراده‌ی خود مسیر اخلاق را طی کنیم به جایی می‌رسیم که بدی در وجود ما زمینه‌ی خود را از دست می‌دهد، مبدأ میل ما، گرایش ما به سوی خوبی‌ها خواهد بود بدون ‌آن‌که مجبور باشیم. حتّی کسانی که اوج تحقّق اخلاق در وجود آن‌ها است این‌گونه نیست که کار آن‌ها هم برای همیشه یک طرفه باشد. این است که پیغمبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همیشه در خلوت‌ها و مناجات‌های خود «لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً»[۷] می‌فرمودند. اگر خدا یک لحظه انسان را واگذارد انسان در هر رتبه‌ای از اوج باشد پایین می‌آید.

انتخاب مسیر خوب یا بد برای رسیدن هدف

نکته‌ی بعدی این است که اخلاق برای رسیدن به هدف نهایی است. راه برای انسان با اکتساب ملکات فاضله در مسیر رسیدن به هدف نهایی‌ هموار می‌شود، رفتن برای او آسان می‌شود. کسانی که در مسیر بدی اهداف شومی دارند، اشتباه گرفته‌اند، آن‌ها هدف نهایی را انتخاب کرده‌اند ولی در مسیر بدی انتخاب کردند، حرکت به سوی بدی‌ها برای آن‌ها تسهیل می‌شود. یعنی گاهی به صورت اتوماتیک تند می‌رود، این هم در مسیر خوب خود تند می‌رود. بنابراین انسان در زندگی دارای هدف نهایی است، هر کاری که انسان انجام می‌دهد یک علّت غایی دارد و علّت غایی با غایت فرق دارد. همه‌ی حرکت‌ها غایت دارد ولی هر غایتی علّت غایی نیست.

لازم بودن غایت برای حرکت

فلاسفه‌ گفته‌اند در حرکت شش چیز لازم است: مبدأ لازم است، مسیر لازم است، موضوع لازم است، فاعل لازم است، زمان لازم است و غایت. در هر حرکتی، خوب یا بد، این شش امر ضرورت دارد. هر متحرّکی آغازی دارد، مسیری دارد، موضوعی دارد، فاعلی دارد، غایتی دارد و چون حرکت می‌کند زمانی دارد. تمامی موجودات این شش امر را بالضّروره همراه خود دارند. این‌ها جزء ارکان شیء متحرّک است. بنابراین غایت برای همه چیز است.

ولی در اخلاقیّات مقصد نهایی، علّت غایی را خود انسان انتخاب می‌کند که به آن‌جا برسد. غایت می‌تواند علّت غایی متوسط باشد. می‌گویند: چرا کار می‌کنی؟ می‌‌گوید: برای این‌‌که پول در بیاورم. می‌گویند: برای چه پول در بیاوری؟ می‌گوید: برای این‌که خرید کنم. می‌گویند: برای چه خرید می‌کنی؟ می‌گوید: برای این‌که غذا بخورم. همه‌ی این‌ها درست است. این‌ها همه غایت‌هایی است که مترتّب بر حرکت انسان واقع می‌شود.

معنای علّت غایی

ولی علّت غایی چیست که انسان را وادار می‌کند این مسیر را طی کند و به این منزل‌ها برسد و این منزل‌ها را یکی بعد از دیگری طی کند؟ آخرین جایگاهی که می‌خواهد به آن‌جا برسد، وقتی به آن‌جا رسید چرا تمام شود چیست؟ این است که بگوید می‌خواهم غذا بخورم که لذّت ببرم، لذّت چرا ندارد، لذّت علّت غایی کسی است که کار می‌کند. عالِم هم همین‌‌طور است، برای چه علم تحصیل می‌کنی؟ برای این‌که بفهمم و مثلاً گره‌های علمی را باز کنم. برای چه این کار را می‌کنی؟ برای این‌که لذّت ببرم. یعنی انسان نهایتاً به جایی می‌خواهد برسد آنچه را که وجود او با آن ملایم است در نهایت با او تطبیق کند، با او یکی شود، این حالت را لذّت‌ بردن می‌گویند.

معنای سعادت

از نظر کلی سعادت همان لذّت ‌بردن است. هر کسی در زندگی هر کاری انجام می‌دهد برای سعادت خود انجام می‌دهد. مقابل سعادت شقاوت است، اگر سعادت را در زبان فارسی بخواهیم ترجمه کنیم خوشبختی می‌شود و شقاوت بدبختی است. خوشبخت چه کسی است؟ خوشبخت آن کسی است که در کارها هدف غایی خود را ترسیم کرده و به هدف غایی خود رسیده و لذّت می‌برد، این انسان خوشبخت است. کسی که هدف غایی داشت ولی نرسید می‌گویند خاسر است، خائب است، شکست‌ خورده است، بدبخت است، شقی است.

لفظ سعادت در قرآن کریم

معادل سعادت الفاظی که در قرآن کریم آمده یکی خود لفظ سعادت است، یک جا هم بیشتر نیست که این کلمه‌ی مبارک به کار رفته است. ولی فلاح داریم، فوز داریم. فلاح و فوز و سعادت، این سه کلمه از نظر مفهوم فرق دارند ولی از نظر مصداق و عینیّت منظور یک چیز است.

معنای فلاح و فوز

در فلاح که از همان فلاحت است دو امر منظور شده است: یکی مسئله‌ی روییدن، فلاح رُستن است، روییدن است، یکی رها ‌شدن است. قرآن کریم لفظ «أَفْلَحَ»،[۸] «الْمُفْلِحُونَ‏َ»[۹] را زیاد به کار برده است. فلاح مقصد نهایی است. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»،[۱۰] مؤمن با ایمان و اعمالی که دارد به فلاح می‌رسد. به فلاح می‌رسد یعنی چه؟ یعنی رویش می‌کند، به جایی که باید برسد تا آن‌جا می‌روید و هم این‌که رها می‌شود، این زنجیرهایی که او را زمین‌گیرکرده بود یکی بعد از دیگری باز می‌کند و رها می‌شود. انسان که آزاد بود، مانعی در رسیدن به حرکت نداشت، این انسان انسان مفلحی است و به نتیجه‌ای که می‌خواهد رسیده است.

فلاح، رُستن و رَستن است، فوز کامیابی است. فائز کسی است که به کام خود نائل شده است، به لذّت مطلوب خود رسیده است

تفاوت دیدگاه در سعادت و شقاوت

در این‌که سعادت، فوز، فلاح مقصد انسان در زندگی است یا علّت غایی حرکت اخلاقی است بحثی نیست، لکن در مصداق بین گرایش‌های مختلف فرق می‌کند. کسی که خود را موجود ابدی می‌داند، سعادت خود را، فوز و فلاح خود را، لذّت خود را در چیزی می‌بیند نسبت به کسی که زندگی را محدود به دنیا می‌داند به گونه‌ی دیگری است. لذا سعادت و شقاوت افراد مادّی از نظر مفهومی با انسان‌های الهی فرق ندارد، ولی از نظر مصداقی در سعادت و شقاوت تفاوت زیادی دارند.

از نظر کسانی که زندگی را، حیات را محدود به دنیا می‌دانند سعادتمند کسی است که به تمام لذایذ دنیوی دست پیدا کرده باشد و انسان بدبخت و شقی کسی است که در همه‌ی اهدافی که تعقیب می‌کرده نارسایی پیدا کرده به آن‌ها نرسیده است.

سعادت و لذّت

امّا از دید کلّی، اگر ما سعادت و فوز و فلاح را مرادف با لذّت گرفتیم و هدف هر کسی رسیدن به سعادت است، در تحلیل دیدیم که سعادت همان لذّت است، یک مقایسه‌ی ذهنی انجام می‌دهیم که لذّت کم بهتر است یا لذّت زیاد بهتر است. این یک مقایسه است، یک تحلیل است. انسانی که به دنبال سعادت و لذّت می‌رود آیا به لذّت کم قائل است یا لذّت بیشتر را می‌طلبد؟ قهراً لذّت بیشتر نسبت به لذّت کمتر سعادت بیشتری است. در این لذّت بیشتر، کسی که لذّت او دوام بیشتری دارد به سعادت رسیده یا کسی که لذّت او محدود به زمان خاصی است؟ هیچ تردیدی نیست، عقل انسان، فطرت انسان، هم شدید را می‌خواهد و هم دائم و همیشگی را می‌خواهد.

کنار گذاشتن لذّت‌های دنیا با اعتقاد به حیات ابدی

روی این تحلیل کسانی دنیا و آخرت را دو مرحله از یک زندگی می‌دانند، دنیا را نسبت به آخرت به قدری ناچیز می‌دانند که به حساب نمی‌آید و آخرت را به قدری بزرگ، وسیع، شدید می‌بینند که گویا جز آخرت هیچ نیست. این‌جا است که کسانی که باور دارند موجود موقّتی نیستند، حیات آن‌ها مقطعی نیست، اگر تمام دنیا پر از لذّت باشد ولی ابدیّت آن‌ها محرومیّت از لذایذ باشد، این لذّت‌ها را کنار می‌گذارند.

به عکس، اگر بنا باشد تمام زندگی دنیوی انسان ناکامی باشد، شکنجه باشد، بیماری باشد، بلا باشد، ولی وقتی به مرگ می‌رسد در بهشت به روی او باز شود و به لذّت برسد. یقیناً کسی که در دنیا انواع آلام، اسقام، مصائب، بلاها و فتنه‌ها را تحمّل کرده وقتی به بهشت می‌رسد سعادتمند است. به عکس، اگر کسی تمام زندگی‌ خود را خوش باشد ولی وقتی به آن‌جا می‌رسد به ناخوشی برسد، تمام خوشی‌های او هیچ است، «هَباءً مَنْثُوراً»[۱۱] است.

حدیثی از امیر المؤمنین (علیه السّلام)

لذا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمودند: «لَا عَیشَ فِی عَیشٍ بَعدَهُ النَّار»، عیش و لذّتی که نتیجه‌ی آن آتش است عیش نیست. باز فرمود: «شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ‏»،[۱۲] بین دو عمل چقدر فاصله است، عملی که زحمت آن تمام می‌شود و اجر آن باقی می‌ماند و عملی که لذّت آن تمام می‌شود و وِزر آن باقی می‌ماند. بین این دو عمل فاصله فراوان است.

پرسش و پاسخ (لذّت انسان)

-‌ فرمودید علّت غایی که به وجود آورنده‌ی حرکت انسان است برای این‌ است که به لذّت برسد، وقتی که به لذّت رسید بالاتر از آن چیزی متصوّر نیست که بپرسیم چرا می‌خواهی به لذّت برسی. ولی به نظر می‌رسد خلاف این باشد، چون انسان موجود نیازمندی است وقتی که نیاز او مرتفع شد ثمره‌ و لازمه‌ی رفع نیاز او این لذّت است، پس خود لذّت علّت غایی نیست. علّت غایی رفع احتیاج نیاز است و لذّتی که بر آن متفرّع است، فرع بر آن است، اصل نیست. هر چند در روایات ما دیده می‌شود، ائمّه‌ی معصومین (صلوات الله علیهم أجمعین) می‌فرمایند، رسیدن به بهشت به خاطر لذّت چنان جایگاهی ندارد. کسی که از روی نیاز و احتیاج و رابطه‌ی بندگی با خدا بندگی کرده این اهمّیّت دارد. به نظر می‌رسد این لذّت ثمره و لازمه‌ی نیاز باشد، نیاز علّت واقعی برای حرکت انسان است.

-‌ شما تعبیر را عوض می‌کنید. می‌گویند شُرور اَعدام است، چرا فقر بد است؟ برای این‌که نیست. احتیاج انسان را اذیّت می‌کند رفع نیاز انسان را خوشحال می‌کند، انسان می‌رسد، این وصال همان درک ملایم است، درک ملایم همان لذّت است. چیزی که با وجود انسان هماهنگی دارد وقتی به آن نائل می‌شود لذّت می‌برد و اگر خلأ داشته باشد فاقد آن باشد درد می‌کشد. درد برای نداشتن است، لذّت برای داشتن است. منتها داشتن ملایم نه داشتن ناهماهنگ.

هدف غایی امامان معصوم (علیهم السّلام)

اگر ما لذّت را آن‌گونه برداشت کردیم لذّت امامان با  لذّت ما فرق می‌کند. هدف غایی آن‌ها رسیدن به خدا است، ذوب در حق تعالی هستند، لذّت آن‌ها در این‌ است، منهای او چیزی برای آن‌ها قابل قبول نیست تا از آن لذّت ببرند. وجود و ظرفیّت آن‌ها در مسیری است که «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً».[۱۳]

انواع لذّت

چون ما مقایسه کردیم لذّت شدید و لذّت خفیف، لذّت دائم و لذّت موقّت. خود لذّت دائم هم شدید و ضعیف دارد، کسی که بهشت دارد با کسی که خدا دارد یکی نیست. او با بهشت آفرین است، با خود اصل است، این با جلوه است. با اصل بودن، آن‌جا چشمه است این‌جا مجرا است، خیلی تفاوت دارد. لذا ابتهاج ائمّه (علیهم السّلام) حضرت زینب (سلام الله علیها) گفتند: «مَا رَأَیْتُ‏ إِلَّا جَمِیلاً».[۱۴] برای ما مفهوم نیست، چگونه جمیل دیده است؟ چون دارد دستور او را انجام می‌دهد قدم به قدم برای او وصال است. لذا هیچ وقت اَلَمی ندارد همه‌ جمیل است.

مقام فناء مطلق

– این حالت بالاتر است یا آن حالتی که انسان لذّت لقاء خدا را هم نخواهد؟ یعنی حتّی اگر بنده در اوج قرب به خدا بخواهد لذّت ببرد بگوید این را نمی‌خواهم، فقط چون تو گفتی میخواهم.

– این فناء مطلق است. تا من من هستم چرا می‌خواهم برسم؟ اوج خوشی من این است که به او برسم. اگر رسیده باشم من نمانده باشم آن‌جا درست است. ذکر و ذاکر و مذکور، عشق و عاشق و معشوق یکی می‌شود.

عرفاء این را هم تصوّر می‌کنند، ولی اگر کسی به مراحل سیر وجودی نرسیده باشد برای آن‌ها همین تصوّرات است. او هم دنبال لقاء است، لذّت او در لقاء خدا است که شدیدترین است. عالی‌ترین لذّت، لذّت رضوان الهی است، لقاء الهی است که یک وجود فاقد به یک وجود واجد می‌رسد و در آن وجود واجد ذوب می‌شود. یعنی هر چه که همه جا است یک جا آن‌جا نائل می‌شود.

-‌ به جایی می‌رسد که لذّت کاملاً محو شود؟

-‌ به جایی می‌رسد که نخواهد. عارفی را گفتند: چه خواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم. اصلاً اراده‌ای ندارد.

من از درمان و درد و وصل و هجران                 پسندم آنچه را جانان پسندد

-‌ این صحبت درست است که بگویند انسان ذاتاً موجود لذّت‌گرا است؟ نه به معنای لذّت مادّی، این کسی هم که خدا را عبادت می‌کند چون خدا کمال مطلق است، مُلائم با خود او است، یعنی بالاترین لذّت همان است. بگوییم ذاتاً انسان موجود لذّت‌گرا خلق شده است و آن عارف و خداشناسی هم که خدا را عبادت می‌کند به خاطر همین است که دوباره به لذّت وصال کمال مطلق برسد. درست است این نظر را بگوییم؟

-‌ مشکلی ندارد.

-‌ چون در مباحث اخلاقی می‌گفتند انسان یک موجود لذّت‌گرا است یعنی تمام کارهای او برای لذّت است، این را بعضی وقت‌ها نقل می‌کردند. توضیحی در مورد این بدهید.

-‌ انسان باید مخاطب شناس باشد، اشخاصی که لذّت را در چارچوب لذایذ غریزی می‌بینند بگوییم انسان نماز هم می‌خواند برای لذّت می‌خواند، این انحراف را شدیدتر می‌کند. آن‌جا تعبیر سعادت می‌آوریم، سعادت را انسان تحلیل می‌کند رسیدن به غرض غایی است، رسیدن به آن است که انسان را ارضاء می‌کند. اگر به جای لذّت ارضاء، درک ملایم بگویید با لذّت فرقی ندارد و باید آن‌جا از تعبیرهای فلاح، فوز استفاده کنیم، همین چیزی که قرآن کریم به کار برده است.

فلاح به جای لذّت

وقتی حکیم صحبت می‌کند «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى»[۱۵]می‌گوید، «قَد تَلَذَّذ» نمی‌گوید. این لذّت و خیلی از الفاظی که در مسائل مادّی مُنغَمِر در لذائذ حیوانی است، نباید از این الفاظ خیلی استفاده کرد. ولی سعادت تعبیر خوبی است، آدم به خاطر سعادت خود عبادت می‌کند، به خاطر رسیدن به فلاح عبادت می‌کند، به خاطر رسیدن به فوز عبادت می‌کند. این‌ها تعبیراتی است که همان را هم دارد ولی کسی نمی‌تواند به آن اشکال بگیرد. امّا در تحلیل، سعادت، فوز، فلاح، رسیدن به چیزی است که آدم وقتی رسید گم‌شده‌ی خود را پیدا کرده، این بالاترین لذّت است. اگر خواستیم نوع دیگری برداشت کنیم بگوییم این دنبال لذّت نیست، دنبال چیزی است که نتیجه‌‌ی آن لذّت است.

ذاتی بودن لذّت

هر وصالی لذّتی دارد، آدم طالب وصال حق تعالی است، طالب چیزهایی است که ذات انسان دنبال آن است. «ذاتِیُّ شَی‏ءٍ لَم یَکُن مُعَلّلاً».[۱۶] انسان همه جا می‌گوید: چرا؟ باز جواب که آمد می‌گوییم: آن چرا؟ ولی به چیزی که ذاتی انسان است می‌رسیم دیگر چرا ندارد، لذّت ذاتی است. چرا کار می‌کنی؟ می‌خواهم پول در بیاورم، چرا می‌خواهی پول در بیاری؟ می‌خواهم غذا بخرم، چرا می‌خواهی غذا بخری؟ گرسنه هستم، این گرسنه هستم کار را تمام می‌کند، می‌خواهم لذّت ببرم کار را تمام می‌کند. این‌ها مسائلی است که ذاتی انسان است. کسی که هدف ذاتی او خدا باشد و این را درک کرده باشد به او می‌گویند چرا این همه تحمّل رنج می‌کنی؟ می‌گوید: می‌خواهم به خدا برسم؛ برای این به خدا رسیدن هیچ کسی نمی‌تواند به او اشکال بگیرد. ولی کسی که به خدا می‌رسد…

دعاهای امام سجّاد (علیه السّلام)

امام زین‌العابدین (علیه السّلام) کنار کعبه، در دل شب، گریه‌هایی داشتند به حالت صَعقه افتادند. طاووس یمانی می‌گوید: من دنبال این صدا می‌گشتم، این چه کسی است این‌گونه ناله‌های حزین دارد؟ آمدم دیدم امام سجّاد (علیه السّلام) است. سر او را به دامن گرفتم، اشک من جاری شد قطرات اشک من روی صورت حضرت ریخت. چشم خود را باز کردند و فرمودند: «مَنِ الَّذی شَغَلَنِی عَن مَولای‏»، چه کسی بود من را از مولا مشغول کرد؟ شما اسم این حالت را لذّت نگذارید، ولی چه چیزی می‌تواند جای آن را بگیرد؟ هیچ چیز جای آن را نمی‌تواند بگیرد. سعادت، فوز، فلاح، این‌ها تعبیرات قرآنی و قشنگی است.

-‌ اوّل معراج السّعاده بحث اخلاقی که می‌خواهند مطرح کنند تا آن‌جا که من متوجّه شدم ایشان می‌فرمایند کسی دنبال مباحث اخلاقی بگردد که بهشتی ‌شدن او قطعی باشد، یعنی اعمال و واجبات او کامل باشد، ترک محرّمات او کامل باشد، حالا می‌خواهد سراغ اخلاق برود که اخلاق خود را کامل کند. این چیزی که ما الآن گفتیم به آن نمی‌رسیم، این همان مقدّمه‌ی اخلاق می‌شود.

-‌ تحلیل‌ها، برداشت‌ها در مسائل اخلاقی از دیدگاه‌های مختلف، از علمای مختلف فراوان است، همه نوع می‌شود تحلیل کرد. اگر اخلاق این باشد که در این بحث دنبال آن هستیم انسان به ملکاتی دست پیدا کند که کار خیر، کار قربی، حرکت قربی برای او تسهیل شود. رفتار ما هم می‌تواند اخلاق‌ساز باشد هم می‌تواند از اخلاق ناشی شود. یعنی هر کار خیری که شما انجام می‌دهید مبدأ آن می‌تواند اخلاق باشد، چون ملکه‌ی عدالت ‌دارید باعث می‌شود از ظلم پرهیز کنید، حقّ هر کسی را ادا ‌کنید و هر قدر در مقام حق‌ محوری حقوق را ادا می‌کنید ملکه‌ی عدالت شما ریشه‌دارتر می‌شود، این‌ها با همدیگر تأثیر و تأثّر دارند.

بهشت جسمانی جزای کار اخلاقی

کسی کار اخلاقی انجام دهد یقیناً به بهشت جسمانی می‌رسد، جرای رفتار ما، اعمال ما، بهشت است. «إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّه».[۱۷] امّا ورای ابدان ما، ورای رفتار ما، ملکات ما است که بهشتی فوق «جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار»[۱۸] است.

مراتب اخلاق

همین‌گونه که اخلاق و جهاد، اخلاق و ایمان، ایمان اصغر داریم، ایمان اوسط داریم، ایمان اکبر داریم، جهاد اصغر داریم، جهاد اوسط داریم، جهاد اکبر داریم، اخلاق هم همین‌طور است. اخلاق در مرحله‌ی ابتدایی اخلاق رفتاری است. همین است که با تکرار و تجربه‌ی آن انسان دسترسی به ملکات پیدا می‌کند، صفات و خصلت او می‌‌شود. وقتی خصلت شد باز میوه‌های آن رفتار خوب است، منتها آسان‌تر می‌شود، بیشتر می‌شود. هم سرعت آن بیشتر می‌شود، هم عمق آن بیشتر می‌شود، کیفیت آن بهتر می‌شود.

مراتب بهشت

بهشت را این‌طور تعبیر می‌کنند که بهشت جسمی داریم، بهشت اخلاقی داریم، بهشت شهودی داریم که بهشت ذات است. بهشت رفتاری همان بهشتی است که مرحوم نراقی می‌گویند. بالاتر از آن بهشت صفاتی است که «أَنَا مَدِینَهُ الْحِکْمَهِ وَ هِیَ الْجَنَّهُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا».[۱۹] خود او بهشت است، صفات او صفات بهشت است. از آن بالاتر هم مرحله‌ی فنا است که بهشت آن خدا است، جنّتی می‌شود.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


[۱]– سوره‌ی روم، آیه‌‌ ۳۰٫

[۲]– سوره‌ی حج، آیه ۵٫

[۳]– سوره‌ی جمعه، آیه‌ ۵٫

[۴]– سوره‌ی قیامت، آیات ۵ و ۶ .

[۵]– سوره‌ی زمر، آیه ۶۵٫

[۶]– سوره‌ی حاقه، آیات ۴۴ تا ۴۶٫

[۷]– الکافی، ج ۲، ص ۵۲۴٫

[۸]– سوره‌ی طه، آیه ۶۴٫

[۹]– سوره‌ی بقره، آیه ۵٫

[۱۰]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱٫

[۱۱]– سوره‌ی فرقان، آیه ۲۳٫

[۱۲]– نهج البلاغه، ص ۴۹۰٫

[۱۳]– سوره‌ی انسان، آیه ۹٫

[۱۴]– بحار الأنوار، ج‏ ۴۵، ص ۱۱۶٫

[۱۵]– سوره‌ی اعلی، آیه ۱۴٫

[۱۶]– لب الأثر فی الجبر و القدر-الأمر بین الأمرین، ص ۹۸٫

[۱۷]– الکافی، ج‏ ۱، ص ۱۹٫

[۱۸]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۵٫

[۱۹]– الأمالی (للصدوق)، ص ۳۸۸٫