آیه ششم

دستور ﴿وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ،[۱] دستوری توحیدی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی است که ناظر بر کیفیت قیام نبوی می‌باشد، بدین معنا که خداوند سبحان به پیغمبر خود چنین خطاب می‌کند: حال که بنا داری اهل قیام باشی و خدا را به بزرگی معرفی نمایی، شعار تکبیر سر دهی و شعور تکبیر داشته باشی، و با توجه نمودن به طهارت خود و اطرافیانت، اقدام به خودسازی و خانواده‌سازی نمایی، و از «رجز» و هر آنچه موجب سقوط می‌شود فاصله خود را حفظ کنی، بدان منت مخصوص خداست، لذا تو نمی‌توانی بر دیگران منت بگذاری و اعمال نیکوی خودت را زیاد تلقی کنی.

نکته بعدی آن است که مراد از واژه «منت» در ادبیات قرآنی «نعمت بزرگ» است، و اساساً هر جا خداوند نعمت بزرگ و سنگینی را به بشر ارزانی داشته، از آن با عنوان «منت الهی» یاد فرموده است، به عنوان نمونه درباره نعمت بعثت رسول مکرم اسلام o می‌فرماید: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۲] 

نکته دیگر آن که مراد از واژه «تستکثر» در این آیه‌ی شریفه، همان «استکثار» مذموم[۳] است که انسان کارهای خوب خود را زیاد شمارد؛[۴] و اساساً منشأ آن که انسان بر دیگری منت می‌گذارد، همین است که عمل خویش را بزرگ و شایسته تقدیر می‌پندارد.

نکته دیگر آن است که باید بدانیم و متوجه باشیم اگر هنری داریم، نفوذی داریم، گره‌ای می‌گشاییم، به ناچار مدیون و ممنون خدا هستیم، چرا که من قابل نبودم اما تو به دست من این کار را انجام دادی. این درس بزرگی است.

Sadighi-13990428-Tafsir-Thaqalain_IR (1)

نکته دیگر یافتن پاسخ این پرسش است که «استکثار» نتیجه منت گذاشتن است؟ یا نتیجه «استکثار» منت گذاردن می‌باشد؟ یعنی انسان چون عمل خود را بزرگ و بسیار می‌یابد، منت می‌گذارد؛ یا چون اهل منت گذاشتن است عمل (ولو ناچیز) خود را بزرگ می‌پندارد. در پاسخ باید گفت در هر دو جهت، منت‌گذاری ممنوع است، از همین رو صرف این‌که کسی خود را مبلغ، مدرس و مفسر دین خدا می‌داند، اجازه منت گذاشتن بر سر مخاطبین را ندارد، و منت از غیر از خدا پذیرفته نیست.

نکته دیگر آن‌که همیشه باید در عملکردمان به جای پرداختن به کمیت، متوجه کیفیت عملمان باشیم، و در کیفیت نیز حرف اول را «اخلاص» می‌زند. معنای «اخلاص» آن است که انسان حقیقتاً منشأ خیرات و نعمت‌ها را خداوند بداند، و نکوشد به وسیله‌ی این نعمت یا این فعل خیر خود را مطرح نماید، و این عمل را وسیله‌ی ظهور و بروز خود قرار دهد. این درس بزرگی برای ما می‌باشد.

نکته دیگر آن است که با توجه به دستورات اخلاقی و روایات وارده، باید تفاوت میان «استکثار»، «استقلال» و «استصغار» تبیین گردد تا از یکدیگر تمیز داده شوند.

 

تفاوت میان «استکثار»، «استقلال» و «استصغار»

الف)  استکثار

ریشه اصلی استکثار آن است که انسان خود را صاحب منت و نعمت بداند، و از همین رو بخواهند با اعطای آن نعمت به دیگران منت بگذراند و آن را استکثار نماید(زیاد پندارد). آیه‌ی شریفه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ،[۵] به صراحت به ما می‌فهماند که چون نعمات منحصرا برای خدا هستند، در نتیجه «حمد» این نعمات نیز منحصر به خداوند سبحان می‌باشد؛ به بیان دیگر تمامی نعم عالم از جانب ذات ربوبی است، و غیر خدا نعمتی در اختیار ندارند که با اعطای آن به دیگران شایسته حمد و ستایش ایشان قرار گیرند: ﴿وَما بِکُم مِن نِعمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ.[۶] بنابراین چون خداوند صاحب نعمت است، می‌تواند منت گذارد؛ و هدف منت‌گذاری او نیز تبیین عظمت برخی از نعم است، بدین معنا که به ما بفهماند در میان نعمت‌هایی که من در عالم آفریدم، این نعمت به خصوص از سایر نعم، عظیم‌تر و مهمتر است.

یکی از این نعم ویژه نعمت «هدایت» است، که از شئون اختصاصی پروردگار متعال می‌باشد: ﴿إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى[۷] و ﴿یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ،[۸] بنابراین تنها دهنده و اعطا کننده «هدایت» منحصرا خداوند است، و حتی پیامبر اکرم o نیز که مجرا و مجلای نعم الهی از جمله «هدایت» می‌باشد، از خود استقلالی ندارد و نمی‌تواند کسانی را که دوست می‌دارد را هدایت نماید: ﴿إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ،[۹] بلکه اثر هدایت و ضلالت تنها از جانب خداست،[۱۰] بنابراین اگر انسان کار نیکی انجام داد، باید «خود» را کنار بکشد، و بداند کار و اثر کار برای «خدا» است.

از همین رو در این کریمه می‌فرماید نعمت بزرگ «هدایت» که شامل قیام، انذار، ترویج شعار تکبیر، تطهیر و تهجیر می‌باشد، منتی است از جانب خداوند نه رسول خدا o، از همین رو پیغمبر o نمی‌تواند نسبت به نعمتی که صاحب آن نیست و به او تعلق ندارد، بر دیگران منت بگذارد و آن نعمت را بزرگ شمارد و استکثار نماید: ﴿وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ،[۱۱] به بیان دیگر هنگامی که انسان خود را صاحب نعمت نبیند، آن نعمت را بزرگ نمی‌شمارد، و در نتیجه گرفتار حالت «استکثار» نخواهد شد.[۱۲]

Sadighi-13990428-Tafsir-Thaqalain_IR (2)

در مجموع «استکثار» عملی است که از منظر بُعد توحیدی و اخلاقی پذیرفته نمی‌باشد:

  • بُعد توحیدی: کسی نعمت را از خود می‌داند و عطای خویش به دیگران را بزرگ می‌پندارد، که استقلالی برای خود قائل باشد، اما آن کس که به آیاتی نظیر ﴿أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ،[۱۳]و ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ[۱۴]معتقد است، نعمت را از خود نمی‌داند که بخواهد آن را بزرگ و کثیر شمارد.
  • بُعد اخلاقی: انسانی که نعمت‌ها را بزرگ می‌شمارد، از طرف مقابل خود توقع خواهد داشت و چون نوعا توقعات او بر آورده نمی‌شود، مرتکب منت‌گذاشتن و یادآوری آن نعمت به طرف مقابل می‌شود که همین امر، اقدامات او را ضایع و تباه می‌سازد: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى[۱۵]به عنوان نمونه هدیه‌ای که بنا بود دل طرف مقابل را آرام و شاد سازد، تبدیل به عاملی برای آزار و اذیت او می‌گردد.

 

ب) استصغار

«استصغار» غیر از حالت «استقلال» است. در ادعیه توصیه شده است انسان از خدا چنین بخواهد: خدایا چنان نکن که احساس کمبود نداشتن به من عارض شود، یعنی حالتی که انسان [خود را از طاعات الهی بی‌نیاز بداند و] اعمال نیک را کوچک شمارد.[۱۶]

 

ج) استقلال

نقطه مقابل «استکثار» و بزرگ پنداری اعمال خویش، «استقلال» به معنای قلیل شمردن اعمال است. در حدیث شریفی از امام کاظم j ، کوچک شمردن عمل خوب خود(استقلال) از جمله خصلت‌های دهگانه‌ی مؤمن عاقل معرفی شده است:

«یَا هِشَامُ، کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ j یَقُولُ: مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْ‏ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ، وَ مَا تَمَّ عَقْلُ امْرِىً حَتّى‏ یَکُونَ فِیهِ خِصَالٌ شَتّى‏: الْکُفْرُ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونَانِ، وَ الرُّشْدُ وَ الْخَیْرُ مِنْهُ‏ مَأْمُولَانِ‏، … یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَیْرِهِ، وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْمَعْرُوفِ مِنْ نَفْسِهِ…».[۱۷]

مؤمن به بلوغ عقل نمی‌رسد، مگر آن‌که ده چیز را در درون خود احراز کند، از آن میان به چهار مورد اشاره می‌گردد:

الف) همگان به او امید خیر داشته باشند.

ب) مردم از شرور او ایمن باشند.

ج) خوبی‌های مردم هر چند خدمت کوچکی باشد را بزرگ و کثیر می‌شمارد.

د) اما در نقطه مقابل، اگر خودش کار بزرگی برای دیگران انجام دهد، کثیر خود را قلیل می‌شمارد.

 Sadighi-13990428-Tafsir-Thaqalain_IR (3)

به عنوان نمونه پیامبر اکرم o هیچ‌گاه از کسی طلبکار نشد، حتی زمانی که از جانب خدا مأمور شد گذشته منفی مهاجرین را به رخ ایشان بکشاند که سابقا چه وضعی داشتند، و بعد از آنی که خدای متعال به وسیله رسول خود آنها را از آن همه نکبت، بدبختی و شقاوت نجات داد چه وضعی دارند، اما بعد از آن‌که حضرت چندین نکته از این گرفتاری‌ها را بر شمرد، به آنها خطاب کرد شما چرا نمی‌گویید؟ سپس موارد متعددی از احسان‌های مهاجرین را بیان فرمودند، و در اثر این بیانات، ضجه‌ی مهاجرین بلند شد که چقدر رسول خدا o بزرگ و آقاست؟ ما هر چه داریم از قبل ایشان است، اما او خود را بدهکار ما می‌داند. یا فردی را در نظر بگیرید که در تمام هشت سال جنگ تحمیلی، در خط مقدم جبهه حضور داشته و مشغول جانفشانی بوده است، اما احساس نمی‌کند کار زیادی انجام داده است، بلکه همیشه خود را بدهکار می‌بیند نه طلبکار.

دلیل این امر آن است که چنین شخصی خود را در مقامی می‌بیند که چیزی از خویش ندارد و مالک وجود و متعلقات وجود خداوند است نه او،[۱۸]در نتیجه توفیق انجام امور خیر را نیز از خدا می‌داند، و به همین سبب، به جای آن‌که در پی «استکثار» افعال خود باشد، آنها را ناچیز و کم می‌شمارد، و خود را زیر بار منت الهی می‌یابد، چنان که کمرش خم می‌شود و از ادای شکر نعمات پرورگار متعال عاجز می‌گردد: «لا تُحْصی الاَّؤُکَ، وَلا یُبْلَغُ ثَنآؤُکَ وَلا تُکافی نَعْمآؤُکَ»[۱۹] به بیان دیگر انسان هر چه دارد، از لطف و نعمت الهی است و از خود هیچ ندارد، حتی شکرگزاری انسان نیز منتی از جانب خداوند است، و خود محتاج شکری دیگر می‌باشد، از همین رو هم اصل وجود آدمی و هم اثر وجود او از آن خداست: لا مؤثر فی الوجود الا الله تبارک و تعالی.

به عبارت دیگر در نظام حقوقی، «برده» حق مالکیت ندارد، و حاصل و محصل او برای مالک اوست، یعنی چون وجودش در ملکیت مولا قرار دارد، و بر اصل وجود خود مالکیت ندارد، به طریق اولی آثار وجودی او نیز متعلق به او نیست، در نتیجه ولو از کار خود تولیداتی داشته باشد، آن تولیدات نیز متعلق به مولا می‌باشد؛ و اگر انسان به این باور برسد که «العبد و ما فی یده للمولا» می‌باشد، دیگر «خود» را نخواهد دید و به راحتی کارهای خوب خود را قلیل و کم می‌شمارد.

به دیگر سخن اگر نگاه انسان چنان شد که خدا را معطی و مالک دید، و دانست که همه چیز مال اوست، و معطی آن خداست و به او باز می‌گردد: «أَنْتَ السَّلاَمُ وَ مِنْکَ السَّلاَمُ وَ لَکَ السَّلاَمُ وَ إِلَیْکَ یَعُودُ السَّلاَمُ‏»؛[۲۰] هنگامی که آدمی به این سطح از معرفت دست می‌یابد و می‌فهمد هیچ ندارد، و هر چه هست از اوست، دگر چه چیز را به خود نسبت دهد؟ علم من، دانش من، بنایی که من ساختم، حرفی که من گفتم، کاری که من انجام دادم، همه‌ی این‌ها در نگاه او رنگ می‌بازد، و منشأ خیرات را خدا می‌بیند، لذا عمل خود را ولو کثیر باشد، قلیل می‌پندارد: ﴿قُلْ لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ[۲۱] و ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ[۲۲]

ممکن است این شبهه نیز پیش آید که «استقلال» نوعی خوش خدمتی برای حق تعالی است [و از واقعیت فاصله دارد،] در حالی که استقلال، عملی واقع بینانه می‌باشد، به عنوان نمونه امیرالمؤمنین j در دعای شریف کمیل می‌فرماید: «اللّهُمَّ مَوْلَاىَ کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ، وَکَمْ مِنْ فَادِحٍ مِنَ الْبَلَاءِ أَقَلْتَهُ ، وَکَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیْتَهُ، وَکَمْ مِنْ مَکْرُوهٍ دَفَعْتَهُ، وَکَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ»،[۲۳] و در جایی دیگر با تضرع، اشک و سوز می‌فرماید: «آه آه مِنْ قِلَّهِ اَلزَّادِ وَ بُعْدِ اَلسَّفَرِ وَ وَحْشَهِ اَلطَّرِیقِ وَ عِظَمِ اَلْمَوْرِدِ[۲۴] یعنی نه تنها خود را نمی‌بیند، بلکه عمل خود را نیز کم می‌پندارد. چنین نیست که حضرت بخواهد تعارف نماید، یا مطلبی که با واقع مطابقت ندارد را از باب مبالغه یا خوش خدمتی برای حق تعالی بر زبان جاری نماید، بلکه یافته‌های خود را بر زبان آورده است، و کلام ایشان نور است، قرآن صاعد است، و در عالم وجود زاهدتر و عابدتر از امیرالمؤمنین j سراغ نداریم، بنابراین «استقلال» افعال خیر، امری حقیقی و منطبق با واقع می‌باشد.


[۱]. مدثر؛ ۶ – و منّت مگذار و فزونی مطلب

[۲]. لازم به ذکر است آنچه در روایات مورد نکوهش قرار گرفته، «استکثار خیر» است، در حالی که «استکثار شر» بدین معنا که انسان کار بد خود را زیاد ببیند و آن را کوچک نشمارد، امری پسندیده می‌باشد، تا آنجا که امام سجاد در صحیفه می‌فرماید: از جمله خصال متقین آن است که کارهای خوب خود را کم می‌شمارند هرچند فراوان باشد، و کارهای بد خویش را زیاد قلمداد می‌کنند، هرچند اندک باشد: وَ ألبِسْنِی زِینَهَ المُتّقینَ فی… اسْتِقْلَالِ الْخَیْرِ وَ إِنْ کَثُرَ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی، وَ اسْتِکْثَارِ الشَّرِّ وَ إِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی‌ – دعای بیستم صحیفه السجّادیه، ج۱، ص۹۶.

[۳]. میان «اکثار خیر» و «استکثار خیر» فرق هست، اولی به معنای زیاد انجام دادن کار خیر و دومی به معنای زیاد دیدن کارهای خیر خویشتن است، لذا اولی خوب است و دومی مذموم. در مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص، ۲۲۲، ح۱۱۹۰۰ ذیل زیارتی از امیرالمؤمنین درباره اکثار خیر آمده است: اللّهُمَّ ارزُقنی عَقلًا کامِلًا، و لُبّا راجِحاً، و قَلباً زاکِیاً، و عَمَلاً کَثیراً، خداوندا! مرا عقلى کامل، اندیشه‌اى برتر، دلى پاک و عملى بسیار ارزانى‌دار!

[۴]. میان «اکثار خیر» و «استکثار خیر» فرق هست، اولی به معنای زیاد انجام دادن کار خیر و دومی به معنای زیاد دیدن کارهای خیر خویشتن است، لذا اولی خوب است و دومی مذموم. در مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص، ۲۲۲، ح۱۱۹۰۰ ذیل زیارتی از امیرالمؤمنین درباره اکثار خیر آمده است: اللّهُمَّ ارزُقنی عَقلًا کامِلًا، و لُبّا راجِحاً، و قَلباً زاکِیاً، و عَمَلاً کَثیراً، خداوندا! مرا عقلى کامل، اندیشه‌اى برتر، دلى پاک و عملى بسیار ارزانى‌دار!

[۵]. حمد؛ ۲ – ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است.

[۶]. نحل؛ ۵۳ – آنچه از نعمتها دارید، همه از سوی خداست!

[۷]. لیل؛ ۱۲ – به یقین هدایت کردن بر ماست.

[۸]. نحل؛ ۹۳ – خدا هر کس را بخواهد (و شایسته بداند) گمراه، و هر کس را بخواهد (و لایق بداند) هدایت می‌کند!

[۹]. قصص؛ ۵۶ – تو نمی‌توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی؛ ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می‌کند.

[۱۰]. بیان استاد: به عبارت دیگر هدایت از شئون اختصاصی ربوبیت الهی است، و اگر خداوند پیغمبر خود را هادی قرار می‌دهد، بدین معناست که او مظهر هدایت است، اما اثر از جانب خداست.

[۱۱]. مدثر؛ ۶ – و منّت مگذار و فزونی مطلب.

[۱۲]. در روایات متعددی به اجتناب از استکثار توصیه شده است، از جمله امام کاظم می‌فرماید: «لا تَستَکثِروا کَثیرَ الخَیرِ»، خوبى بسیار را بسیار مشمارید الأمالی شیخ مفید، ج۱، ص۱۵۷، ح۸؛ همچنین رسول خدا فرموده است: «لا تَستَکثِروا الخَیرَ و إن کَثُرَ فی أعیُنِکُم»، اعمال خوب خود را زیاد مشمارید، هرچند در نظر شما زیاد آید – الأمالی، شیخ صدوق، ج۱، ص۵۱۸، ح۷۰۷.

[۱۳]. فاطر؛ ۱۵ – ای مردم، شما همه به خدا فقیر و محتاجید.

[۱۴]. حدید؛ ۳ –  اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست.

[۱۵]. بقره؛ ۲۶۴ –  ای اهل ایمان، صدقات خود را به سبب منّت و آزار تباه نسازید.

[۱۶]. از جمله ظرائف و لطائف اسلام آن است که درست در نقطه مقابل «استقلال خیر»، اسلام «استصغار خیر» را مذموم می‌داند، بدین معنا که انسان همواره باید هر عمل خیری را (هر چند کوچک) از آن جهت که طاعت حق تعالی است عظیم شمارد، به عنوان نمونه امیرالمؤمنین فرموده است: «إنَّ اللَّهَ أخفى‌… رِضاهُ فی طاعَتِهِ، فلا تَستَصغِرَنَّ شَیئاً من طاعَتِهِ، فرُبَّما وافَقَ رِضاهُ و أنتَ لا تَعلَمُ»، خداوند خشنودى خود را در طاعتش نهفته است، پس هیچ چیز از طاعت او را خُرد مشمار؛ که چه بسا رضایت خدا در همان طاعت نهفته باشد و تو بى‌خبرى – خصال شیخ صدوق، ص ۲۰۹، ح۳۱؛ و از امام باقر نقل شده است: «لا تَستَصغِرَنَّ حَسَنَهً أن تَعمَلَها؛ فإنَّکَ تَراها حَیثُ یَسُرُّکَ»، کار خوبى را که انجام می‌دهی هرگز کوچک مشمار؛ زیرا آن را در جایى خواهى دید که خوشحالت مى‌کند. – علل الشرائع، ص۵۹۹، ح ۴۹؛ امام رضا نیز می‌فرماید: فإنَّ کُلَّ شَی‌ءٍ یُرادُ بِهِ اللَّهُ و إن قلَّ ـ بَعدَ أن تَصدُقُ النِّیَّهُ فیهِ ـ عَظیمٌ، هر چیزى که براى خدا باشد، گرچه اندک، عظیم و بزرگ است، البته اگر با نیّت درست و خالص صورت گیرد. – وسائل الشیعه، ج۱، ص ۱۱۵، باب۲۸، ح۳.

[۱۷].کافی (ط – دار الحدیث)، ج۱‏، ص ۳۹،  کتاب العقل و الجهل.

[۱۸]. بیان استاد: در نگاه او چنین است که جز او کسی چیزی ندارد، و من چیزی از خویش ندارم، من حتی مالک وجود خودم نیز نیستم، هر چه هست، حتی اگر در وجود من خوبی هست، از آن اوست.

[۱۹]. فرازی از دعای امام حسین در روز عرفه: عطاهایت به عدد نیاید، به ثنایت نتوان رسید و نعمت‌هایت تلافی نگردد.

[۲۰]. [خدایا] سلام نام توست و سلامت خلق از جانب توست و براى توست و به کلى بازگشت هر سلامتى و پاکى از نقص به توست.

[۲۱]. اعراف؛ ۱۸۸ – بگو: «من مالک سود و زیان خویش نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد. مشابه این معنا در ادعیه و سایر آیات قرآن نیز آمده است: «لا یملک لنفسه نفعاً‌ و لا ضرا و لا موتا و لا حیاه و لا نشورا»، بحار، ج ۸۴، ص ۲۷۷؛ همچنین﴿وَلَا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَلَا حَیَاهً وَلَا نُشُورًا، فرقان؛ ۳ [آن معبوان] مالک زیان و سود خویش نیستند، و نه مالک مرگ و حیات و رستاخیز خویشند.

[۲۲]. انعام ۱۶۲ – بگو: «نماز و تمام عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای خداوند پروردگار جهانیان است.

[۲۳]. خدایا! ای سرور من چه بسیار زشتی مرا پوشاندی و چه بسیار بلاهای سنگین و بزرگی که از من معاف کردی و چه بسیار لغزشی که مرا از آن نگهداشتی و چه بسیار ناپسندی که از من دور کردی و چه بسیار ستایش نیکویی که شایسته آن نبودم و تو در میان مردم پخش کردی.

[۲۴]. إرشاد القلوب، ج۲، ص ۲۱۸؛ بحار الأنوار، ج ۸۴، ص ۱۵۶؛ نهج البلاغه، حکمت ۷۷.