«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».

دستور تقوا از جانب خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا * وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا * وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا * مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ[۲]»؛ در این آیات مبارکات، پروردگار ودود، شکور، هادی، حکیم و علیم وجودِ نازنینِ نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را مخاطب فرمودند و اولین دستور، دستور تقواست. هفته‌ی گذشته توضیحاتی از دوستان‌مان استفاده کردیم و مطالبی مطرح شد؛ لکن یک نکته که هم برخی مفسّرین گفته‌اند و هم در حدیث شریف حضرت علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیه والثناء) آمده است، این است که خطاباتی از این قبیل در مورد نبیّ مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از بابِ «ایّاکعنی وسعی و جاری» است. مخاطب نبیّ مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند ولی به ایشان می‌فرمایند که دیگران بشنوند. به هرحال این روایت است و با مطالبی که در جلسات قبل گفته شده منافاتی هم ندارد. اجمالاً این ظرفیت را دارد که برای همه‌ی ما دستور باشد؛ چنانچه در آیاتِ دیگر هم آمده است. و هم اینکه خداوند متعال پیامبرش را علی الدّوام تکویناً و تشریعاً مورد عنایت قرار می‌دهد و هنگامی که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین دستوری می‌دهند، حاکی از اینکه اگر ایشان هم از این سنگر بیرون بیایند، قدرتی برای اجرای دستورات الهی را نخواهند داشت. این سنگر تقواست که انسان یا جامعه را مقدر می‌کند تا نسخه‌های الهی را اجرایی کنند و در خط حرکت به سوی خداوند بدونِ مانع پیش برود؛ «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ[۳]». این خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و پیداست که نبیِ مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) با آن توصیفاتی که خودِ حق تعالی در حقّ ایشان کرده است «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى[۴]» ، «إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ[۵]» ، «أَلَم یَجِدکَ یَتِیما فَـَاوَى * وَوَجَدَکَ ضَالّا فَهَدَى * وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغنَى[۶]» و امثال این تضمین‌هایی که خداوند علیّ حکیم به طور مستمر برای ایجاد باور در پیروان و بشر که ایشان یک تافته‌‌ی جدا بافته هستند و مؤیّد به روحِ القُدُس می‌باشند و مؤیّد به من عندالله هستند و حرفش از خودش نیست، کارش از خودش نیست و از دوران بچّگی ما متکفّلِ امور او بودیم. با این حال می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ» ، «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ». این هم تأکید بر تقواست و یا در مورد اجتناب از شرک، تشدید خطر شرک است؛ ویروس شرک به اندازه‌ای خطرناک و مُهلِک است که حتی اگر کسی در رتبه‌ی نبوّت هم باشد و در اوجِ قُربِ الهی قرار داشته باشد، او هم مصون نیست و اگر شرک بیاید، نابودش خواهد کرد. اجمالاً وقتی خداوند مأمورش را به «اتَّقِ اللَّهَ» مأمور می‌کند و او با عصمتی که دارد باید حواسش به تقوا باشد، ما که شیطان در کمینِ ماست و جزء مخلَصین نیستیم و او قسم خورده است که ما را اغوا کند و اشتباهاتی هم که در زندگی داشته‌ایم، نشان می‌دهند که ما آسیب‌پذیر هستیم، این نوع خطاب به نبیّ مکرم اسلام قهراً برای ما هشدار است و نباید این موضوع را دور از نظر داشته باشیم. چه آن حدیثی که حضرت رضا (صلوات الله علیه) از ابتدا می‌‌خواهند بفرمایند که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) موضوعاً خارج است؛ این‌جور نیست که خداوند تطهیرشان کرده است؛ بلکه با اراده‌ی تکوینی هم مطهّر هستند. بنابراین زمینه‌ای برای اینکه ایشان قدم‌شان را از دایره‌ی تقوا بیرون بگذارند، چنین زمینه‌ای در وجود نبیّ مکرم اسلام وجود ندارد. مع ذلک خداوند به این صورت به ایشان خطاب می‌کند که برداشت از ظواهر و تحلیل‌های بزرگان از مفسّرین این است که عصمتِ ایشان با همین‌ها استمرار پیدا خواهد کرد و موجودِ امکانی چیزی از خودش ندارد ولو وسیع‌ترین وجود را به او داده باشد و «رحمه للعالمین» هم باشد، وجود مال خودش نیست. بنابراین وقتی اصلِ وجود برای خودش نیست، سایر شئونِ نوری هم از جانب خداوند به او داده می‌شود و عطای خداوند هم مشروط بر داشتن تقواست و خیلی آموزنده است.

دستور سیاسی و اجتماعی خداوند به نبی مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)

بعد از دستور تقوا، می‌فرماید: «وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ» که از دستوراتِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی اسلام است. «وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ» اگر بخواهیم بگوییم چه ارتباطی بین «اتَّقِ اللَّهَ» با «لَا تُطِع» می‌تواند وجود داشته باشد، ظاهر نشان می‌دهد که اگر آن نباشد، دستوراتِ بعدی قابل اجرا نخواهد بود. باید انسان وِقایعی داشته باشد تا از وسوسه‌ی دشمنان یا تأثر در برابر فشار کُفّار و منافقین در امان باشد. خداوند متعال برای متّقین وعده‌هایی داده است و تضمین‌هایی کرده است که اگر به آن تضمین‌ها توجّه کنیم، یکی از تصمین‌ها این است که می‌فرماید: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا[۷]» این که انسان توطئه‌ی دشمن را بشناسد، در شأن نزولِ همین آیات کریمه همان‌طور که در دفعات گذشته ظاهراً آقای قوچیان یا دوستان دیگر نقل کردند، می‌فرماید که بعد از جنگ اُحُد، ابوسفیان، عکرمه و سران قریش از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امان گرفتند و از مکّه به مدینه آمدند و محضر ایشان وارد شدند و بنای‌شان یک مصانحه بود و برخی از افراد علاوه بر منافقینی که همراه با ابوسفیان بنای بر این داشتند که آن هیبت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را، مانند همین‌هایی که قصد داشتند هیبتِ انقلاب را با مذاکره بشکنند، بالاخره جایگاه انقلاب در حدّی بود که امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) آمریکا را گرگ معرفی کردند و آن را تحقیر کرد و امثالِ این تعبیرات را داشتند و این‌ها به اندازه‌ای فشار آوردند که اجازه‌ی مذاکره داده شد. این فشارها برای جبهه‌ی انقلاب ریشه دارد و در همان زمان‌ها همین فشارها بوده است و در آن‌جا نقل کرده است که علاوه بر منافقین، عدّه‌ای از مسلمانان مدینه از روی دلسوزی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند که این‌ها را رد نکنید و فشار می‌آوردند تا حضرت ملایمتی به این‌ها نشان بدهد. این آیه‌ی کریمه نشان می‌دهد که تقوا به انسان فرقانی می‌دهد که در مصلحت سنجی هم آن کسی که واقع بین است متوجّه می‌شود که مذاکره و سر یک میز نشستن با این‌ها و دست دادن و صحبت کردن و قبول تعهد در برابر این‌ها یک ضعف است. به علاوه « لَا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ[۸]»؛ این‌ها عهدی ندارند‌ و از موضعِ قدرت و مَکر وارد می‌شوند. بنابراین تن دادن به خواسته‌های این‌ها سازگاری با مصلحت ندارد ولی چه کسی این موضوع را تشخیص می‌دهد؟ اگر انسان تقوا نداشته باشد و طرف مقابل خودش را قدرتمند و ثروتمند و دارای عِدّه و عُدّه ببیند و خودش هم از نظر عدد کم باشد و امکانات لازم را برای اداره‌ی کشور نداشته باشد، چگونه می‌تواند در این شرایط تشخیص بدهد که اگر با این‌ها کنار نیاییم، می‌توانیم مسیرِ انقلابِ خودمان را ادامه دهیم؟! این است که ابتدئاً آن سنگر و تجهیزات را در وجود نازنین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جبهه ایشان تقویت می‌کند که اگر کسی اهلِ تقوا باشد، خداوند به او تشخیص درست را عنایت می‌کند؛ «یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا». خداوند به او فرقان می‌دهد. گاهی تشخیص این است که با کُفّار … بله در آن‌جا هم سخت است؛ خداوند متعال می‌فرماید: «مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْرًا[۹]» تضمین می‌کند. شما فکر می‌کنید مقابله با این‌ها مشکلاتی دارد ولی عدم مقابله و مشکلاتی که این‌ها برای شما درست می‌کنند، قطعاً بیشتر از موقعیت جنگی شما و مقاومت و موضع گیری قاطع شما خواهد بود. هم «فرقان» نتیجه‌ی تقواست که باعث می‌شود انسان تشخیص درست بدهد و فریب جبهه‌ی کفر را نخورد و از نفوذپذیری در امان می‌ماند و هم خداوند قول داده است که کار را آسان نماید. لذا ابتدائاً شرط رسیدن به یک فرقان و بصیرت وشرط اینکه انسان بتواند مشکلات را به سهولت برطرف نماید، داشتنِ تقواست. در مرحله‌ی اول خداوند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مجهّز می‌کند و تقوا را به عنوان یک حسّ و یک سِلاح و یک دِژ در اختیار پیامبرش قرار می‌دهد و سپس می‌فرماید: «وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ».

نتیجه‌ی تقوای الهی

و در پایان هم علت این دستور را می‌فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا». چون خداوند علیم است، دستور عالمانه می‌دهد و چون خداوند حکیم است، دستور حکیمانه می‌دهد. یعنی مردم عوام گمان نکنند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از زوایای کار اطلاع ندارد؛ شاید خدمت شما عرض کرده باشم که مرحوم آقای پرورش به همراه فرماندهان نظامی سپاه پاسداران و ارتش نزد امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) رفته بودند و یکی از کارشناسان نظامی لیستی از عناوینِ انواع سلاح‌هایی که شرق و غرب در اختیار حزبِ بعث قرار داده بودند را مطرح کرده بود؛ این‌ها که می‌شنیدند واقعاً دل‌شان خالی می‌شد و از این همه سلاح‌های متنوع که بعضاً اسم آن‌ها را هم نشنیده بودند و در اختیار حزبِ بعث بود، تعجّب می‌کردند و پیش خود می‌گفتند ما چه چیزی داریم؟! حتی یک موشک هم نداریم. فرمودند بعد از اینکه گزارش تمام شد، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) با یک ژستِ مقتدرانه و قاطع فرمودند: اسلحه سرنوشت جنگ را تعیین نمی‌کند؛ جنگ را ایمان و اراده اداره می‌کند و ما پیروز هستیم. این همان نتیجه‌ی «اتَّقِ اللَّهَ» است. هیچ کسی و هیچ سیاست‌مداری که در سنگر تقوا نباشد، نمی‌تواند چنین موضعی در آن شرایط بگیرد. لذا برای لیبرال‌ها قابل باور نبود و هنوز هم برایشان قابل باور نیست. با وجود اینکه پیروزی مقاومت را با چشم خود دیده‌اند، ولی برایشان قابل باور نیست؛ زیرا تقوا را کم دارند. چون امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) تقوا دارند، بینش‌شان، بینشِ نبوی و وحیانی است. انسانِ باتقوا فقط از خداوند می‌ترسد و چون خداوند را دارد، با هیچ جبهه‌ی کفر و باطلی کنار نمی‌آید و سازش نمی‌کند. هم در این آیات آن‌ها آمده بودند آرام آرام ـ چون کار شیطان گام به گام است ـ در مرحله‌ی اول به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند شما یک سال به بُت‌های ما کاری نداشته باشید تا ما هم کاری به خدای شما نداشته باشیم ولی وجود مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن‌چنان چهره‌ی غضبناک به این‌ها نشان دادند که بعضی از حاضرین نگران شدند و پیش خود می‌گفتند بالاخره این‌ها دارای قدرت هستند و نباید این‌جور با آن‌ها برخورد کرد؛ دوّمی هم که در میدان‌هایی که خطر ندارد پُر ادعا و خشن بود، «أَسدٌ عَلَیَّ وَفی الحُروبِ نَعامَهٌ[۱۰]» این‌ها در هیچ جنگی هیچ ضربه‌ای ندیدند و در هیچ جنگی هیچ کسی را نکشتند اما در این موقعیت‌ها و یا برای قتب فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سینه سپر می‌کردند. در جایی که مطمئن هستند دفاعی وجود ندارد، آن‌جا حضور دارند. دومی از جا بلند شد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: اگر اجازه بدهید این‌ها را می‌کُشم! حضرت هم فوراً فرمودند که ما به این‌ها هم امانِ نفسی و هم امانِ مالی دادیم و خِلاف عهدمان عمل نمی‌کنیم و نشان دادند که این می‌خواست عهدشکنی کند. همه جا دستور اول تقواست و منشأ همه‌ی خوبی‌ها هم تقواست؛ «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا[۱۱]». تقوا که باشد، به طور مطلق بُن‌بست وجود ندارد. اطلاقِ این آیه بسیار عجیب است. «وَمَنْ» هرکسی می‌خواهد باشد و اختصاص به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد. هرکسی در هر رُتبه‌ای باشد، تقوا را رعایت کند، خداوند خودش در را برای او باز می‌کند. نمی‌فرماید که تو (پیامبر) باز می‌کنی؛ فاعلِ «یَجْعَلْ» خداوند است. «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا». خداوند خودش برای اهل تقوا مدیریت می‌کند و مستقیماً با اراده‌‌ی قاهرِ خودش درهای بسته را باز می‌کند و موانع را رفع می‌نماید. دومین دستور این است که می‌فرماید: از کُفّار اطاعت نکن و پیشنهادات آن‌ها را قبول نکن. دستور سوم منافقین هستند، حواست به آن‌ها باشد. این‌هایی که با آن‌ها هم‌صدا هستند و یکی نزدِ آن‌ها می‌گویند و در این‌جا هم روزنامه‌های زنجیره‌ای همان حرف‌ها را تکرار می‌کنند، گویا این روزها هم دیده می‌شد و فضاسازی‌ آن‌ها اینگونه می‌شود که گویا اکثریّت هم همین را می‌گویند و جوّ همین را می‌خواهد. این دستور سوم که می‌فرماید مراقب منافقین باش، این‌ها باعث نشوند که کُفّار در توطئه موفّق شوند و تو را به سازش بکشند.

تبعیّت کامل از آنچه وحی الهی است

دستور چهارم این است که می‌فرماید: «وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ». اول تخلیه است و سپس تحلیه است. مادامی که انسان با آن‌ها سازش و مسالمت کند، مطیعِ محضِ خداوند نیست و غیر خداوند را هم به عنوان قدرت دیده است و برای آن‌ها حساب باز کرده و قراردادهای غیر عزّت‌ساز را امضاء کرده است. اما اگر تقوا داشته باشد و خداوند را پشتیبانِ خودش ببیند، با آن‌ها کنار نمی‌آید و وقتی اینگونه شد، در اجرای دستورات خداوند بدون اینکه چیزی را قاطی کند، «مَا یُوحَى» آن‌چه که وحی شده است، همان را تبعیّت کند. تا آن نفی نشود، این تبعیّت، تبعیّتِ کامل نخواهد بود. همه‌جا از نظر رُتبه تخلیه مقدم بر تحلیه است. «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید». تا حالت سستی و ذلّت‌پذیری و سازش‌کاری نفی نشود، مقابلت و مقاومت معنی پیدا نمی‌کند. لذا ابتدائاً آن‌ها را نفی می‌کند و بعد از آن که مانع رفع شد، می‌فرماید: «وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ». این عبارت «مِنْ رَبِّکَ» نیز خودش از لطایف برخوردار است؛ «وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» در این‌جا از اسماءِ حُسنای دیگر نیاورده است. تو ربّ داری، مدیریت و تربیتت را او به عهده دارد و چون ربِّ توست، به اعتبارِ ربوبیّتش هرچه به تو وحی کند، لازم الاتّباع است؛ زیرا تو عبد هستی و او ربّ است و در حال ربوبیّت و تربیت و مدیریت کردن توست؛ بنابراین تبعیّت خیلی عاشقانه خواهد شد. «وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ» از چه کسی؟ «مِنْ رَبِّکَ» مولا و ربّ خودت است. خداوند قضیه را خیلی خصوصی می‌کند با وجود اینکه ربّ السّماوات و الارض است، اما «مِنْ رَبِّکَ» تو کسی داری و او (خداوند) همه کسِ توست. وقتی او وحی فرستاد، از او تبعیّت کن. «إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا» در این‌جا علیم و حکیم را به کار نبرده است؛ مسئله‌ی ربّ و عبد است؛ اطاعت و اعمال مولویّت است؛ او (خداوند) یکی از ویژگی‌هایش این است که او در ربوبیّتش «خبیر» است و خبر دارد.

دستور به «توکّل به خدای متعال»

دستور پنجم می‌فرماید: «تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ». باز این «تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» مانند تقواست. چگونه تقوا هم بصیرت به انسان می‌دهد و هم کار مشکل را آسان می‌کند و هم موانع سخت و ناممکن را ممکن می‌سازد. تقوا که این‌طور است، توکّل کمی دارای رُتبه‌ی بالاتری از تقواست. «وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» چون فرمود: «وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ[۱۲]» در آن‌جا اسم هم به کار نمی‌برد؛ قبل از او «مَن یَتَّقِ الله» از «الله» نام برده است ولی وقتی به توکّل می‌رسد، هیچ اسمی را به میان نمی‌آورد. ضمیر استفاده می‌کند و خصوصیّت این بیشتر است و به هویّت مطلقه توجّه‌اش را جلب می‌کند؛ «فَهُوَ حَسْبُهُ». نه اینکه اسماء دست اندرکار باشند؛ «وَ بِأَسْمَائِک الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکانَ کلِّ شَی ءٍ[۱۳]» همه‌جا در پناهِ اسماءِ الهی هستی ولی وقتی کار را واگذار کردی و خودت را کنار کشیدی، آن‌جا دیگر نوبت اسماء نیست و مسئله‌ی ربّ نیست؛ بلکه خودش است؛ «فَهُوَ حَسْبُهُ». این خودش است اما منظور از خودش چه کسی است؟ همان کسی است که این‌قدر بزرگ است که هیچ کسی نمی‌تواند او را بشناسد. اسم نمی‌آورد که چیزی در ذهنِ انسان ایجاد شود؛ «فَهُوَ حَسْبُهُ». دستور توکّل می‌دهد؛ «وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا». در همه‌ی این آیات، حکمت دستور را هم در پایان آیه آورده است. «تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» خداوند را وکیل خودت بدان و خداوند را وکیل خودت قرار بده. کار را به او ایکال و واگذار کن. کار از تو برنمی‌آید. کار را دست ما بده. «وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» شئون و امور و زندگی‌ات را به ما بسپار. گمان نکن که تو می‌توانی کاری انجام دهی؛ خیر این‌طور نیست، برای خودت وکیل بگیر اما ما را وکیلِ خودت قرار بده. در هرکاری که انسان کم می‌آورد، یک فرد عادی که راهِ محکمه و لایحه نویسی و دفاع و طرح دعوا را ندارد، وکیل می‌گیرد. جون بلد نیست و او بلد است. همیشه خدای متعال پیامبرانش را خلعِ سلاح کرده است و می فرماید: درست است که پیامبر هستی و ما گفتیم تقوا داشته باش، دستور تخلیه و تحلیه را دادیم ولی حالا می‌خواهیم تو را متوجّه امری کنیم که با وجود این‌که می‌گوییم این کارها را انجام بده، اما این کارها به تو مربوط نیست. تو هیچ‌کاره هستی و همه کاره‌ی تو ما هستیم. هرکاری می‌خواهی انجام بدهی، به ما واگذار کن. «وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ». (ای پیامبر!) چرا باید کار را به خداوند واگذار کنی و خودت کاره‌ای نباشی؛ می فرماید خودت را بردار و ما را جای خودت قرار بده. زیرا «کَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا». او در وکالتش کافی است؛ «کَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا». کفایت می‌کند به این منظور است که برای تو کم نمی‌گذارد. «وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا».

وحدانیّت شخصیت انسان

آیه‌ی بعدی هم در ابعادِ مختلف برای انسان نسخه‌ی نجات و شفاست که می‌فرماید: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ». پروردگار متعال برای هیچ کسی و هیچ فردی در جوف و درونش دو قلب قرار نداده و ایجاد نکرده است؛ «مَا جَعَلَ» یعنی «ما اوجَدَ»، «ما وَضَعَ»، «مَا جَعَلَ». هر کسی یک شخصیت دارد و شخصیت انسان، شخصیت واحد است. درست است که در وجود هرکس شئون مختلفی قرار دارد، شئونِ حیوانی دارد، شأنِ بهیمی دارد، شأنِ سبائی دارد که غضب اوست و شأن شیطانی در وجودش است و دارای غرائض متعدد و کِشش های فراوان است، اما «النفس فی وحدتها کل القوی» است. یک واحد است و دارای این شئون است و چون شخصیت از نظر باطنی انسان در دوران کودکی بوده، مدرسه و خاطرات دوران دبیرستان، طلبگی و شروع درس و اساتید مختلف، ازدواج، سنّ کامل، مسافرت‌هایش و… را به یاد می‌آورد و به اندازه‌ای حوادث بر انسان عبور کرده است و از بستر حوادثِ بیشمار عبور کرده است؛ ولی الان همانی است که در دوران کودکی در آغوش مادرش بود. دو هویّت نیست و دارای یک حقیقت است. انسان یک واحد و یک روح است؛ همانی است که خداوند متعال در آن‌جا می‌فرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ[۱۴]» و سپس می‌فرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ[۱۵]». همانی است که انشاء کرد، همان هم توفّی می‌کند. فقط یک حقیقت وجود دارد و بیشتر از آن نیست. در آیه‌ی مبارکه‌ی دیگری می‌فرماید: «نَفَخْتُ[۱۶]» در آن‌جا هم می‌فرماید: «أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ». در این‌جا هم می‌توان به این وحدت استشعار کرد که انسان با تطوّراتی که از دوران جنین تا دوره‌ی کِبَرِ سن پیدا می‌کند، عوارضی که در بدنش پیش می‌آید و تغییراتی که دارد، وحدتش را از او نمی‌گیرد. انسان یک شخص است و باید یک شخصیت داشته باشد. انسان‌های منافق و تجزیه‌پذیر شخصیت واحد ندارند و چند شخصیتی هستند. نفاق که دو رو دارد، در هرجا یک شخصیت از خودش نشان می‌دهد در حالیکه در حقیقتش یکی و وحدانی است، باید ظواهرت همگی در یک خط باشد و مسیرت مشخص باشد. «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ» برای هرکسی یک هویّت واحد دارد، نباید تجلیّات متضاد در وجود او باشد؛ باید همه‌ی جلوه‌هایش همان وحدت نفس باشد که همه‌ی قوا با آن مرتبط هستند و فرمان را از یک‌جا می‌گیرد. لذا باید با یکدیگر سنخیت و انسجامی داشته باشند. «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» کسی که دو نوع گرایش از خودش نشان می‌دهد و هر روز سرِ سفره‌ی یک نفر است و با هر دشمنی کنار می‌آید، شخصیت واحد ندارد و این انسان چند شخصیتی است. این انسان، انسانِ خنثی‌ای است، نه مرد و نه زن است و مشخص نیست چه موجودی است. ولی ما به شما شخصیت واحد دادیم. این وحدت را متجزّی نکنید، تجزیه نکنید، منقسم نکنید. «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» هرکسی یک قلب و یک روح و یک نفس دارد؛ لذا باید گرایش‌هایش را واحد کند.

ای یکدله صد دله! «دل» یک دله کن     *****     مهر دگران را ز دل خود یله کن

تو یکی هستی و از خدای واحد باید یگانه باشی و یگانگی‌اش با این است که با او یکی باشی. او که دومی ندارد، تو هم نباید برای خودت دومی داشته باشی. باید یک معبود داشته باشی و این خیلی مهم است که انسان بتواند با مراقبه و حالت حضور و تمرکز، روحِ توحید پیدا کند، موحّد باشد و مشرک نباشد. یکی از جهاتی که در این آیه‌ی مبارکه‌ی سوره‌ی یوسف که می‌فرماید: «وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ[۱۷]» خیلی عجیب و ترسناک است؛ خداوند می‌فرماید اکثر مؤمنین، مُشرک هستند؛ «وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ». ما هر روز چند خدا برای خودمان ایجاد می‌کنیم و آنکه با او کاری نداریم، همان خدای واحد است. «أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ[۱۸]» چه یوسفی است! همه‌ی وجودش این را می‌گفت و تنها زبانش نبود؛ «أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ». وقتی که انسان ربّ واحد دارد، باید قلبِ واحد داشته باشد، شخصیت واحد داشته باشد، هویّت واحد داشته باشد که لازمه‌ی آن این است که یک خط را انتخاب کند و در همان مسیر حرکت کند و مدام مسیرش را تغییر ندهد که دچار مشکلات بشود. این‌هایی که از جاده خارج می‌شوند و به خاک می‌زنند، این همان شرک است که خیلی از ما هم همین‌جور هستیمو نمازمان را می‌خوانیم و برای خدا هم می‌خوانیم و ان‌شاءالله این نمازمان شرک نباشد. هم مرحوم آمیرزا جواد آقای ملکی (سلام الله علیه) و هم سید اهل مراقبه سید بن طاووس (رحمت الله علیه) هم در «المراقبات» و هم در «اقبال» اخلاص در صوم را مطرح می‌کنند که وقتی انسان می‌بیند، خدا گواه است که می‌ترسد که تا به حال ما روزه‌ای برای خداوند نگرفته‌ایم. «وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ». هر روز در آغوش یک‌نفر نباش زیرا تو سنم نیستی، تو متاع نیستی که همه تو را بخرند؛ خداوند سرمایه‌ای را در اختیارِ تو قرار داده است، پس با یک نفر معامله کن. این‌قدر برای خودت و زندگی‌ات و وجودت ایجاد نکن. هرکدام تو را به یک‌سو می‌کشند و آرامش را از تو می‌گیرند. مانند املاک مُشاعی که صاحبانش همگی گیر دارند و هیچ‌کس نمی‌تواند در آن تصرّف مطلق کند. چرا مانند ملک مشاع باشید؟ منجزاً با خدای خودت و ربّ تو است. «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» این هم با آن آیات بالا تناسب دارد که خلاصه نمی‌شود که هم خدا و هم غیرِ خدا را داشته باشید. هم بخواهید با آن‌ها سازش کنید و هم بخواهید تبعیّت مطلق از خداوند داشته باشید، امکان ندارد. یک نفر، یک ربّ و یک دل دارد و از یک‌جا دستور می‌گیرد و با آن‌ یک‌جا ارتباط مستمر و بدون غبار دارد. اگر بخواهید هم با کُفّار و هم با منافقین باشید، دیگر صاحب یک دل نیستید که هم بخواهید صاحب دین و با خداوند باشید و هم بخواهید با آن‌ها کنار بیایید؛ این امکان ندارد.

اما آیات بعدی گرچه خیلی قبول نکردند ولی در آیات بعدی هم خداوند متعال مسئله‌ی «زِهار» و مسئله‌ی «ادعیا» یا همان پسرخوانده‌ها را مطرح می‌کنند؛ (۴۱:۴۵) خلاصه نمی‌شود هم مادر باشی و هم زن باشی. نمی‌شود هم پسر تو باشد و هم پدرش کس دیگری باشد. البته خیلی نمی‌سازند که مطرح نکردند ولی بعضی از مفسّرین می‌گویند ناظر به بعد است ولی تناسبش با قبل، تناسب روشنی است. این که می‌فرماید: «اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ» و سپس می‌فرماید: «وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» و در آخر در حال روانشناسی کردن است و این را برای خودِ انسان می‌گوید که تو یک انسان هستی پس هویّت واحد خودت را حفظ کن و برای خودت چند مالک درست نکن. «المُؤمِنُ کَالجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحَرِّکُهُ العَواصِفُ[۱۹]». مانند کوه محکم باشید تا طوفان‌ها تو را به هم نریزد. نهالِ بی‌ریشه با یک طوفان از بین می‌رود ولی تو کوه هستی و استحکام و ریشه داری.

آیه‌ی مبارکه‌ی «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۲۰]» باقی می‌ماند که ان‌شاءالله در یک جلسه‌ای سر سفره‌ی آن هم چیزی به دست بیاوریم.

یک صلواتی مرحمت بفرمایید.

وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین‏

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه احزاب، آیات ۱ الی ۴٫

[۳] سوره مبارکه زمر، آیه ۶۵٫

[۴] سوره مبارکه نجم، آیه ۳ و ۴٫

[۵] سوره مبارکه حجر، آیه ۹۵٫

[۶] سوره مبارکه ضحی، آیات ۶ الی ۸٫

[۷] سوره مبارکه انفال، آیه ۲۹٫

[۸] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲٫

[۹] سوره مبارکه طلاق، آیه ۴٫

[۱۰] عمران بن حطان بن ظبیان السدوس الشیبانی الوائلی أبو سماک.

[۱۱] سوره مبارکه طلاق، آیه ۲٫

[۱۲] سوره مبارکه طلاق، آیه ۳٫

[۱۳] دعای کمیل.

[۱۴] سوره مبارکه مؤمنون، آیه ۱۴٫

[۱۵] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲٫

[۱۶] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲٫

[۱۷] سوره مبارکه یوسف، آیه ۱۰۶٫

[۱۸] سوره مبارکه یوسف، آیه ۳۹٫

[۱۹] ملّاصالح مازندرانی در شرح اُصول الکافی، ذیل حدیث «المُؤمِنُ أصلَبُ مِنَ الجَبلَ، الجَبَلُ یُستَقَلُّ مِنهُ وَ المُؤمِنُ لا یُستَقَلُّ مِن دینِهِ شِیءٌ» می نویسد: روی عنه(ص): «المُؤمِنُ کَالجَبَلِ لا تُحَرّکُهُ العَواصِفُ» (شرح اُصول الکافی: ج۹ ص۱۸۱)، امّا در دیگر منابع روایی، این متن یافت نشد.

[۲۰] سوره مبارکه احزاب، آیه ۶٫