در این متن می خوانید:
      1. شرط توبه‌ی نصوح
      2. تعریف توبه‌ی نصوح
      3. ثمرات توبه‌ی نصوح
      4. انعکاس گناه فردی در جامعه
      5. نقش ایمان، تقوا و توبه در نزول برکات
      6. گناه مانع نزول برکات
      7. تکفیر سیّئات توسّط خداوند
      8. معنی تکفیر سیّئات
      9. ستر گناهان توسّط خداوند
      10. شرط وارد شدن در بارگاه خدا
      11. ناتوانی انسان نسبت به گناهان گذشته
      12. از دست دادن یک نور با انجام گناه
      13. تبدیل کردن گناهان به حسنات
      14. گناه بیماری قلب
      15. علّت نام‌گذاری بهشت به دار السّلام
      16. عدم تکرار در قرآن
      17. معنای دو صفت بدیء و بدیع
      18. عدم تکرار در الفاظ قرآن
      19. عدم شبیه‌سازی در انسان‌ها
      20. قبول توبه از بندگان، فقط توسّط خدا
      21. خدا مالک علی الاطلاق
      22. رحمت واسعه‌ی خدا
      23. جبران ضررهای بنده توسّط مولا
      24. رابطه‌ی عبودیّت و مولویّت
      25. قبول توبه در انحصار خدا
      26. همه‌ی امور تکوینی در اختیار خدا
      27. اجازه ندادن خداوند در تعرّض شیطان به بندگان خاص
      28. خارج نبودن بشر از عبودیّت تکوینی خدا
      29. نتیجه‌ی قبول توبه
      30. آگاه بودن خداوند به حقیقی بودن توبه یا نبودن آن
      31. معرّفی خدا با صفت خود
      32. توجّه دادن انسان‌ها به ذات خدا
      33. معنی غفّاریّت
      34. چهار امر برای مورد غفّاریّت خدا قرار گرفتن شخص گنهکار
      35. اثر گناه بر جوارح
      36. دومین شرط از شروط غفّاریّت خداوند
      37. اثر سّتار العیوب بودن در بخشش گناهان
      38. خدا، فوق توصیف
      39. ولایت روح ایمان
      40. موانع دمیده شدن روح ولایت
      41. اتّصال به کانون‌های نور
      42. توبه برترین عبادت
      43. راه‌های خلاصی از حجاب گناه
      44.  پناه بردن گنهکار به پیغمبر طبق آیه‌ی قرآن
      45. مراجعه به پیغمبر مقدّمه‌ی استغفار
      46. منع اقرار به گناه
      47.  خدا مالک آبرو
      48. علّت منع نشدن از اقرار نزد ائمّه
      49. فواید اقرار به گناه نزد ائمّه
      50. رابطه‌ی اقرار به گناه و طغیان
      51. طلب مغفرت پیامبر برای توبه‌کنندگان
      52. از دست دادن خدا با انجام گناه
      53. اثرات توبه بر نزدیکی به خدا
      54. تطهیر قلب با استغفار رسول خدا
      55. پاک شدن از گناه با استغفار رسول الله
      56. پاک شدن از گناه و اتّصال به دو صفت خدا
      57. معنی تواب
      58. صفت رحیمیّت خدا

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

شرط توبه‌ی نصوح

در سوره‌ی مبارکه‌ی تحریم پروردگار عزیز بندگان خود را به توبه دعوت فرموده است یا امر به توبه فرموده است، لکن توبه را متّصف به یک صفتی قرار داده است که اگر کسی می‌خواهد توبه بکند، باید توبه‌ی او توبه‌ی نصوح باشد. پیدا است که تا گنهکاری، متخلّفی، مجرمی، جانی از نظر فکری و از نظر روحی به این‌جا نرسیده باشد که این گناه برای او سقوط است، تا به زیان گناه، خسارت گناه، عوارضی که از گناه به بنده عاید می‌شود یا مطرود شدن خود او از بارگاه محبوب نرسد، اگر استغفرالله هم بگوید، لقلقه‌ی زبان است. توبه‌ی واقعی وقتی متمشّی می‌شود که ندامت واقعی حاصل شود.

تعریف توبه‌ی نصوح

لذا در روایت فرموده است: «کَفَی بِنَدِمِ تُوبَهً» این ندامت، نه ندامت ذهنی مقطعی که اشخاص گاهی در یک مقطعی می‌گوید: ای کاش این کار را نکرده بودم، ولی فضا که عوض می‌شود، باز هم به آن حالت برمی‌گردد. این هنوز خام است، نارس است، به آن قضیه نرسیده است. پروردگار متعال با بیان این وصف، خواست است حقیقت توبه را به ما بفرماید که توبه وقتی توبه است که توبه‌ی نصوح باشد. توبه‌ی نصوح را در بعضی روایات فرمودند: توبه‌ای است که «لَا یَرْجوا اِلَیهِ أبَداً» وقتی از این گناه دست می‌کشد، دیگر هیچ گاه به سوی این گناه روی نمی‌آورد. این می‌شود توبه‌ی نصوح.

ثمرات توبه‌ی نصوح

بعضی‌ها گفتند: توبه‌ی نصوح آن است که ثمرات توبه هم خود را نشان بدهد. یعنی صرف این‌که گفت: دیگر نمی‌کنم، این توبه نیست. بلکه باید خسارت وارده را جبران بکند تا توبه‌ی نصوح بشود و شاید هر دوی این‌ها با همدیگر ملازم باشند. یعنی حقیقت توبه وقتی در عینیّت خود محقّق می‌شود که عبد واقعاً نادم شده باشد، قبح عمل خود را یافته باشد، رسیده باشد به این‌که این عمل در شأن بنده نبوده است، از ربقه‌ی عبودیّت خارج شده است و هم این‌که خود این حالت اعلان به این معنا است که دیگر من می‌خواهم بندگی بکنم. یعنی آنچه را که ضایع کردم، از بین بردم، زیانی که وارد کردم، این‌ها را باید جبران بکنم. آن وقت یک چنین توبه‌ای با معنی لغوی نصوح که همان نصح: خیرخواهی است، گناه: بدخواهی به گناهکار است و به دیگران هم است.

انعکاس گناه فردی در جامعه

چون گناه جامعه را آلوده می‌کند، حتّی گناه فرد در عالم واقع انعکاس دارد. نفس آدم مریض فضا را آلوده می‌کند و اثر گناه بیشتر از بیماری شخص در مورد جسم است. کسی که گناه می‌کند، هم نسبت به خود نصح نداشته است، خیر خواهی نداشته است، به خود بد کرده است. هم به جامعه بد کرده است. از آن جهت که انسان یک مهره‌ای از مجموعه‌ی عالم و از مجموعه‌ی جامعه‌ی بشری است. اگر در یک ماشین یک پیچی عوضی بسته بشود یا سابیده بشود، از کار بیفتد، این در حرکت ماشین اثر می‌گذارد. وقتی تایر ماشین پنچر می‌شود، ماشین به آن بزرگی با سوراخ شدن جزئی در یک تایر می‌بینید که از حرکت باز می‌ماند.

نقش ایمان، تقوا و توبه در نزول برکات

گناهان هم نسبت به جامعه از آن جهت که انسان به جامعه بستگی دارد، مجموعه‌ی عالم یک نظام است، یک واحد است، انسان هم اثرپذیر است و هم اثرگذار است و دلایل زیادی هم دارد «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»[۱] نشان می‌دهد که ایمان و تقوا در این‌که یک جامعه‌ای از نزولات آسمانی بهره‌ بگیرند، برکات زمین به آن‌ها عاید بشود، نقش مستقیم بشود یا در مورد توبه فرمود: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً * یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً * وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً»[۲] صریح وحی الهی است که استغفار یک جامعه توبه‌ی یک جامعه در نزول باران، در تکثیر اولاد، در تنمیه‌ی مال مؤثّر است. انسان با توبه هم به مال، هم به اولاد خود برکت می‌دهد و هم این‌که آسمان را به خود مهربان می‌کند و سایه‌ی لطف خدا از آسمان ریزش می‌کند.

گناه مانع نزول برکات

خوب این معلوم می‌شود که خیرخواهی به همه است. آدم یک گناه می‌کند، سبب بسته شدن دربی می‌شود، اگر یک انگشتی یک دستی فلج بشود، مجموعه‌ی بدن متضرّر می‌شود. انسان در این مجموعه‌ی عظیم بالاخره یک جزئی است، نقش خود را دارد. وقتی درست کار بکند، اعضای دیگر بهتر کار انجام می‌دهد، امّا اگر این کَلّ بر موجودات دیگر شد، هم خود او از کار افتاده است، هم به اندازه‌ی خود این انرژی که باید از این مصرف می‌شد، از جاهای دیگر آن انرژی گرفته می‌شود.

تکفیر سیّئات توسّط خداوند

 از این جهت نصوح را فرموده است که توبه اگر واقعیّت پیدا بکند، هم نسبت به خود گناهکار نصح است، خیرخواهی است هم نسبت به جامعه‌ی انسانی. همه از این متمتّع می‌شوند. دنبال آیه فرمود: «عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ»[۳] این «عَسى‏ رَبُّکُمْ» یعنی شما وقتی توبه بکنید، مثل بیماری‌ها نیست که آدم وقتی به دکتر مراجعه می‌کند، رعایت پرهیز را می‌کند، بعضی بیماری‌ها دوره‌ی نقاهتی دارد، طول می‌کشد تا نشاط برگردد. حالت طبیعی برای انسان حاصل بشود ولی تعامل حق تعالی با شما این‌طور نیست. «عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ» یعنی ترک کردن، پشیمان شدن، عذرخواهی کردن، همانا تکفیر سیّئات همان.

معنی تکفیر سیّئات

تکفیر سیّئات هم به معنی خنثی‌ کردن آثار گناه است، ترمیم خلأها، خلل‌ها که در زندگی انسان، در جان انسان، در برزخ انسان، برای انسان حاصل می‌شود. تکفیر پوشش یعنی همان ترمیم، این زشتی‌هایی که درست شده است، این گودال‌هایی که کنده شده است، این تخریب‌هایی که صورت گرفته است، خداوند متعال این‌ها را می‌پوشاند، پوشش می‌دهد، ماله می‌کشد، این ناصافی‌ها را صاف می‌کند و همین که خدا آبروداری می‌کند.

ستر گناهان توسّط خداوند

تکفیر سیّئات، سیّئات بی‌آبرویی انسان است، زشتی‌های کسی وقتی در معرض دید اشخاص قرار بگیرد، پیدا است که کاهش بی‌اعتباری است، بی‌آبرویی است. امّا حق تعالی نمی‌گذارد شما این زیان اعتباری را و بی‌آبرویی را داشته باشید، بلکه بین دید مردم و واقعیت عمل شما ستر می‌کند، پرده می‌کشد. خداوند نوری از مَغفر خود قرار می‌دهد که آن‌ها توجّه به بدی‌های شما نکنند.

شرط وارد شدن در بارگاه خدا

 «وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری» همواره شرط رفتن به بهشت، ورود به بهشت لقای پروردگار متعال، ورود به حوزه‌ی ملک الملوک، ورود به بارگاه او، قرقگاه او طهارت محض است. همان‌گونه که خدا در مورد قرآن خود فرموده است: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ‏»[۴] در مورد ذات اقدس خود به طریق اولی است. بهشت هم لقاء خدا است. بهشت بار یافتن به بارگاه حضرت حق است. راه پیدا کردن به مؤدّت و محبّت مولا است. گناه با محبّت نمی‌سازد. گناه دوری است، محبّت قرب است. باید این عوامل بعد از بین برود که آدم بتواند نزدیک بشود. لذا تا تکفیر سیّئات نشده است، انسان به جوار رحمت الهی نائل نخواهد شد.

-‌ یک روایت دارد می‌فرماید: «مَن قارَفَ ذَنبًا فارَقَهُ عَقلٌ لا یَرجِعُ إلَیهِ أبَدًا»[۵] این با همین «یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ»[۶] این با آن روایت تضاد پیدا نمی‌کند که کفّاره این است که همه‌ی اثرات گناه را برداریم؟

ناتوانی انسان نسبت به گناهان گذشته

-‌ نسبی است. این «أبَدًا» است که خداوند متعال در مورد بهشتی‌ها و جهنّمی‌ها هم فرموده است. «خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ»[۷] این هم ابدی است. «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ» مشیّت خدا همه‌ی این‌ها را حل می‌کند. یک مسئله از این جهت است که این کلیّات نشان می‌دهد که آن ابدی، ابدی نسبی است، نه ابدی مطلق.

نکته‌ی دوم این است که حقّاً اگر انسان گناهی انجام داد، نسبت به گذشته دست او کوتاه است. خود انسان نمی‌تواند هیچ کاری برای خود بکند. آدم وقتی گناه می‌کند می‌بازد، باخته است. دیگر «فارَقَهُ» تمام شد، امّا نسبت به ما تمام شد، نسبت به او که تمام نشده است. آن نور را که دیگر خود من از دست دادم، خود من دیگر نمی‌توانم اکتساب بکنم، از من گذشت. می‌گویند: حر وقتی روز عاشورا خدمت حضرت سیّد الشّهداء رسید، جمله‌ی او این بود: «قَد کَانَ مِنِّی مَا کَان» یعنی دیگر من پل‌ها را پشت سر خود خراب کردم، این از من گذشته است، دیگر من هیچ وقت نمی‌توانم برای خود کاری بکنم. امّا شما برای من کاری می‌کنید. هر کسی گناه می‌کند، دیگر خود او تا ابد نسبت به آن عاجز شده است. چون گناه واقع شد، گذشت دیگر. «فارَقَهُ» برای همیشه. از ما همین‌طور است، امّا خدا نه. یک آیه‌ای در قرآن ظاهراً سوره‌ی مبارکه‌ی تحریم است، «یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ …. یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا»[۸]. آیه را بخوانید.

-‌ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ».

از دست دادن یک نور با انجام گناه

-‌ آن‌جا که نور کم می‌آورد، نور دارد ولی نورهای دیگری باید ضمیمه می‌شد، تا این را می‌رساند امّا یک کارهایی کرده است که «فارَقَهُ … أبَدًا» آن‌جا می‌گوید: «أَتْمِمْ لَنا نُورَنا» این به دنبال همین توبه‌ی نصوح است. خدایا گناهانی که کرده بودم، این باعث شده است که من این‌جا کم آوردم. «أَتْمِمْ لَنا نُورَنا» تو نور ما را اتمام بکن، آقای طباطبایی این نور را دارند، علّامه در المیزان می‌گویند: هر دعایی، هر نیازی با یک اسمی تناسب دارد. خوب این‌جا که آدم دنبال معرفت است و آیه‌ی توبه به دنبال آن است مثلاً علی القاعده باید می‌گفت: «إنَّکَ عَفوّ»، «إنَّکَ غَفُورُ الرَّحِیمِ» باید این‌طور می‌گفت، چرا می‌گوید: «إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ»، «إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ» یعنی من نسبت به گذشته‌ی خود عاجز هستم، دیگر کاری از دست من ساخته نیست ولی تو قدرت مطلق است. من محدود هستم ولی قدرت تو محدود نیست. آن نوری را که من باید می‌آوردم نیاوردم، تو می‌توانی آن را اتمام بکنی. این سؤال حضرت‌عالی خیلی نکته‌ی زیبایی بود. حدیث شریف هم واقعاً آموزنده است، انسان باید دقّت داشته باشد که هر گناهی که می‌کند یک نوری را از دست داده است.

تبدیل کردن گناهان به حسنات

از این بالاتر هم آیه‌ی بعد خواهیم خواند که تبدیل سیّئات به حسنات است، نه تکفیر سیّات است. تکفیر سیّئات: یعنی پوشش دادن، ترمیم کردن. خدای متعال خود این گناه را بی‌اثر می‌کند، زشتی آن را می‌پوشاند، نمودی پیدا نمی‌کند، بی‌آبرویی پیدا نمی‌کند. امّا در آن آیه‌ی بعد خواهیم خواند که خداوند نه تنها می‌پوشاند، اصلاً عوض این یک چیز خوبی می‌گذارد، این را برمی‌دارد، یک چیز دیگر به جای آن می‌گذارد.

گناه بیماری قلب

 اجمالاً در آیه‌ای فرموده است که «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»[۹] گناه این قلب سلیم را بیمار کرده است. گناه ناسلامتی قلب است. تا این تکفیر نباشد، قلب بیماری حقّ ورود به دار السّلام را ندارد.

علّت نام‌گذاری بهشت به دار السّلام

خدای متعال بهشت را به دار السّلام نامگذاری کرده است. «لَهُمْ دارُ السَّلامِ»[۱۰] چرا آن‌جا دار السّلام است؟ برای آن‌که آن دار عند الرّب است. «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» خود خدا سلام است. «هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ»[۱۱] خدا سلام است. جایگاه و فضایی که در پیشگاه خدا است، آن هم رنگ سلام دارد. قلب سلیم نباشد سنخیّتی با سلام و محلّ سلامتی ندارد. لذا لازم است قبل از آن تکفیر بشود یا تبدیل بشود اگر این تغییر حاصل شد، سلامتی محض پیدا کرد، آن وقت مجذوب «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ» می‌شود، به آن‌جا راه پیدا می‌کند. «وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»[۱۲].

عدم تکرار در قرآن

خوب در این آیات کریمه امر به توبه بود، آیه‌ امر به توبه نمی‌کند، تشویق به توبه است، تضمین قبول توبه از کسی است که توبه بکند، سوره‌ی شوری، آیه‌ی ۲۵، «وَ هُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ» تعبیرات متفاوت است با تعبیرات آیاتی است که قبلاً در محضر آن آیات قرار گرفتیم. «وَ هُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ‏» این هم نکات خاصّ خود را دارد. پیام‌های ویژه‌ی خود را دارد. بعضی از بزرگان ما اعتقاد دارند که در قرآن شریف هیچ تکراری وجود ندارد. همان‌گونه که بعضی عرفا اعتقاد دارند، در عالم خلقت تکرار وجود ندارد، و این به را به صورت قانون مطرح کنند که «لَا تکِرارَ فِی التَّجلی» در تجلّی حق تعالی تکرار زمینه ندارد.

معنای دو صفت بدیء و بدیع

 لذا خدای متعال همیشه بدیء است و بدیع است. هم همه‌ی کارهای او ابتدا است، آغاز است، شروع کننده است، همه‌ی کارهای او نو است و این‌که پروردگار متعال بدیع است، هم نوآفرین است، هم آغازگر است. هم کهنگی ندارد و هم این‌که تکرار نیست. خدا خود یکی است، لذا تمام مخلوقات او هم یگانه است. از یگانه جز یگانه صادر نمی‌شود که قانون در فلسفه مرحوم صدر المتألّهین دارد که «الواحِد لَا یَصدُرُ مِنهُ الَّا وَاحِد» ایشان از آیات قرآن کریم به این آیه تکیه می‌کنند که «ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»[۱۳].

عدم تکرار در الفاظ قرآن

در آیات قرآن هم حتّی «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ‏» الفاظ آن ما فکر می‌کنیم تکرار قبلی است، نه تکرار نیست. مثل تکرار روزها است همان‌گونه که روز را ما هر روز فکر می‌کنیم که این روز قبل هم این‌طور بود، نه این‌طور نیست. این آن نیست. هر ساعتی جدید است، هر روزی جدید است، هر سخنی جدید است، هر نگاهی جدید است، هر واقعیتی در عالم جدید است و یگانه است.

عدم شبیه‌سازی در انسان‌ها

 و همین‌طور که خدا «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ»[۱۴] همه‌ی موجودات هم «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» یک وقت‌هایی بشر تازه رسیده بود به این‌که نوک انگشتان یک خصوصیتی دارد که هر کسی مخصوص به خود است. نوک انگشتان بچّه‌های دو قلو با همدیگر تفاوت دارد. الآن رسیدند به این‌که نه چشم هیچ کسی هم، شبیه به چشم دیگری نیست. لذا عوض اثر انگشت، صورت چشم را حفظ می‌کنند و در تمام دنیا مشخّص است که چشم دیگری این چشم نیست. به تدریج می‌رسند که همه چیز انسان‌ها حتّی مو و خصوصیّات دیگر منحصر به هر کسی است. هیچ تکراری، هیچ شبیه‌سازی در عالم وجود ندارد.

قبول توبه از بندگان، فقط توسّط خدا

 آیاتی هم که مربوط به توبه است ملاحظه می‌کنید که چقدر پروردگار متعال در تجلّی عنایت خود به گنهکارها تنوّع دارد. یک‌ جا فرمود: «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ»[۱۵] یک‌ جا فرمود: «کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَهٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»[۱۶].در این آیه‌ی کریمه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی شوری می‌فرماید: «وَ هُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ»[۱۷] «وَ هُوَ الَّذی» انحصار را می‌خواهد برساند، فقط او است که توبه را از عباد خود قبول می‌کند.

خدا مالک علی الاطلاق

 «إِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»[۱۸] هم در قرآن وجود دارد و هم در دعاها آمده است که خلاصه کسی حتّی کسی که به کسی اذیّت کرده است، حقّی از او ضایع کرده است، او در صاحب حق بودن هیچ استقلالی ندارد. لذا ممکن است ما به کسی جفایی کرده باشیم، دست ما به او نرسد که جبران بکنیم ولی خدا مالک علی الاطلاق است، می‌تواند حقّ او را برای ما یا ترمیم بکند یا نه اصلاً بخواهند ما نسبت به او هیچ بدهی نداشته باشیم که استقلالاً هیچ چیزی ندارد. همه فقر محض هستند، هیچ کسی از هیچ کسی طلب ندارد. همه خود او است، همه کاره خود او است، مالک واقعی هم خود او است، حقّ مطلق هم خود او است. هر کجا حقّی ضایع شده است، از هر کسی ضایع شده است، برمی‌گردد به… یعنی حقوق همه در طلوع حقّ پروردگار متعال است. اگر شما حق را از خدای متعال منها بکنید، هیچ کسی دارای هیچ حقّی نیست.

رحمت واسعه‌ی خدا

کسی کسی را می‌کشد. آن خدا است که می‌فرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ … فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً»[۱۹] او این را وضع کرده است، این اثر را جعل کرده است ولی دست او که بسته نیست، بخواهد بگذرد، بخواهد یک چنین جنایت بزرگی را بی‌اثر بکند، دست خدا بسته نیست، خدا محکوم هیچ قانونی نیست. هیچ قانونی ولو قوانینی که خدا برای ما بیان فرموده است، ما که نمی‌دانیم. عالم دارای اسرار است. خدای متعال یک چیزهایی را بیان کرده است، یک چیزهایی را هم دارد که به ما نگفته است، ما هیچ اطّلاعی نداریم. لذا سعه‌ی رحمت الهی در حدّی است که هیچ گناهی، چه حقّ النّاس باشد، چه حقّ شخص انسان باشد، چه حقّ الله باشد، در برابر رحمت واسعه‌ی خدا همه‌ی این‌ها محدود هستند و محکوم رحمت بی‌پایان پروردگار متعال قرار می‌گیرند و لذا تنها کسی که این حق را دارد، خود خدا است.

جبران ضررهای بنده توسّط مولا

 «وَ هُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ»[۲۰] چون انسان و همه‌ی موجودات عبد غیر او که نیستند، هیچ کسی محکوم کسی نیست، هر کسی خود او است. «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً»[۲۱] اگر بنده مولا باشم، کسی به من جفایی کرده باشد، خود من شخصاً نمی‌توانم از او چیزی بخواهم، «العَبد وَ مَا فِی یَدِهِ لِمُولَاه‏»[۲۲] اگر دیه‌ای مستحق باشم، جبران ظلمی باید از من بشود. برای مولای من است و خود من نمی‌توانم چیزی داشته باشم ولی اگر مولا ببخشد، دیگر من نمی‌توانم مطالبه‌ای داشته باشم. همه عبد هستند، یک مولا هم بیشتر در عالم وجود ندارد و آن هم خدا است.

رابطه‌ی عبودیّت و مولویّت

 این عبودیّت و مولویّت هم قراردادی نیست. عبودیّت تکوینی است، همه‌ی موجودات فقر محض هستند، عبد مطلق هستند. خدا هم مالک مطلق است. عالم و آدم ملک طلق پروردگار متعال است. کسی نمی‌تواند در برابر خدا شاخ و شانه بکشد که تو حق نداری ببخشی، این به من ظلم کرده است من هم از او نمی‌گذرم. کسی یک چنین حقّی در برابر پروردگار خود ندارد یا اگر خدا بخواهد نبخشد، کسی نمی‌تواند بگوید این به من ظلم کرده بود، من بخشیدم، دیگر خدا چه حقّی دارد، یک چنین چیزی نیست. آن کسی که ظلم به بنده‌ی خدا کرده است، ظلم به خدا کرده است «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»[۲۳].

قبول توبه در انحصار خدا

که این ظلم به خدا، ظلم به خود است. انسان هر کار خلافی که می‌کند خود او ضرر می‌کند. این ضرر را هم جز مولای او کسی نمی‌تواند جبران بکند. چون فقط او نافع است و فقط او ضارّ است. «یَا ضَارُّ یَا نَافِعُ» او است که وجود برای او است، اثر وجود برای او است، جز او کسی نقشی و اثری ندارد. لذا با انحصار بیان کرده است «وَ هُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ»[۲۴]. پس قبول توبه انحصاراً برای خدا است. «عَنْ عِبادِهِ» این تعبیر «عِبادِهِ» یک نوع ملاطفت است. یعنی چون بندگان خود او است، «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ». تشریعاً بر ما واجب شده است که در نماز بگوییم «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ‏».

همه‌ی امور تکوینی در اختیار خدا

 ولی تکویناً بگوییم یا نگوییم همه‌ی موجودات «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۲۵] همه تسیلم هستند، شمر هم که سر امام حسین را ذبح کرده است او هم تکویناً همه کاره خدا بوده است. خدا جان‌ها را می‌گیرد، امام حسین را خدا به معراج برده است. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها»[۲۶] خود خدا جان امام حسین را گرفته است، قابض خدا است، همان گونه که نفخ روح را خدا کرده است، قبض روح را هم خود خدا می‌کند. شمر چه کاره است؟ شمر مجرای مشیّت حق تعالی است. چون تشریعاً خلاف کرده است، سبب سقوط خود شده است و امام حسین چون تشریعاً تسلیم بوده است سبب عروج امام حسین و یاران ایشان شده است. امّا در عالم تکوین نه امام حسین کاره‌ای است و نه شمر کاره‌ای است. لذا همه‌ی موجودات عبد خدا هستند.

اجازه ندادن خداوند در تعرّض شیطان به بندگان خاص

 شیطان هم کلب معلَّم حضرت حق تعالی است. خود شیطان هم مخلوق خدا است، او هم ملک خدا است و خدا اجازه‌ی تعرّض به بندگان خاصّ خود را به شیطان نداده است. در قرآن هم استثناء کرده است. خود شیطان هم می‌داند که کجا نباید برود. گفت: «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ‏»[۲۷] خوب خدا اصلاً به حریم آن‌ها اجازه نمی‌دهد.

خارج نبودن بشر از عبودیّت تکوینی خدا

این کلب معلَّم است تا کسی زمینه نداشته باشد، دنائتی، رذالتی، خسّتی در وجود کسی نباشد، شیطان حقّ دسترسی به او را نخواهد داشت. بنابراین از شمر گرفته است تا شیطان همه و همه در عالم تکوین عبد حضرت حق سبحانه و تعالی هستند و انسان‌هایی هم که گناه می‌کنند از عبودیّت تکوینی خدا که خارج نشدند. حالا با توبه تشریعاً هم با تکوین خود همراه می‌شوند. این‌که تکویناً عبد بود، تشریعاً هم با پذیرش توبه این دارد بنده می‌شود، این عن اختیارِ دارد بنده می‌شود «وَ هُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ»[۲۸] عبد خدا باشد غیر خدا او را ببخشد؟! اصلاً عقلاً راه دارد؟! عرفاً راه دارد؟! کسی عبد خدا باشد و خدا را معصیت کرده باشد؟! چه کسی به جز خدا چنین حقّی دارد که عبد خدا را ببخشد؟ لذا می‌گویند: هارون الرّشید (لعنه الله علیه) از بهلول خواسته بود که چیزی از من بخواه. گفته بود: چه کاری از دست تو ساخته است؟ گناهی کرده باشم باید خدا ببخشد، چیزی نیاز داشته باشم باید او به من بدهد، تو چه کاره هستی؟ همه چیز برای خدا است. خود او تنها او. او و هم او توبه را از عباد خود قبول می‌کند.

نتیجه‌ی قبول توبه

 نتیجه‌ی قبول توبه چیست؟ «وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ»[۲۹] خود سیّئات آتش است، باطن هر گناهی می‌سوزاند. گناه، نکبت خود را، زیان خود را در وجود گنهکار می‌گذارد. اگر خدای متعال این گناه را از وجود انسان رها نکند که به ما نچسبد، این اثر خود را برای همیشه خواهد گذاشت ولی خدا از سیّئات عفو می‌کند. «وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ‏» این آخرین جمله‌ی آیه‌ی کریمه یک تذکّر و هشدار است که پروردگار متعال عفو می‌کند، عن علمِ عفو می‌کند.

آگاه بودن خداوند به حقیقی بودن توبه یا نبودن آن

 بنابراین حیف است خدایی را که می‌داند، شما پس پرده‌ی خود را با خدا صاف نکنید. یک وقت یک بشری است، آدم ظاهر سازی می‌کند، یک طوری اظهار می‌کند که من دیگر آن آدم قبلی نیستم امّا به قول معروف تا کار او حل شد یا از پل رد شد، دیگر می‌بینیم آدم قبلی نیست. خدا این‌طور نیست. خدا خبر دارد تو واقعاً مصلحتی برگشتی یا این‌که واقعاً تحوّل در تو پیدا شده است، تغییر پیدا کردی. اگر تغییر واقعی حاصل نشده باشد، خدا آن را می‌داند. بنابراین توبه‌ی واقعی را خدا می‌داند او که «یَقْبَلُ التَّوْبَهَ» در آخر آیه می‌فرماید: «وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ‏» این توبه که فعل عبد است، خدا می‌داند این توبه واقع شده است یا نه. لذا آن‌جا که «یَقْبَلُ التَّوْبَهَ» توبه‌ای است که واقعاً این توبه وَقَعَ، تَحَقَّقَ از مجرای اراده‌ی بنده‌ی خود. «وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ».

معرّفی خدا با صفت خود

در آیه‌ی کریمه‌ی ۸۱، سوره‌ی طه، باز پروردگار متعال جلوه‌هایی از دلبری خود را برای محرومین از جمال، برای محجوبین از جلال خود مطرح فرموده است. خدای متعال خود را نشان می‌دهد تا گنهکار با شعله‌ی ندامت بسوزد. چون خود او حجاب است. خدا می‌خواهد انسان را آب بکند و چیزی جز صفات الهی آدم را آب نمی‌کند. لذا در بسیاری از موارد خدای متعال با صفت خود را معرّفی کرده است. اگر فعلی هم آورده است در پرتوی صفت بوده است یا قبل از آن صفتی را مطرح فرموده است یا ذات آن را مطرح کرده است، بعد فعل را به عنوان جلوه‌ی خود آورده است.

توجّه دادن انسان‌ها به ذات خدا

در سوره‌ی مبارکه‌ی طه، می‌فرماید: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏»[۳۰] باز نکات تازه‌ای در این آیه به چشم می‌خورد. منظره‌های دل‌انگیزی را پروردگار متعال تابلو کرده است و به دل بنده‌ی خود القاء فرموده است. شروع آن با ادات تأکید و با الفاظی است که خیلی بنده را امیدوار می‌کند. خداوند متعال در خدایی خود به بنده‌ی خود می‌خواهد قولی بدهد که بنده‌ای به بنده‌ی دیگر وقتی بخواهد اطمینان بدهد الفاظی به کار می‌برد که هیچ نوع تردیدی برای طرف خود باقی نماند. پروردگار متعال با این لحن با بنده‌ی خود صحبت می‌کند. «وَ إِنِّی» کلمه‌ی «إنَّ» را آورده است. بعد هم از صفات او در این مرحله به کار نبرده است. اوّل ذات را مطرح می‌کند، در پرتوی ذات صفتی را با صیغه‌ی مبالغه می‌آورد. از اوّل می‌توانست بگوید: «إنَّ الغفار» مثلاً «یغفر لمن تاب و آمن» ولی این‌طور نفرمود، فرمود: «وَ إِنِّی» ما را متوجّه ذات خود می‌کند، خود خود او می‌کند. من هستم که اسماء الحسنای من همه زیبا است.

تأکید خداوند بر غفّاریّت خود

 ولی در این مرحله من می‌خواهم یک جلوه‌ی خاصّی برای تو بکنم «وَ إِنِّی» مسلمّاً، مؤکّداً، حتماً، البتّه من… باز لام تأکید را می‌آورد. بعد از آن که کلمه‌ی «إنَّ» را می‌آورد، ذات مقدّس خود را می‌آورد، متکلّم وحده را می‌آورد که خیلی خصوصی است، کسی دیگر را کنار آن نمی‌آورد، ملائکه را کنار آن نمی‌اورد، اسماء دیگر را کنار آن نمی‌آورد، خودِ خود او است، با تو خلوت کردم، نمی‌خواهم آبروی تو را ببرم، می‌خواهم خود تو بدانی. «وَ إِنِّی» «لَ» باز لام تأکید می‌آورد. «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» من البتّه که من قطعاً «غفارٌ» نه «إغفر» بلکه غافر هستم، اصلاً وصف من است، جوشش وجودی من این است، خیلی می‌بخشم.

معنی غفّاریّت

کسی که غفّار است، گناه زیاد می‌خواهد تا غفّاریّت شامل حال او بشود. یعنی گناه تو هر قدر زیاد باشد، با غفّار طرف هستی. کسی که غرق در گناهان است، فرض بفرمایید چه تعبیری به کار ببریم ظلّام است، ظلّام دیگر ظلّام هم بداند که با غفّار طرف است. تعبیر عجیب رسایی است «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» متعلّق این تأکید، این شدّت غفران، وسعت غفران. این غفّار هم در بعد وسعت و هم در بعد شدّت صیغه‌ی مبالغه مبالغه‌ی در تمام جهات است. هم همه‌ی گناهان را، وسعت گناهان را و هم گناهانی که خیلی شدید است، هر گناهی باشد، خیلی گناه وحشتناک باشد، هر چه باشد هم از نظر کیفی و هم از نظر کمّی، اگر گناهکار گناهان بسیار کبیره‌ای را مرتکب شده باشد یا از نظر عدد و عدد رمل بیابان‌ها و عدد قطرات باران و عدد اشجار روی زمین و عدد ملائکه‌ی آسمان‌ها و عدد همه‌ی نعمت‌ها گناه کرده باشد، هر چه باشد «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» هم از نظر کمیّت گناه گنهکار، به هر وسعتی آلودگی به وجود آورده باشد و هم از نظر کیفیت هر نوع گناهی انجام داده باشد ولی این سه صفت را با خود همراه بیاورد نزد من، خدای متعال غفّار است.

چهار امر برای مورد غفّاریّت خدا قرار گرفتن شخص گنهکار

این غفّاریّت خدا تجلّی ذات با صفت غفّاریّت خدا برای کسی است که چهار امر را همراه خود آورده باشد. ۱-‌ «تابَ» اوّل وصف تائب را کسب کرده باشد، به سوی ما برگشته باشد. عوضی بود، در مسیر انحرافی بود، حالا وارد خطّ ما بشود. «تابَ» به راه خدا برگشت. ۲-‌ «آمَنَ» چون وقوع هر گناهی یا ضعف ایمان است یا بی‌ایمانی است.

اثر گناه بر جوارح

 در روایات کافی شریف دارد که ایمان در جوارح مبثوث است. هر جارحه‌ای که معصیتی انجام می‌دهد، ایمان آن جارحه ضربه می‌خورد. این «آمَنَ» یعنی ایمان محو شده یا ایمان تضعیف شده را بازسازی بکند، باور خود را تأمین بکند، تحصیل بکند.

دومین شرط از شروط غفّاریّت خداوند

این شرط دوم. ۳- «عَمِلَ صالِحاً» عمل او که خراب بود، این عمل خود را درست بکند، عمل صالحی انجام بدهد. حالا «عَمِلَ صالِحاً» به تناسب آن گناه «عَمِلَ صالِحاً» یا نه «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»[۳۱] تناسب نمی‌خواهد، گناهی کرد خرابی به وجود آورد بعد بلند شد، نماز خواند که در روایت هم داریم «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ» منظور نماز است.

اهمّیّت نماز در از بین بردن سیّئات

 نماز سیّئات را از بین می‌برد. نماز «تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ»[۳۲] مثل نماز مثل آب جاری است. آدمی که در طول روز کار می‌کند، عرق می‌کند، گرد و غبار روی او می‌نشیند، آلودگی بر بدن او است، روزی پنج بار در یک آب جاری خود را قرار بدهد، آب این غبارهای او را می‌شوید و می‌برد. «عَمِلَ صالِحاً» اطلاق دارد. هم تناسب توبه و آن گناه را شامل می‌شود و هم اعمّ از آن را.

اثر سّتار العیوب بودن در بخشش گناهان

ممکن است آدم یک کاری انجام بدهد به نظر خود او هم خیلی کوچک باشد ولی خدا این کار کوچک او را دوست دارد، همه‌ی گناهان او را به خاطر این کار کوچک ببخشد که یکی از آن نوع گناهانی که در بخشش همه‌ی گناهان اثر می‌گذارد آبروداری است، ستّار العیوب بودن است. در روایات دارد که حضرت حق سبحانه و تعالی در محکمه‌ی عدل قیامت بعضی از بندگان خود را شخصاً مورد سؤال قرار می‌دهد، پرونده‌ی او را به مأمورین نمی‌دهد، به پیغمبر آن امّت نمی‌دهد، خود خدا پرونده را در اختیار دارد و از بنده‌ی خود سؤال می‌کند. بنده وقتی همه‌ی اقرارهای خود را در پیشگاه پروردگار متعال کرد و براساس موادّ پرونده اتّهامات را به گردن گرفت، خدای متعال می‌فرماید: با همه‌ی این گناهانی که کردی، چون آبروی فلان بنده‌ی من را حفظ کردی، اگر تو نبودی او بی‌آبرو شده بود، چون آبروداری کردی من هم این‌جا خواستم که حتّی پیغمبر هم نسبت به تو اشراف نداشته باشد که پیش آن‌ها شرمنده بشوی. خدای متعال تمام گناهان او را به خاطر این آبروداری و ستّار العیوب بودن می‌بخشد و به احدی هم اعلان نمی‌کند که این چه کاره بوده است.

خدا، فوق توصیف

خدا دنبال بهانه است یکی از آن‌ها این بود که یک چنین روایتی به یاد من آمد ولی خداوند منّان فوق این حرف‌هایی است که ما در مورد او صحبت بکنیم. «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏َ»[۳۳] خدا فوق توصیف ما است. خدا خدا است ما هم بنده‌ی خدا هستیم. او همه است، ما هیچ هستیم.

ولایت روح ایمان

«وَ عَمِلَ صالِحاً». پس قدم سوم، عمل صالح است. «ثُمَّ اهْتَدى‏» باز خود این دارای نکاتی است. اوّلاً این قسمت آخر را «ثُمَّ» عطف کرده است، آن سه تا با واو بود. «لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» ولی این‌جا که می‌رسد «ثُمَّ اهْتَدى» می‌گوید. مثل تطوّراتی که در مسئله‌ی خلقت پروردگار متعال مراحل جنین را شمارش می‌کند که خدا از علقه آفرید، بعد مضغه شد، بعد چه شد، بعد چه شد وقتی «فَکَسَوْنَا … لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ‏»[۳۴] براساس آن آیه که آن‌جا هم آن تکامل عبد را از علقه تا آن‌جا که جسم تکامل پیدا می‌کند، همه را با واو عطف کرده است ولی دمیدن روح را اسم نبرده است، فرمودند: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» بر حسب روایات و استفاده‌ی از آیات روح ایمان ولایت است. تا ولایت نباشد تمام اعضا و جوارح تکمیل بشود، در جای خود قرار بگیرد، تا روح در آن دمیده نشود این حیات ندارد، این زندگی ندارد. «ثُمَّ اهْتَدى» «اهْتَدى‏» یعنی «ثُمَّ قَبِلَ الوَلَایَه» این اتّصال به ولایت نبی مکرّم اسلام و ائمّه‌ی اهل بیت (علیهم الصّلاه و السّلام) است. این جمله‌ای را که قاعدتاً باید در نظر مبارک شما باشد، در زیارت جامعه ما وقتی امامی را زیارت می‌کنیم عرضه می‌داریم: «یَا وَلِیَّ اللَّهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَا یَأْتِی عَلَیْهَا إِلَّا رِضَاکُمْ- فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَکُمْ عَلَى سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاکُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ وَ قَرَنَ طَاعَتَکُمْ بِطَاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِی وَ کُنْتُمْ شُفَعَائِی‏».

موانع دمیده شدن روح ولایت

 تمام این‌ها مقدّمه‌ی دمیدن روح ولایت است. معلوم می‌شود که گناه ضعف ایمان یا بی‌ایمانی و فساد در عمل انسان را از روح ولایت دور می‌کند، دل انسان می‌میرد، مرگ قلبی پیدا می‌کند. اگر بخواهد حیاتی در او دمیده بشود باید این موانع رفع بشود، این عایق‌ها برداشته بشود تا آن کانون انرژی و نور در این‌جا نور بدهد. این لامپ‌هایی که این‌جا روشن است، چون به کانون تولید برق متّصل است، این نور را به ما می‌دهد و الّا لامپ باشد، سیم باشد، کلید باشد ولی یک‌جا قطع شده باشد، آدم هیچ استفاده‌ای نمی‌برد.

اتّصال به کانون‌های نور

این مسئله‌ی توبه و ایمان و عمل صالح مثل لامپ و کلید و سیم است، شرط نور گرفتن آن این است که به آن کانون وصل باشد. «فی‏ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ»[۳۵] این باید اتّصال به آن بیوتی پیدا بکند که خدا اذن داده است، از آن‌جا اسم خدا اعتلا پیدا بکند، بالا برود.

توبه برترین عبادت

 بنابراین عبادت که از برترین عبادت‌ها توبه است، بعد ایمان است و عمل صالح است، همه‌ی این‌ها حتّی مبدأ ایمان یقظه است. تا انسان بیدار نشود… یقظه، توبه را همراه دارد، توبه ایمان را می‌طلبد. ایمان هم عمل صالح را «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ». در کنار هم قرار می‌گیرند، همه‌ی آن‌ها مقدّمه‌ی اتّصال به نور الله است «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»[۳۶] این دیدگاه روایی ما است. امام صادق (علیه السّلام) «ثُمَّ اهْتَدى» را فرمودند: یعنی به ولایت ما چنگ بزند.

امّا تفاسیری که مذاق ولایی ندارد، وزان حدیثی و ولایتی ندارند آن‌ها می‌گویند که توبه و ایمان و عمل صالح تا مستقر نشود، آدم راه نیفتد این خنثی است، رویش نخواهد داشت. «ثُمَّ اهْتَدى» یعنی آغاز کفایت نمی‌کند، باید راه بیفتد، مهتدی بشود در مسیر قرار بگیرد.

«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏»[۳۷] «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادی لِلْإیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ»[۳۸].

راه‌های خلاصی از حجاب گناه

تناسب دو آیه هم  با این آیه بیشتر است، من آیات دیگر را بعد از این نوشتم ولی ترجیح می‌دهم که به آن دو آیه توجّه بکنیم. یکی آیه‌ ۶۴، سوره‌ی مبارکه‌ی نساء است. فرمود: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً». در این آیه‌ی کریمه‌ی سوره‌ی طه آخر آیه «ثُمَّ اهْتَدى» بود، اتّصال به ولایت و کانون جذب نور از جانب پروردگار متعال بود، لکن در سوره‌ی مبارکه‌ی نساء، از ابتدا گنهکار را به کانون ارجاع می‌دهد که اگر گنهکاری بنا دارد از نکبت گناه خود، از سجن گناه خود، از آتش گناه خود، از حجاب گناه خود خلاصی پیدا بکند، راه او مراجعه به کانون‌های نور است.

 پناه بردن گنهکار به پیغمبر طبق آیه‌ی قرآن

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ» از اوّل آدرس آن‌جا را داد. اگر گنهکار، زمین‌خورده، عمر باخته، فرصت از دست داده، در برابر نفس و شیطان مغلوب گشته، اسیر شده، ذلیل شده، اگر به پیغمبر پناه ببرد «جاؤُکَ» مجیء او به تو باشد، اتیان بکند، او که اتیان به گناه و در برابر شیطان زانو زده بود و اسیر او بود، اگر زنجیر را رها بکند و به محضر شما شرفیاب بشود.

مراجعه به پیغمبر مقدّمه‌ی استغفار

 «وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ»[۳۹] این مراجعه به پیغمبر مقدّمه‌ی استغفار است، مراجعه‌ی تنها را کافی ندیده است. باید به محضر تو بیاید، عین بیماری که با پیام می‌گویند، بیماری قابل درمان نیست. همان‌گونه که حج با پیام قبول نمی‌شود، باید حاجی به مکّه برود، آن‌جا اعمال انجام بدهد. این‌جا هم همین‌طوراست. باید خود او به مرکزیّت دین، کانون نور که همه‌ی ظلمات با آن نور بنا است برطرف بشود، خود را به کانون اصلی نور وصل بکند. وقتی پیش طبیب قرار گرفت، آن‌جا جای اعتراف به گناه و استغفار است.

منع اقرار به گناه

خدای متعال اجازه‌ی اقرار به گناه را در هیچ کجا به بنده‌ی خود نداده است. گناه خود یک گناه است، و افشای گناه خود آدم پیش دیگران هم گناه دیگران را افشا بکنیم، غیبت است، ایذاء است، هتک حرمت است و تجاوز به حدود و حقوق الهی است و هم اعلان گناه خود ما.

 خدا مالک آبرو

کسی یک خطایی کرده است، یک خلافی از او واقع شده است، حقّ بردن آبروی خود را ندارد. برای این‌که مالک این آبرو خدا است. آدم با این کار به خدای خود ظلم می‌کند. امّا اگر پیش امام زمان واقع شد، مشهد پیش امام رضا است یا این‌جا با امام رضا وصل شده است، یا امیر المؤمنین، ائمّه (علیهم السّلام) آن‌جا اقرار به گناه ایرادی ندارد.

علّت منع نشدن از اقرار نزد ائمّه

چرا؟ برای این‌که اوّلاً اقرار ما چیزی بر اطّلاعات آن‌ها اضافه نمی‌کند. «فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[۴۰] آن‌ها دیدند، آن‌ها شاهد بودند، ما به کسی که اطّلاع ندارد نمی‌گوییم. کسی که نیّت من را می‌دانست، قبل از آن‌که من نیّت گناه بکنم، او می‌دانست من می‌خواهم چه کار بکنم. کسی که قبل از نیّت، من را می‌شناخت، نیّت من را می‌شناخت، در مرحله‌ی عمل خود او عین الله ناظره بود. او شاهد بود و من را دیده است.

فواید اقرار به گناه نزد ائمّه

 پیش او اقرار کردن یک خودسازی است. یعنی نشان می‌دهد که من دیگر مقاومتی ندارم. لجاجتی در گناه ندارم. شکسته شدم، دست من بالا است. تسلیم هستم. این عدم اقرار مکابره است، به خصوص هم می‌داند طرف می‌داند، با این حال راست راست بگوید، من این کار را نکردم. پیش یک کسی یک حرفی زده است، الآن که می‌آیند، می‌گویند: تو این حرف را زدی. می‌گوید: نه من چه وقت این حرف را زدم. خیلی بد است. این یک نوع خاصّی از تمرّد و طغیان است.

رابطه‌ی اقرار به گناه و طغیان

اقرار مقابل طغیان است. اقرار در برابر کسی که به من احاطه دارد، اشراف دارد، اطّلاع دارد هم خودشکنی است، خود آن خودشویی است و هم این‌که طبیعت مریض اقتضا می‌کند که پیش طبیب هیچ کدام از بیماری‌های خود را اخفا نکند. اگر طالب معاجله است، باید تمام عوارض مریضی خود را با طبیب خود مطرح بکند.

طلب مغفرت پیامبر برای توبه‌کنندگان

 این‌جا هم مراجعه به پیغمبر را به تنهایی مطرح نفرموده است، بلکه پیش پیغمبر که رفت «وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ» در حضور پیغمبر استغفار بکند، از پروردگار متعال نسبت به تک تک این گناهان خود طلب مغفرت بکند. وقتی این اتّصال حاصل شد و این اقرار و اعتراف و دعا در محضر رسول الله واقع شد «وَ اسْتَغْفَر لَهُمُ الرَّسُولُ» آن وقت این یک طوفانی در دریای وجود رحمه للعالمین که از پدر به همه‌ی ما نزدیک‌تر است، او وقتی بیماری و سوز بیمار را ببیند، خود او دست به دعا بر می‌دارد. «وَ اسْتَغْفَر لَهُمُ الرَّسُولُ» این استغفار عبد، استغفار رسول را شفیع قرار می‌دهد، این جفت می‌شود، استغفار عبد با استغفار رسول. این شفیع که آمد، شفاعت او دیگر رد خور ندارد. «وَ اسْتَغْفَر لَهُمُ الرَّسُولُ» حالا این لام، لام انتفاع است، ممکن است. لام اختصاص است، ممکن است. هر دو است، ممکن است.

از دست دادن خدا با انجام گناه

اگر این مقدّمات حاصل شد نمی‌فرماید: «لغفر الله لهم» بلکه می‌فرماید: «لَوَجَدُوا اللَّهَ» خیلی عجیب است. آدم که گناه می‌کند «لفقد الله» خدا را از دست داد. از خدا دور شد، مطرود خدا شد، دیگر خدا کاری به کار او ندارد. دیگر به داد او نمی‌رسد، دیگر از او حمایت نمی‌کند.

اثرات توبه بر نزدیکی به خدا

 امّا وقتی با آتش توبه به سوز و گداز ندامت با حرارت شفاعت رسول خدا این کثافت‌ها زایل‌ها شد، این حجاب‌ها مرتفع شد، چشم جان انسان باز می‌شود آدم خدا را در وجود خود می‌یابد. تا به حال خالی بود، تو خالی بود خدا در دل او نبود، این خانه کثیف شده بود، خدا در این خانه نمی‌آمد «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ»[۴۱] قلب حرم خدا است، مادامی که این قلب پاک است، عرش خدا است، خدا در آن‌جا استقرار دارد ولی وقتی که خراب شد، کثیف شد، به لجن کشیده شد، قداست خود را از دست داد، او قدّوس است با ضدّ خود جمع نمی‌شود. چون دل گنهکار قداست خود را از دست داده است، ملک قدّوس دیگر با آن‌جا کاری نداشت. حالا که آمد به پیغمبر وصل شد، پیغمبر این کثافت‌ها را با استغفار خود شست، برد.

تطهیر قلب با استغفار رسول خدا

 در آن آیه‌ی کریمه دارد که «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ»[۴۲] تطهیر برای ما نیست، دست ولایت حق است آدم را تطهیر می‌کند. «وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ»[۴۳] گناه از ناحیه‌ی ما است، امّا کارهای خیر از ناحیه‌ی ما نیست، فاعل آن خدا است، خدا به دست ما کارهای خیر را انجام می‌دهد. در این‌جا هم تطهیر قلب ما با استغفار ما انجام نمی‌شود، بلکه استغفار رسول می‌خواهد، وقتی استغفار رسول آمد، خانه‌ی خدا از غیر خدا خالی می‌شود. غیر که در خانه‌ی دوست بیاید، او غیور است، خود او نمی‌آید، رها می‌کند. امّا وقتی همه را بیرون کردیم، می‌بیند که دیگر خلوت است، او لایق می‌بیند، با ما خلوت می‌کند. «لَوَجَدُوا اللَّهَ» این‌جا است که ما الله را می‌یابیم، نمی‌گوید: «لَیعفُو عَن سَیِّئاتِهِ» «لَغَفَر الله» نه «لَوَجَدُوا اللَّهَ» اگر انسان از ابتدا به پیغمبر مراجعه کرد، هر گناهی که کرد برگشت «الْمُسْتَغَاثُ بِکَ یَا رَسُولَ الله» « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» خود را به پیغمبر وصل بکند، بلافاصله هم استغفار بکند. قبل از استغفار خود دامن پیغمبر را بگیرد. وقتی دامن پیغمبر را گرفت و استغفار کرد آن وقت حضرت رسول برای او استغفار می‌کند.

پاک شدن از گناه با استغفار رسول الله

 اگر این مقدّمات فراهم شد، آدم فعل خدا را نمی‌یابد، خود خدا را می‌یابد. منتها خدا را با دو صفتی که تناسب با این حالت او دارد، می‌یابد. یکی توّاب بودن خدا است و دیگر رحیم بودن خدا است. «لَوَجَدُوا اللَّهَ» خیلی عجیب است این‌جا اصلاً صحبت غفران را نمی‌کند. غفران جایی است که گناهی باقی مانده باشد، با استغفار رسول الله پاکیزه شدی، حالا که پاکیزه شدی با کدام صفت حق تعالی اتّصال پیدا کردی؟

پاک شدن از گناه و اتّصال به دو صفت خدا

 با دو صفت او: یکی توّاب بودن او است. خدا عنایتی را که، نظری را که برداشته بود ارجاع داد، خدا با تو قهر کرده بود، تو را نگاه نمی‌کرد، هر چه هم او را صدا می‌زدی، تو را تحویل نمی‌گرفت.

معنی تواب

توّاب یعنی حالا دیگر مرتّب تو را نگاه می‌کند. مراقب تو است. توّاب است، نظر خدا به تو معطوف شد و این توّاب بودن خدا را می‌یابد و رحیم بودن او. اگر توبه با اتّصال به رسول الله انجام شد دیگر انسان برای همیشه بیمه می‌شود.

صفت رحیمیّت خدا

 این رحیمیّت خدا بیمه‌گر است. غیر از رحمانیّت خدا است، غیر از غفّاریّت خدا است، حتّی غیر از توّابیّت خدا است. رحیمیّت خدا دوستی همیشگی خدا است، خداوند منّان وقتی در مورد عبدی صفت رحیمیّت خود را اعمال کرد و او را مجذوب وصف رحیمیّت خود قرار داد، «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[۴۴] دیگر هدایت باطنی او در دست خدا قرار می‌گیرد و هیچ گاه به خود واگذاشته نمی‌شود که شیطان او را اسیر بکند.


 

[۱]– سوره‌ی اعراف، آیه ۹۶٫

[۲]– سوره‌ی نوح، آیات ۱۰ تا ۱۲٫

[۳]– سوره‌ی تحریم، آیه ۸٫

[۴]– سوره‌ی واقعه، آیه ۷۹٫

[۵]– دانشنامه عقاید اسلامى، ج ‏۱، ص ۴۵۶٫

[۶]– سوره‌ی طلاق، آیه ۵٫

[۷]– سوره‌ی هود، آیات ۱۰۷ و ۱۰۸٫

[۸]– سوره‌ی تحریم، آیه ۸٫

[۹]– سوره‌ی شعراء، آیات ۸۸ و ۸۹٫

[۱۰]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۲۷٫

[۱۱]– سوره‌ی حشر، آیه ۲۳٫

[۱۲]– سوره‌‌ی تحریم، آیه ۸٫

[۱۳]– سوره‌ی قمر، آیه ۵۰٫

[۱۴]– سوره‌ی شوری، آیه ۱۱٫

[۱۵]– سوره‌ی توبه، آیه ۸٫

[۱۶]– سوره‌ی انعام، آیه ۵۴

[۱۷]– سوره‌ی شوری، آیه ۲۵٫

[۱۸]– الکافی، ج ‏۳، ص ۳۱۰٫

[۱۹]– سوره‌ی مائده، آیه ۳۲٫

[۲۰]– سوره‌ی شوری، آیه ۲۵٫

[۲۱]– سوره‌ی مریم، آیه ۹۳٫

[۲۲]– شرح الکافی-الأصول و الروضه، ج ۴، ص ۱۸۹٫

[۲۳]– سوره‌ی طلاق، آیه ۱٫

[۲۴]– سوره‌ی شوری، آیه ۲۵٫

[۲۵]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۸۳٫

[۲۶]– سوره‌ی زمر، آیه ۴۲٫

[۲۷]– سوره‌ی حجر، آیات ۳۹ و ۴۰٫

[۲۸]– سوره‌ی شوری، آیه ۲۵٫

[۲۹]– سوره‌‌ی شوری، آیه ۲۵٫

[۳۰]– سوره‌ی طه، آیه ۸۲٫

[۳۱]– سوره‌ی هود، آیه ۱۱۴٫

[۳۲]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۴۵٫

[۳۳]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۵۹٫

[۳۴]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱۴٫

[۳۵]– سوره‌ی نور، آیه ۳۶٫

[۳۶]– سوره‌ی زمر، آیه ۶۹٫

[۳۷]– سوره‌ی طه، آیه ۸۲٫

[۳۸]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۹۳٫

[۳۹]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۰۶٫

[۴۰]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۰۵٫

[۴۱]– بحار الأنوار، ج ‏۶۷، ص ۲۵٫

[۴۲]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۰۳٫

[۴۳]– سوره‌ی نساء، آیه ۷۹٫

[۴۴]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۹٫