«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

انسان باید خودش را مُکلّف به احکام شَرع الهی قرار بدهد

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ * إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ * إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ * وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ[۲]»؛ سوره‌ی مبارکه‌ی حجرات را سوره‌ی آداب هم نامیده‌اند. حال این‌که به این نام نام‌گذاری شده باشد یا نشده باشد، در هر صورت سوره‌ی آداب هست. ابتدائاً ادبِ عَبد مَع‌ الله و مَع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح می‌شود که بنده باید چگونه حَریم حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) و رسول او را حفظ نماید و بعد هم ادب با رهبری آسمانی را به ویژه مورد توجّه قرار داده است و تکلیف بندگان را در مُعاشرت با رهبر آسمانی مسخّص فرموده است. سپس هم کسانی که با ادب هستند را تشویق کرده است و فرموده است که برای آن‌ها فصل جدیدی را باز کردیم. اما ابتدائاً فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»؛ خطاب به مؤمنین است. در فضای نظام اسلامی و جامعه‌ی توحیدی، القاء نَحوه‌ی مُعاشرت شده است. کسانی که کافر هستند، کسانی که مُشرک هستند و کسانی که از دایره‌ی ایمان خارج هستند، خداوند متعال آن‌ها را لایق نمی‌داند که اساساً آن‌ها اعتقادی ندارند تا این حرف‌ها برایشان مفید باشد. لذا مخاطب مؤمنینی هستند که نظام الهی و نظام توحیدی را قبول کرده‌اند. حاکمیّت خداوند متعال و رسول و زندگی در یک نظام الهی را پذیرا شده‌اند. لذا در این عبارت که فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛ در کنار «الله»، «رسول» را قرار داده است. دیگر نفرموده است: «وَ لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ رَسُولِهِ»، بلکه آن حیثِ آن را که حیثِ حاکمیّت مدیریّت نظام است که بر آحاد اُمّت و مُعتقدان به نظام هُشدار می‌دهد که وقتی شما نظام را پذیرفته‌اید، باید در دایره حرکت کنید و پای خود را از خطّ حاکمیّت فراتر نگذارید. حال این عبارت «لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» که یعنی بر خداوند پیشی نگیرید و مبادا گاهی از رسول او نیز سبقت بگیرید، با توجّه به ادامه‌ی آیه که فرموده است: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»، تقوای الهی اقتضای رعایت حَریم و عَدم جسارت و عَدم تجرّی بر خودسَری، بر لِجام‌گُسیختگی، بر هَرج و مَرج، حفظ نظام عقلاً یکی از مسائلی است که فطرت و عقل به آن تَن داده‌اند و قبول کرده‌اند. اگر نظامی را پذیرفتید، باید از دایره‌ی نظام فراتر نروید. مرحوم «علّامه طباطبایی» (رضوان الله تعالی علیه) می‌فرمایند: این‌که «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» را فرموده است و در این‌جا از اَسماء دیگر نیاورده است، نشان می‌دهد که مسأله‌ی حُکم و قول است. خداوند متعال هر اظهار نظری که شما در قبال احکام الهی و سنّت نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) داشته باشید، پروردگار متعال سَمیع است و اگر ظاهر هم نکنید و عملاً خلاف کنید، خداوند متعال عَلیم است. لکن با توجّه به این‌که تمام اَقوال آدمی و اَفعال مُکلّفین و اراده و عزیمتِ یکایک مردم موحّد دارای حُکمی از احکام الهی است و هیچ فعل و تَرکِ فعلی وجود ندارد که حُکمی از احکام الهی را دارا نباشد، با توجّه به این توسعه با این‌که کلمه‌ی «سَمِیعٌ» در ظاهر به معنای گفته‌ها و اَقوال است، ولی وقتی تمام اَفعال و تَرکِ افعال و احکام جوارحی و جوانحی مشمول نظام توحیدی است و برای همه شکل و قالب و حُکمی مطرح شده است، بنابراین همه‌ی شئون زندگی را شامل می‌شود و اگر کسی ادّعای ایمان دارد، قبل از آن‌که حُکمی از جانب حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) صادر شده باشد و رسول او بیانِ حُکمی کرده باشد، نباید اظهار نظری کند و یا کاری انجام بدهد. باید قَدم‌به‌قَدم در آنات و لحظات منتظر دستور باشد و در چارچوب برنامه‌ی تبیینی از جانب خداوند متعال که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مُبیّن آن بوده است، خودش را مَحکومِ احکامِ واسعه‌ی شَرع قرار بدهد و هیچ حرف و فعل و اراده‌ای بدون این‌که حُکم الهی را شناسایی نماید و از آن تخطی نماید، نباید در زندگی اقدامی کند که بعداً معلوم بشود بر دینِ خداوند متعال پیشی گرفته است. اجمالاً دین مجموعه مقرراتی است که بر اجزاء افعال مُکلّفین شمول دارد. هم قواعد و قوانین دارد که وقتی مصادیق آن مشخّص می‌شود، هرکسی حُکم آن موضوع را می‌فَهمد یا از پیامبر، از امام و از مُجتهد اَخذ می‌کند. بدونِ اَخذِ حُکم از مبدأ متعال و مَجاری شریعت، باید کسی در این زمینه جلو نیفتد.

اسلام دینِ اجتماعی و اعتدال است

در شأن نزول این آیه‌ی کریمه دو سه نکته‌ را نقل کرده‌اند که ظاهر آیه اعمّ است و شُمول دارد. یکی این است که گفته‌اند وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در «جنگ خیبر» یک فردی را به عنوان جانشین در مدینه مشخّص کردند و خلیفه‌ی دوّم اعتراض کرد و فرد دیگری مورد نظر او بود. لکن این آیه تعبّد بنده و ذیّ عبودیّت را که در تمام اَفعال یا اَقوال نیاز به اَمر یا اذن دارد، لذا باید مجموعه‌ی اعمال و افعال خودش را در تبعیّت از خداوند و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار بدهد و در هیچ‌جایی پیش داوری نکند و قولاً و عملاً خلاف سنّت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل نکند. گفته شده است که بعضی‌ها تَرکِ دنیا کرده بودند و از التذاذات جنسی حَلال هم خودشان را مَحروم کرده بودند و مانند مُرتاض‌ها زندگی می‌کردند و این سبب شد که وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بفرمایند که شما از ما جلوتر نیستید؛ من همسر انتخاب کرده‌ام، من مُعاشرت دارم، من در چارچوب آن‌چه خداوند متعال برای ما حَلال اعلان کرده است، مانند شما زندگی می کنم. چرا شما «لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ[۳]»؟ حَلالِ خداوند متعال حَلال است. اگر کسی بخواهد با سلیقه‌ی خودش به کَمال برسد، راهِ رُهبانیّت را انتخاب کند، خِلاف سنّت است. از جمله این‌که فرموده است: «اَلنِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی[۴]»؛ این اِعراض از سنّت نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) در همه‌ی شئونی که اسلام دینِ زندگی است، اسلام دینِ اجتماعی است، اسلام دینِ بین‌المللی است، اسلام دینِ جهانی است. لذا برای هر بُعدی از این عَرصه‌ها تکلیف معیّن کرده است و شما نباید این چارچوب‌ها را نادیده بگیرید و سلیقه‌ای عمل کنید و برای خودتان مقدّس‌بازی دربیاورید و اسلام را بد معرّفی کنید که مردم وحشت کنند از این‌که اگر ما متدیّن شدیم، دیگر التذاذی نخواهیم داشت، دیگر زندگی گَرمی نخواهیم داشت. این‌ها بر خلاف اصول سعادت‌ساز احکام اسلامی است. برخی دیگر هم مقابله‌های اعتقادی و سیاسی داشته‌اند.

همیشه و در همه‌ی زمان‌ها باید دین امامت داشته باشد

وجود مبارک نبیّ اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در «حُدیببه» بر اساس رؤیای صادقه‌ای که داشتند، وعده داده بودند که مُحرِم می‌شوند و خانه‌ی خدا را طواف می‌کنند. با حضور مُشرکین با تجهیزات نظامی‌شان مواجه شدند که بالاخره مُنجر به یک صُلح‌نامه‌ای شد و قرار شد این در سال دیگر انجام بشود و خداوند متعال این صُلح را فَتح مُبین نام‌گذاری کرده است. اما خلیفه‌ی دوّم رسماً به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اساعه‌ی ادب کرد و خشونت به خَرج داد و تعرّض کرد. در جریان حجّ تمتّع هم به همین صورت بود. در آن‌جا هم زیر بار نرفتند و مُخالفت‌شان را هم در زبان ظاهر کردند. در جریان اعزام قُشون برای جنگ رومیان به سرکردگی «اسامه بن زید[۵]» که یک جوانی بود و فرزند شهید بود، در آن‌جا نیز وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌خواستند از فتنه‌ی «سقیفه» پیشگیری کنند و فتنه‌گَران را از حَریم مدینه دور کنند که در هنگام رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، جریان ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدونِ مانعی تحقّق پیدا کند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای این اَمر به‌قَدری حساسیّت نشان دادند که این متخلّف از جیش اُسامه را مبتلا به لعنتِ الهی کردند. فرمودند: «لَعَنَ اَللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ أُسَامَهَ[۶]»؛ حال یا اخبار بود و یا انشاء بود؛ ولی در هر دو صورت خیلی گناه بزرگی بود. ولی این اصحاب فتنه و تشنگان قدرت و مُنافقینی که در تمام این مدّت با نفاق باطن خودشان را ظاهر نکرده بودند، در این‌جا رسماً تخلّف کردند و این آیه شامل همه‌ی این‌هاست. هم مؤمنینی که به اشتباه سلیقه‌ای زندگی می‌کنند و اسلام را مخالف اعمالِ غرائضِ طبیعیِ نیازهای خدادادی معرّفی می‌کنند، هم تعرّض به آن‌هاست و هم تعرّض به کسانی است که این‌ها در وادی سیاست و کسب قدرت بودند و حَریم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را نادیده می‌گرفتند و خودشان را از حاکمیّت نظام اسلامی به بیرون از این خطّ می‌کشاندند که سَخیف‌ترین و وحشتناک‌ترین آن جریان مُطالبه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر رحلت‌شان بود که دَوات و قَلم خواستند و اعلان فرمودند که خودم می‌خواهم بنویسم. نوشته‌اند که در سابقه‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل نشده است، ولی در این باره حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خواستند تا با دست‌خطّ مبارک خودشان چیزی را بنویسند که اتّحادِ همیشگی اُمّت اسلامی بیمه بشود و این‌جا آن فرد (علیه لعان الله) کُفر گفت و به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اهانت کرد. به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت نارَوایی دادند و شعار «کفانا کتاب الله» را داد که اسلام مِنهای اسلام‌شناس و قرآن مِنهای قرآن‌شناس بود و در واقع نتیجه‌ی آن مَحو قرآن کریم بود. اگر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سِماجت می‌کردند، از این حدّ نیز عبور می‌کرد و اصلاً می‌گفت که قرآن کریم نیز ساختگی است. لذا وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این‌جا دیگر توقّف فرمودند تا جسارت به متنِ قرآن کریم واقع نشود. لذا این دستور یک دستورِ نظام‌ساز، دستورِ همبستگی اُمّت زیر پَرچم امامت و زَمامداری است که حُرمت‌شکنی، هَنجارشکنی، نادیده‌گرفتن قانون و مقرّرات به هر دلیلی باشد، خداوند متعال آن را مورد نَهی قرار داده است، مَنع فرموده است و حَرام کرده است. این مطلب اوّل بود که عبارت «لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» شامل همه‌ی اَزمنه هم می‌باشد. امروز نیز «التقاطیون[۷]» راه همان‌ها را می‌روند. «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ[۸]»؛ تحمیلی که این روشن‌فکرها به حقیقت قرآن کریم دارند یا تُهمت‌هایی که می‌زنند یا بدعت‌هایی که می‌کنند، این‌ها پیشاپیش خداوند متعال و رسول، یعنی در واقع یَدک‌کشیدن دین است. «لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛ یعنی همیشه با امامتِ دین حرکت کنید. خودتان جلوتر از دین نباشید که قرآن کریم وَراء ظهورِ شما باشد. شما دین را امامت کنید و هرگونه‌ای که دوست دارید، خواسته‌ی خودتان را به دین تحمیل کنید. این تقدّم است. در حالی‌که واجب است تا شما پیروی کنید، نه این‌که پیشروی کنید این یک دستور سیاسیِ اخلاقیِ عرفانیِ و تضمین‌کننده‌ی سعادت دنیا و آخرت است که رعایت این معنا تقوای الهی است و اگر کسی آن را رعایت نکرد، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»، خداوند در کَمین است، خداوند می‌شنود، خداوند می‌داند و قهراً برای اشخاصی که حُرمت‌شکنی می‌کنند و نظام را به هَرج و مَرج می‌کشانند و مسیر روشن را به سلایق مرتبط می‌کنند هزینه دارد. آن موقع دینِ دل‌بخواه هم بی‌دینیِ مَحض است. هرکسی هرگونه‌ای که می‌خواهد، بگوید من دلم می‌خواهد که این‌گونه باشد و قرائت من از دین این است. این آیه همه‌ی قرائت‌ها را نَفی می‌کند و فقط حُکم خداوند متعال و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ملاک نظام و مؤمنینی است که در نظام ایمانی و نظام توحیدی زندگی می‌کنند.

توجّه ویژه به وحدت و نظام‌مندی اُمّت اسلامی در حکومت اسلامی

این آیه یک تابلویی است که در نظام ما نیز کاملاً جای آن محفوظ است و کسانی که خلاف نظام اسلامی بگویند ما ضامن بهشت و جهنّم مردم نیستیم و فقط به فکر دنیای مردم هستیم و یا بگویند ما بدون ارتباط با بیگانگان حتّی آب برای خوردن هم نداریم، با این عبارت «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» مقابله کرده‌اند. در آن روز پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مُجری حاکمیّت حقّ بودند و این با رفتن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعطیل نشده است. مسأله‌ی امامت که با پَرچم‌داری حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در غدیر واقع شد و در همان خُطبه‌ی غدیریه مسأله‌ی امامت تا حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) و خصوصاً خودِ حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) به صورت مُکرر در خطبه‌ی غدیریه مطرح شد، این مهدویّت شامل ولایت‌فقیه هم می‌باشد. زیرا خودِ حضرت حجّت (ارواحنا فداه) تکلیف مردم را برای زمان غیبت مشخّص فرموده‌اند. «لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» در آن روز خداوند منّان مسلمانان را برای تأسیس اُمّت واحده‌ای که … (۲۶:۲۰ واضح نیست) هست. این اُمّت‌بودن اُمّت برای این‌ است که شما بر محور ربّ واحد در کنار یکدیگر قرار گرفتید و مقصد واحدی دارید و آدرس هم صراط مستقیم و رسالت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. لذا مسأله‌ی حاکمیّت خداوند متعال در این‌جا به صورت «بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» مطرح شده است و «رسول» در کنار «الله» آمده است که یعنی نظام‌مند کردن مردم و اُمّت را با یک محور و به سوی یک قبله قراردادن است و هرکسی از نظام بما هو نظام تخطّی کرد، بر خلاف آن‌چه که خداوند متعال فرموده است: «أَنَا خَیْرٌ[۹]»؛ خداوند متعال می‌فرماید: «اسْجُدُوا لِآدَمَ[۱۰]» و او می‌گوید: «أَنَا خَیْرٌ». این «أَنَا خَیْرٌ» تا روز قیامت هست. این شیطانی که مُتعصّبین را امامت می‌کند، همیشه هست؛ ولی وحدتِ اُمّت، نظام‌مندی اُمّت، توحیدِ کلمه‌ی اُمّت در گروی عمل به این آیه‌ی کریمه است که می‌فرماید: «لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ». به نظر بنده برداشت‌هایی که مرحوم علّامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) دارند، خیلی دلنشین است. بنده کسی نیستم که بگویم مقایسه می‌کنم، ولی برای زمان ما خیلی جای دارد و بسیار تَحلیل سازنده‌ای است.

نظام اسلامی باید در همه‌ی اعضای خود انسجام داشته باشد

بعد از مسأله‌ی توجّه به وحدت اُمّت و پیشگیری از اظهار نظرهایی که نظام را مَخدوش می‌کند، قِداست نظام و اقتدار نظام را زیر سؤال می‌برد، می‌آیند و به مسائلی که در آن روز جاری بوده است و نباید جاری می‌شده است، خداوند متعال می‌خواهد یک افراد بی‌فرهنگ را صاحب فرهنگ‌ کند و این‌ها را مؤدّب به آداب مُعاشرتی هم به وسیله‌ی رهبران و زَمامداران و هم با اَمثال خودشان نماید. هم مسأله‌ی تفاضل که مسأله‌ی نژاد و اَمثال این‌هاست، همگی این‌ها را برای آن پیوستگی اُمّت اسلامی می‌آورد و همگی را در چارچوب‌های مشخّصی قالب‌ریزی و ریل‌گذاری می‌کند که هم اُمّت نَحوه‌ی برخوردشان با زَمامدار و رهبر الهی‌شان چگونه باشد و هم این‌که با یکدیگر چگونه باشند و هم اگر تفاضلات طبیعی دارند، چهره‌ی زیبایی دارند، قدِ بُلندی دارند و یا ثروت زیادی دارند، همه‌ی این‌ها موجب گُسست اُمّت می‌شود که انسان با این تخیّلات برای خودش امتیاز قائل بشود و این امتیاز توقّع می‌آورد و کسانی که این امتیاز را ندارند، تحقیر برایشان پیش می‌آورد و آن پیوستگی را در یک مجموعه‌ای مانند بدنِ انسان از نوک انگشت پا تا کاسه‌ی سر همگی یک مجموعه هستند. پا از این جهتی که پا هست، مورد تحقیر قرار نمی‌گیرد؛ او هم در جای خودش قِداست دارد. لذا هرگامی که انسان به سوی مسجد برمی‌دارد، یا گام‌هایی که به سوی حرم حضرت امام حسین (علیه السلام) برداشته می‌شود، گاهی برای هرگام یک حجّ منظور می‌شود. ‌این پیوستگی، این انسجام، این نظام‌مندی یک واحدی به عنوان یک فرد چه اقتضائاتی دارد؟ اگر اُمّت هم بخواهد به صورت یک مجموعه در بیاید، نه تنها باید انسجام با رأس، بلکه باید انسجام اعضاء با یکدیگر هم ملحوظ بشود و در این سوره‌ی مبارکه این ابعاد منظور شده است و با تَنقیح مَناط همه‌ی این شئون زندگی را در چارچوب اخلاق و زیر رأیت و فِلش الهی قراردادن، مِیسور و عملی می‌‌شود.

آموزش نحوه‌ی مُعاشرت به مؤمنین در برخورد با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»؛ این دوّمین نَهی است. اوّلین نَهی، نَهی سیاسی بود که نظام را تضعیف نکنید. تضعیف رهبری و خلاف نظر او نظردادن، جلوتر از او حرکت‌کردن، کاسه‌ی داغ‌تر از آش شدن که بعضی از مقدّس‌مآب‌ها، از سوی دیگر لیبرال‌ها و از این سو متحجّرین هر دو خلاف این آیه‌ی کریمه هستند. نظام‌مند بودن نظام به محور واحد است، به رهبر واحد است و حاکمیّت دین هم از این بستر اُمّت را به صورت اُمّت در می‌آورد. لذا ابتدا مسأله‌ی وحدت اُمّت در پَرتوی وحدت رهبری است و وحدت رهبری در سایه‌ی اقتدار و عَدم تجزیه ‌ناپذیربودن است. والّا اگر هرکسی به خودش اجازه بدهد خلاف نظر رهبری مشروع و مأمور الهی نظر بدهد و یا قبل از او خودش یک جریانی را به راه بیندازد، این ایجادِ هَرج و مَرج است، این برهم‌زدن نظام است و از اَکبر کبائر نیز می‌باشد. این فرمایش حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) که حفظ نظام از اوجبِ واجبات است، یکی از مستنداتش می‌تواند همین آیه‌ی اوّل سوره‌ی مبارکه‌ی حجرات باشد. آیه‌ی دوّم در مورد تکلیف افراد است. کسانی که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) علاقه دارند و به ایشان مُراجعاتی دارند، اگر با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اُنس و مُعاشرت و صحبتی پیش آمد، در آن‌جا فرهنگ‌سازی می‌کند، درس ادب می‌دهد، درس اخلاق می‌دهد. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»؛ این دقّت می‌خواهد. در این‌جا به صورت مُطلق نمی‌گوید که صدای خود را بلند نکنید؛ ولی می‌گوید ببینید سطح صدای مبارک پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به چه صورتی است و تو سعی کن صدای تو بلندتر از صدای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نباشد. این خیلی مهم است. در مورد شاگرد و استاد هم به همین صورت است، در مورد مُرید و مُراد هم به همین صورت است، در مورد عاشق و معشوق هم به همین صورت است. انسان در برابر انسان کامل در همه‌ی سئون خودش را پایین‌تر قرار می‌دهد، از جمله در حرف‌زدن و نحوه‌ی بلندکردن صدای خود. در این‌جا فقط «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ» هست که رعایت فضایی که در آن فضا شما با پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) مکالمه می‌کنید و افتخار مصاحبت با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را دارید، حَواستان جمع باشد. توجّه‌تان به صدای نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و به گونه‌ای نباشد که صدای شما بالاتر از صدای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد. بعد هم در سوره‌ی مبارکه‌ی لُقمان این قاعده را عمومی کرده است. فرموده است: «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ[۱۱]»؛ خداوند متعال در آن‌جا خواسته است که انسان خیلی جدّی بگیرد. این‌هایی که صدایشان را کُلفت می‌کنند، این‌هایی که در برابر یک مؤمنی یا در یک مُشاجره‌ و مُنازعه‌ای صدای خود را کُلفت می‌کنند، در آن‌جا باید بدانند که خداوند متعال آن‌ها را در حدّ اُلاغ می‌داند. دیگر این‌ها از حالتِ انسانی عُدول کرده‌اند و پوست انداخته‌اند. حالت حیوانی، حالت نَفهمی در کودنی است. اُلاغ مَثَل اعلی است و موجودی که عقل دارد، اُلاغ‌وار نَعره نمی‌کشد. صدای عَرعَرِ اُلاغ مخصوص اُلاغ است، اما تو انسان هستی و انسان عَرعَرِ نمی‌کند و صدای خودش را بالا نمی‌برد. لذا در این‌جا فقط به صوت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و مُراقبت در مورد این‌که صدای ما پایین‌تر از صدای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، اشاره کرده است.

بلندترین آوازه‌ی هستی، آوازه‌ی نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است

یک احتمال ذوقی هم ممکن است داده بشود و آن این است که گاهی خدایی ناخواسته بلندپروازی شما به گونه‌ای نباشد که «وَ رَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ[۱۲]»، ما خودمان آوازه‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در عالَم قرار دادیم. بالاترین آوازه در عالَم آوازه‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. اراده‌ی خداوند متعال بر این بود که نام مبارک پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مأذنه‌های همه‌ی بُلدان تا روز قیامت باقی باشد. نکند که کسی بخواهد در یک مسابقه‌ی سیاسی دین یا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را تحت‌الشعاع قرار بدهد و بگوید این راهی که من آورده‌ام، ابتکار من است و بهتر از دین است. رعایت این معنا که هر مسابقه‌ای در هر میدانی دارید و به هر کیفیتی می‌خواهید یک آوازه‌ی سیاسیِ اجتماعی داشته باشید، حَواستان جمع باشد که همیشه زیرِ پَر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشید و حَوس این‌که آوازه‌ی شما بلندتر از رهبری باشد، این را نداشته باشید. هرکاری که انسان می‌خواهد انجام بدهد، باید به یک نَحوی بگوید من بر سر این سُفره هستم. اگر ایشان نبود این چیزی که من دارم را نداشتم. احتمال این هم وجود دارد. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»؛ بر روی این تعبیر نبی و تعبیر رسول عنایت وجود دارد. «بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان شخص مطرح نیستند؛ بلکه به عنوان شخصیّت هستند که شخصِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همان شخصیّت حقوقی ایشان است. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شخص هستند و مِنهای شخصیّت رسالت‌شان، هیچ چیزی ندارند. «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى[۱۳]»؛ مُطلقاً این‌گونه نیستند.این حرف‌های معمولی هم که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌زنند، از جانب خداوند متعال و وَحی الهی است. کارهای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز کارهای خودشان نیست و کارِ خداوند متعال است. لذا فرموده است: «بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛ حَواستان جمع باشد که ایشان آن شخص عَربی که شما ولادت و وفات او را می‌دانید، نیست؛ بلکه ایشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. ایشان خودشان پیامِ الهی هستند. بعد هم در آن‌جا کلمه‌ی «نبی» را آورد و فرمود: «فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ».

بلند صحبت‌کردن در محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خِلاف ادب است

«وَ لَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ»؛ حال در یک‌جایی دیگر صوت پیامبر لحاظ نشده است، بلکه بدون هیچ قیدی و با اطلاق، خداوند متعال مأمور کرده است که هرکسی می‌خواهد با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صحبت کند، جَهیرالصوت نباشد. می‌گویند وجود مقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک قاضی را مَنصوب کرد و هنوز یک حُکم هم نداده بود که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) حُکم عَزل او را فرستاد. جزء شیعیان خالص بود، شاعر هم بود و جزء مِبلّغینِ بنامِ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و خیلی تعجّب کرد که قبل از جُرم کسی را قِصاص نمی‌کنند. خدمت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید و عرضه داشت: چه چیزی پیش آمد؟ من که هنوز کاری نکرده‌ام. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «یَعْلُو صَوْتَ الْخَصْمَینْ[۱۴]»؛ تُن صدای تو به گونه‌ای است که اشخاص مَرعوب می‌شوند. حواست باشد با این قضائی که تو داری، ممکن است اشخاص جرأت نکنند که حرف‌شان را بزنند. «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»؛ آن یک مسأله است که صدای خود را اندازه‌گیری کنید که اندازه‌ی صدای شما بیشتر از صدای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نباشد. ولی این دستور بعدی یعنی نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با داد و فریاد صحبت نکنید. چه می‌خواهد بالاتر از صوت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و چه پایین‌تر از آن باشد. در سوره‌ی مبارکه‌ی نوح فرموده است: «ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا[۱۵]»؛ در این‌جا معنای «جِهَارًا» این نیست که من ظاهراً دعوت کرده‌ام؛ بلکه «جِهَارًا» یعنی این‌ها فریاد می‌زدند و با نِدا و فریاد این‌ها را به توحید و به پَرستش خداوند دعوت می‌کرد. «قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهَارًا * فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلَّا فِرَارًا * وَ إِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا * ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا[۱۶]»؛ من این‌ها را در خلوت، در شب، در روز و در همه‌‌ی فُرصت‌ها که گاهی فریاد می‌کشیدم؛ «دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا». در این‌جا نیز منظور از «جَهر» همان فریادکشیدن است. با صدای بلند در محضر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هرچند که پایین‌تر از صدای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم باشد، ولی صدای بلند نزد یک شخصیّت بزرگ خلاف اَدب هست.

بی‌حُرمتی نسبت به پیامبر اسلام موجب حَبط اعمال انسان می‌شود

«وَ لَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ»؛ گاهی اَشخاص در مُحاورات عُرفی خودشان را مُجاز می‌دانند و گاهی می‌خواهد صدایش را بلند کند که یا طرف مقابل متوجّه بشود و یا دیگران متوجّه بشوند، ولی اَمر معمولی است. در شرایطی حتّی بلاغت ایجاب می‌کند که انسان بلند صحبت کند و یک چیزی را بلندتر از چیزهای دیگر بگوید؛ ولی با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این‌گونه نباشید. مُطلقا با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با داد و فریاد و شلوغ‌کاری صحبت نکنید. این‌جا فضای خضوع و خاکی‌بودن و تواضع باشد. «کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ»؛ معلوم می‌شود که حتّی اگر این «جَهر» مُتعارف هم بود، شما نباید حتّی در این حدّ هم با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بی‌رعایتی داشته باشید. نتیجه‌ی این امور چه می‌شود؟ «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ»، خداوند متعال چه تهدیدی کرده است! «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ». علّت بلند صحبت‌کردن یا بالابردن صدا بیش از صدای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یکی از دو چیز است. یا تحقیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است که اگر تحقیر باشد، کُفر است و کُفر موجب حَبط عمل می‌شود. کُفر اعمال انسان را باطل می‌کند. یا مسأله‌ی تحقیر و ایذاء است و یا قصدی ندارد، ولی انسانِ بی‌ادبی است، بی‌رعایت است. در هر دو صورت «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ» مانند «اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ[۱۷]» است. در این‌جا هم خداوند متعال فرمود: «کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»؛ این عبارت «لَا تَشْعُرُونَ» نکته دارد. گاهی اشخاص عَن عَمدٍ و شعورٍ معاذ الله می‌خواهند پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را استخفاف کنند و می‌خواهند با داد و فریاد ایشان را مورد اهانت قرار بدهند که این کُفر است. ولی تو هم که قصد این کار را نداری، نکند که سر از آن‌جا در بیاوری! بنابراین چه عَن شعورٍ باشد و چه عَن لا شعورٍ باشد، در این‌جا اگر قصد هم نداشته باشید، گاهی به حَبط عمل مبتلا می‌شوید؛ در حالی‌که نمی‌خواستید سر از آن‌جا در بیاورید. بعضی‌ها هم گفته‌اند این حَبط اعمال یعنی همین گفتار شما حَبط می‌شود. بعضی‌ها هم گفته‌اند اگر رعایت می‌کردید، ثواب می‌بُردید؛ ولی رعایت نکردید و ثواب آن از دست شما رفته است و این حَبط است. ولی مرحوم علّامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه و سلام الله علیه) می‌گویند که ظاهر آیه این است که تمام اعمال حَبط می‌شود. این اساعه‌ی ادب به پیامبر اکرم خانمان‌سوز است. شیطان با بی‌ادبی برای همیشه جهنّمی و لعنتی شد و انصافاً بی‌ادبی خیلی خطرناک است.

تشویقِ کسانی که در محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ادب را رعایت می‌کنند

آیه‌ی بعدی جنبه‌ی ایجابی و تشویقی برای کسانی است که ادب دارند. می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ»؛ در مورد «غَض» نوشته‌اند که در مقابل «رَفع» است. در آن‌جا فرمود: «لَا تَرْفَعُوا» و در این‌جا می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ»؛ کسانی که عظمت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این‌ها را می‌گیرد، وقتی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌آیند بسیار کوچک می‌شوند و صدای آن‌ها هم بالا نمی‌آید، غَض صوت دارند، انگار قدرت نَفس‌کشیدن ندارند. این‌ها آن چیزی است که گوینده باید در تبیین خود مقداری مطلب را روشن‌تر نماید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که انسان عادی نیست، ایشان اسمِ اعظم خداوند متعال هستند. وجود نازنین حضرت امام صادق (علیه السلام) وقتی نام مبارک رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را می‌شنیدند، صورت‌شان سُرخ می‌شد، خَم می‌شدند و مُدام نام مبارک پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را می‌بُردند تا به حالت سَجده برسند. اصلاً وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در برابر نام جدّ بزرگوارشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ذوب می‌شدند. «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ»؛ کسانی که حَریم و حُرمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در نحوه‌ی صحبت‌کردن با پایین آوردن دَرجه‌ی صدایشان این کار را می‌کنند و این ادب را رعایت می‌کنند، خداوند متعال این‌ها را مُمتازشان کرده است. این‌ها تظاهر نیست، این‌ها ریا نیست؛ بلکه اخلاص است. «امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى»؛ خداوند قلوب این‌ها را تقوا‌پذیر کرده است. خداوند این‌ها را ساخته است. این امتحان را باید همان ساختن معنا کنیم. مانند همان امتحانی است که برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) قبل از خلقت‌شان بوده است. «امْتَحَنَک الَّذِی خَلَقَک قَبْلَ أَنْ یخْلُقَک[۱۸]»؛ امتحان برای ساخته‌شدن است، مانند همان «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا[۱۹]» است. آن نتیجه در این‌جا لحاظ است. «أُولَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»؛ این‌ها کسانی هستند که خداوند باطن‌شان را «لِلتَّقْوَى» ساخته است. این باطن، این زمین نَرمی است و تُخم تقوا را می‌پذیرد. مزرعه‌ی خوبی برای تکامل و تقوا شده است. «لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ»؛ کسانی که به آداب شرعی، به آداب اخلاقی، به آداب توحیدی و به آداب ایمانی مؤدّب هستند، خداوند متعال برای این‌ها هم مغفرت دارد که در این‌جا «مَغْفِرَهٌ» هم می‌تواند مغفرت دَفعی باشد و هم مغفرت رَفعی باشد. «وُجودُکَ ذَنبٌ لایُقاسُ بِه ذَنب[۲۰]»؛ انسان به خودش جرأت بدهد و به محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مُشرّف بشود؛ خیلی باید خجالت بکشد. من کجا و آقا کجا؟! یک غُلام سیاه و بی‌عُرضه‌ی درمانده و وامانده‌ای که هیچ‌کسی به او اعتنا نمی‌کند را نزد یک شاهِ مُقتدر به آن صورت ببرند، خودبه‌خود خجالت می‌کشد و حَیا می‌کند و عُذرخواهی می‌نماید. یا مسأله‌ی «مَغْفِرَهٌ» از این باب است و یا خداوند متعال گناه را از این‌ها دَفع می‌کند که اگر دَفعِ الهی نبود، به گناه مُبتلا می‌شدند و خداوند متعال قبل از آن‌که با گناه آن‌ها را ببخشد، بدون گناه آن‌ها را می‌بخشد. یا این‌گونه نیست و هرچند گناهانی در زندگی مرتکب شده‌اند، ولی خداوند متعال به خاطر ادب‌شان این‌ها را مشمول مغفرت خودش قرار می‌دهد. «وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ»؛ اَجر بعد از «مَغْفِرَهٌ» آمده است؛ زیرا تَخلیه مقدّم بر تَحلیه است. «دیو چو بیرون رود فرشته درآید». خداوند منّان ابتدا دل را پاک می‌کند و وقتی دل صاف و پاک شد، حال نور خودش و رحمت خودش و محبّت خودش را در این دل که ظرف پاکیزه‌ای شده است، قرار می‌دهد؛ «أَجْرٌ عَظِیمٌ».

کسانی که نسبت به پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) ادب ندارند، بی‌عقل هستند

«إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ»؛ مجدداً تعرّض به بی‌ادب‌هاست. «إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ»؛ به استناد همین آیه، نه این‌که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) استناد فرمودند، ولی یکی از اسناد فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرموده‌اند: «لاَ عَقْلَ لِمَنْ لاَ أَدَبَ لَهُ[۲۱]»؛ عقل و ادب لازم و مَلزوم هستند. «إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ»؛ مسلّماً، حتماً، جدی بگیرند؛ مسأله‌ تعارف نیست. این‌هایی که می‌آیند و در پُشت دیوار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار می‌گیرند و با صدای بلند ایشان را صدا می‌زنند، اکثر این‌ها تعقّل ندارند و بی‌عقل هستند. اگر عقل داشتند با پیامبرشان، با رهبر آسمانی‌شان، با نورِ خداوند متعال، با جَلال‌الله و با جَمال‌الله این‌گونه برخورد نمی‌کردند. «إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ»؛ این می‌تواند پیام‌های متعدّدی داشته باشد که آیه‌ی بعدی هم بعضی از این پیام‌ها را تأیید می‌نماید.

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»؛ وقتی وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حُجرات خودشان هستند، اشتغال به شئونی دارند و این‌گونه نیست که انسان به صورت سرزَده برود و ایشان را صدا بزند. ایشان انسانِ عادی نیستند. هر لحظه‌ی ایشان اجرای اَمر بزرگی برای همه‌ی عوالِم است. حالا یک انسانِ نادانی می‌خواهد یک حرف جُزئی به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بزند و یا می‌خواهد با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اُنسی داشته باشد و یا می‌خواهد افتخاری کسی نماید، بیاید و فریاد بزند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از خانه به بیرون بکشاند. یکی رعایت حقوق اشخاص است که انسان بخاطر نیاز و میل خودش در همه‌ی اوقات مُجاز نیست که برود و اشخاص را صدا بزند و او را از محلّ کار یا محلّ زندگی‌اش فَرا بخواند. یکی این مسأله است. مسأله‌ی دوّم این است که کسانی که ایشان را از پُشت دیوار صدا می‌زنند، بَدوی و بیابانی هستند. انسان‌های بافرهنگ این کار را انجام نمی‌دهند. یا قرار می‌گذارند، یا آهسته دَرب می‌زنند، یا منتظر می‌مانند تا ایشان بیرون بیایند؛ به هرحال باید رعایت ادب، نِزاکت و تواضع انجام بشود و این صدازدن از پُشت دیوار با تمدّن و فرهنگ و ادب و تواضع و رعایت حقوق دیگران سازگار نیست. لذا خداوند متعال از این‌ها به «لَا یَعْقِلُونَ» تعبیر کرده است.

ارزش و اهمیّت وقتِ پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا»؛ حال اگر انسان‌های حسابگَری بودند، قَدر وقت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را می‌دانستند، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) «رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ[۲۲]» هستند؛ تنها تو نیستی، بلکه ایشان غذای همه‌ی عوالِم هستند. همه‌ی عوالِم بر سر سُفره‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. حضرت جبرئیل (علیه السلام) و حضرت میکائیل (علیه السلام) و همه‌ی عوالِم بالا را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تغذیه و اداره می‌نماید. یک کسی که لحظات عُمرش تدبیر ماسوی‌الله است، انسان بخواهد وقت ایشان را بی‌خودی بگیرد؛ این کار را نکنید. «وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»؛ اگر این‌ها صبر می‌کردند تا این‌که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خودشان خارج می‌شدند و اگر ایشان را از منزل بیرون نمی‌کشیدند، این‌قَدر تحمّل داشتند تا مُنتظر و چشم به‌ راه بمانند، ثواب انتظار ببرند، شوقِ عشق خودشان را با این اَمر به ثبت برسانند، «حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ»، در آن‌جا ضَرر کردند و مدالِ بی‌عقلی دریافت کردند؛ ولی در این‌جا این‌گونه نیست، «لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ». این عبارت «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» یا جَزای صبر است؛ «وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ» که این «خَیْرًا لَهُمْ» عَطف بیان باشد. «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»؛ این خیر همان شُمول غُفرانِ غَفور و رحمتِ رَحیمیّه‌ی رَحیم باشد. یا  «وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» که اگر اهل صبر باشید، خداوند متعال با صابرون با اسم مبارک «غَفور و رَحیم» خود مُعامله می‌کند. نه با اَسماء جَلالیه‌اش، بلکه با اَسماء جَمالیه‌اش با آن‌ها مُعامله خواهد کرد.

یک صلواتی مرحمت بفرمایید.

وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه حجرات، آیات ۱ الی ۵٫

[۳] سوره مبارکه تحریم، آیه ۱٫

«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ ۖ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکَ ۚ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».

[۴] جامع الأخبار، جلد ۱، صفحه ۱۰۱.

[۵] اُسامه بن زید از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که در بعضی از غزوات و سریه‌ها حضور داشت. پدرش زید بن حارثه، آزاد شدۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و از نخستین مسلمانان بود و به همین سبب زید و فرزندش اسامه را از موالی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌خوانده‌اند. وی از تیره بنی کلب قضاعه بود و پدرش زید بن حارثه، آزاد شدۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و از نخستین مسلمانان بود و به همین سبب زید و فرزندش اسامه را از موالی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌خوانده‌اند. ‌ام ایمن مادر اسامه نیز کنیز و آزاد شدۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. از آنجا که سن اسامه را به هنگام وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ۱۹ سال ذکر کرده‌اند، او می‌بایست در حدود سال چهارم بعثت به دنیا آمده باشد. کنیه اسامه را ابویزید و ابوخارجه آورده‌اند که ابویزید احتمالا تصحیف ابوزید است. اسامه و پدر و مادرش در واقعه هجرت، به مدینه رفتند. گویا در جنگ بدر و نیز چنان‌که بیشتر روایات نشان می‌دهد در جنگ احد به سبب خردسالی از جمله کسانی بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه شرکت در پیکار به آنان نداد، اما در سریه بشیر بن سعد به فدک در شعبان ۷ قمری و نیز در سریه غالب بن عبدالله لیثی در صفر سال ۸ قمری شرکت داشت و از جمله کسانی بود که در تنگنای غزوه حنین از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جدا نشدند. در روایات مروبط به حادثه افک، ماجرای اتهام به عایشه، آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره این اتهام با علی (علیه السلام) و اسامه مشورت کرد. اما چنانکه همان روایات نشان می‌دهند این ماجرا پس از غزوه مریسیع در رمضان سال ۵ قمری روی داده و اسامه در آن هنگام خردسال‌تر از آن بوده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در چنین امر مهمی با او مشورت کند.

از جمله مهم‌ترین قضایای مربوط به اسامه، تعیین او به فرماندهی سپاه اسلام است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چندی پس از بازگشت از حجه الوداع، سپاهی از مهاجران و انصار، که بزرگان صحابه نیز در آن قرار داشتند، تشکیل داد تا جهت مقابله با سپاه روم به سرزمین بَلقاء (در اردن فعلی) بروند. پیامبر اسامه را که در آن زمان جوانی حدوداً ۲۰ ساله بود را به فرماندهی سپاه تعیین کرد. واقدی نیز تأیید می‌کند و می‌گوید: «هیچ‌کس از مهاجرین اولیه نمانْد، مگر این‌که به این جنگ فراخوانده شد». برخی از مدارک تاریخی نیز فراخوانده‌شدگان به این سپاه را افراد سرشناسی از مهاجرین و انصار ذکر کرده‌اند؛ از جمله أبوبکر، عمر بن الخطاب، عبد الرحمن بن عوف، ابوعبیدۀ جراح، و سعد بن ابی وقاص. اسامه در منطقه جُرف نزدیکی مدینه اردو زد، اما این انتصاب با مخالفت برخی از صحابه مواجه شد. آنان از اینکه جوانی نوخاسته به فرماندهی چنین لشکری گمارده شده بود ناخشنود بودند. فرمان پیامبر به حرکت لشکر مصادف بود با بیماری پیامبر که منجر به فوت آن حضرت شد. اما در این میان برخی از اصحاب از اینکه جوانی نوخاسته به فرماندهی چنین لشکری گمارده شده بود آشکارا ناخشنود بودند و در فرستادن نیرو به محل اردو، آنچنان درنگ شد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با حال بیماری به منبر رفت و بر این امر تاکید فرمود. به روایت واقدی پس از حدود چهارده روز از فرمان دستور هنوز سپاه حرکت نکرده بود، ظاهرا بیماری پیامبر، بهانه عدم اطاعت اصحاب از فرمان بوده است. یکی از کسانی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه خواست حرکت سپاه تا بهبودی ایشان به تأخیر بیفتد، ام ایمن، مادر اسامه، بود که رسول خدا با درخواستش مخالفت می‌کنند. علی رغم تأکید‌های پیامبر بر حرکت سپاه اسامه، فراخوانده‌شدگان به سپاه تا زمان وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به نبرد نمی‌روند. پس از آنکه ابوبکر به خلافت انتخاب می‌شود، سپاه اسامه برای نبرد حرکت می‌کند.

روایات فراوانی نشان از علاقه و محبت بسیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به اسامه دارد. چنانکه گفته‌اند حتی در فتح مکه زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به درون کعبه رفت، اسامه نیز با آن حضرت بود. در برخی مجامع حدیثی نیز بابی به عنوان مناقب اسامه گشوده شده است. اما به نظر می‌رسد که اینگونه روایات در برابر روایات حاکی از علاقه شدید پیامبر به اهل بیت (علیه السلام) یعنی علی (علیه السلام) و امامان حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) قرار داده شده است. اسامه از راویان حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و از پدرش زید نیز احادیثی نقل کرده است. همچنین کسانی چون ابو عثمان نهدی، عروه بن زبیر و برخی دیگر از تابعین از اسامه حدیث روایت کرده‌اند. در مآخذ حدیثی به کتابی با نام مسند اسامه اشاره شده که آن را محمد بن عبدالله بَغوی، از عالمان اهل سنت قرن سوم هجری، تهیه کرده و ابن ندیم نیز در کتاب فهرست خود به آن اشاره کرده است. زمانی که علی (علیه السلام) خلیفه شد، اسامه مانند برخی از صحابه چون سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه و دیگران بود که از بیعت با امام سرباز زدند و امام علی (علیه السلام) در خطبه‌ای از این تخلف وی به تلخی یاد کرد. اگر چه عمار بن یاسر اصرار بر بیعت گرفتن از آنان داشت ولی امام آنها را به حال خود رها کرد.

بنابر گزارش‌های تاریخی هنگامی که امیرالمومنین (علیه السلام) عزم پیکار جمل کرد، اسامه که سوگند یاد کرده بود با هیچ گوینده «لااله الاالله» نبرد نکند، از جنگ کناره گرفت. و حتی گفته‌اند که امام را از شتاب در آغاز کردن جنگ برحذر می‌داشت. با این همه بنابر چند روایت، اسامه خود را مطیع و دوست‌دار امیرالمومنین نشان می‌داد و تنها از شرکت در جنگ امتناع می‌جست. درباره تاریخ دقیق مرگ اسامه اختلاف است. برخی آن را در آخرین سال‌های خلافت معاویه (۵۸ یا ۵۹ ق) دانسته‌اند. اما از آنجا که گفته‌اند به هنگام مرگ ۶۰ ساله بوده و حدود سال چهارم بعثت زاده شده است می‌بایست در حدود سال ۵۱ قمری درگذشته باشد. ابن عبدالبر سال ۵۴ را درست‌تر دانسته است. در روایت بسیار نادری هم مرگ او پس از قتل عثمان آورده شده که با اخبار تاریخی دیگر تناقض دارد. از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که امام حسن مجتبی (علیه السلام)، اسامه را کفن کرد.

[۶] إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، جلد ۳، صفحه ۴۱۳.

«وَ نَقَلَ فِیهِ مِنْ کِتَابِ اَلْمِلَلِ وَ اَلنَّحْلِ عَنِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: جَهِّزُوا جَیْشَ أُسَامَهَ، لَعَنَ اَللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ أُسَامَهَ».

[۷] تلفیق مفاهیم اسلامی با اندیشه‌های دیگر را التقاط می گویند. التقاط از ریشه «ل ق ط» بر وزن افتعال و به معنای برچیدن، از زمین برگرفتن، بخشی از گفتار یا سخن کسی را گرفتن و مانند آن است. التقاط در فلسفه، مکتبی است که به جای تعقل و نقد افکار فلسفی، فرضیه‌ها، نظریات و افکار غیر متجانس را گرد می‌آورد تا از مجموع آنها مکتبی فلسفی بسازد، ازاین‌رو حاوی تحریف نیز هست. التقاطیون گروهی از فلاسفه بودند که درصدد جمع میان گفته‌های پیشینیان و وفق دادن آرای آنها با یکدیگر بوده یا از هر طایفه از قدما قولی را گرفته و در واقع در حکمت التقاط کرده و فلسفه مختلطی فراهم آورده‌اند. در سالهای اخیر (دهه قبل از انقلاب اسلامی ایران) گروهی به مکتبی التقاطی گراییدند که بخشی از اصول کمونیسم را با برخی از مبانی اگزیستانسیالیسم ترکیب کرده و حاصل آن را با مفاهیم و ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامی درآمیخته بود. آنان مکتب اصیل و ناب اسلام را تنها آن می‌دانستند. در بُرهه مزبور همه گروهها و جریانات سیاسی بر این باور بودند که مبارزه سیاسی اگر برای توجیه خود از پشتوانه اعتقادی برخوردار نباشد با شکست مواجه می‌گردد و ازاین‌رو باید به حبل المتینی دست یازید که ضامن پیروزی و برآورنده نیازهای فردی و اجتماعی مبارزان باشد.

برای دستیابی به چنین پشتوانه‌ای جریانهای فکری متعددی پدید آمد؛ گروهی مارکسیسم را تأمین کننده همه نیازهای جامعه، اعم از اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی و معنوی دانسته، حساب خود را از اسلام جدا کردند. گروه دوم کسانی بودند که به اسلام معتقد؛ ولی از معارف بلند اسلامی بی‌خبر بودند. اینان جریان فکری نخست را پذیرفته و تضاد غیر قابل رفع و مهمی بین اسلام و مارکسیسم نمی‌دیدند و با تلفیقی از این دو، اندیشه جدیدی را مطرح و ترویج کردند. زمینه این اندیشه‌های التقاطی در آثار نویسندگانی به چشم می‌خورد که غالباً تحصیل کرده‌های زمان رضاخان و تحت تأثیر فرهنگ و علوم تجربی متمایل به فلسفه‌های تجربی بودند، چنان‌که برخی مفسران نیز به نقل آرای متأثر از علوم تجربی درباره معجزات اقدام کرده‌اند؛ مانند توجیه معجزه عبور حضرت موسی(علیه السلام)و قوم وی از رودنیل به جزر آب دریا. اینان اگرچه خود به نزدیکی با مارکسیسم خشنود نبودند؛ ولی عملا حلقه واسطه بروز و ظهور اندیشه‌های التقاطی شدند. جریان التقاطی یاد شده می‌کوشید تا اسلام را مدرنیزه کند و بر اثر آشنا نبودن با منابع و اصول اسلامی در آموزشهای خود از شعر و شعار و تهییج احساسات بهره می‌گرفت. این جریان فکری قرآن را با حفظ پوشش ظاهری الفاظ آن، تحریف کرده و تفسیری مادی که خود نوعی تفسیر به رأی است از آن ارائه می‌داد، چنان‌که مارکس نیز بر این باور بود که برای مبارزه با مذهب در میان توده‌های معتقد باید از خود مذهب استفاده کرد؛ بدین صورت که مفاهیم مذهبی از محتوای معنوی و اصلی خود تخلیه و از محتوای مادّی پر شود تا توده، مذهب را به صورت مکتبی مادّی دریابد. پس از این مرحله دور افکندن پوسته ظاهری دین ساده است. آنان قرآن را چنان تفسیر می‌کردند که گویی جز یک کتاب آموزش مبارزه و محرّک مردم برای انقلاب چیز دیگری نیست. فلسفه تاریخی از قرآن استنباط می‌کردند که بیان دیگری از ماتریالیسم تاریخی بود و در دیدگاه آنان از نظر قرآن و اسلام هر مبارزی به هر منظوری و در راه هر ایده‌ای کشته شود «شهید» و در مقام و مرتبه انبیاست و اساساً انبیا جز انقلابیون و مصلحان اجتماعی بزرگ نبودند. قرآن هم کتابی است که به مشاهده و تجربه اصالت داده و از تفکرات فلسفی مبرا بوده و روح حاکم بر آن «پوزیتویسم» است. خوبی و بدی و مفاهیم اخلاقی فقط در شرایط خاص خود معنا داشته و هیچ اصل ثابتی بر اخلاق و رفتار انسان حاکم نیست و «عمل صالح» هر عملی است که با توجه به شرایط و اوضاع اجتماعی آن عمل، مورد ارزیابی قرار گیرد و بر این اساس در جهت رسیدن به پیروزیهای سیاسی و اجتماعی هر خیانتی رنگ اخلاق به خود می‌گیرد. جریان سوم اسلام مبتنی بر قرآن و سنت اولیای دین بود که با تلاشهای متفکران اسلامی و در برابر مارکسیسم و اسلام التقاطی طی قرون متوالی برای مردم تبیین شده است، با توجه به آنچه گذشت، التقاط مورد نظر در این مقاله عبارت است از تلفیقی از دو یا چند اندیشه و درآمیختن حاصل آن با مفاهیم، ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامی برای دستیابی به مذهبی نو. این کار در جوامع دینی برضدّ دین و با تزویر و حیله انجام می‌گیرد.

[۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۸۵٫

«ثُمَّ أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقًا مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسَارَىٰ تُفَادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرَاجُهُمْ ۚ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَٰلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۖ وَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».

[۹] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۲٫

«قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ ۖ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ».

[۱۰] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۴٫

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَىٰ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ».

[۱۱] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۹٫

«وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ ۚ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ».

[۱۲] سوره مبارکه شرح، آیه ۴٫

[۱۳] سوره مبارکه نجم، آیه ۳٫

[۱۴] الی انهاض المسلمین، ص ۴۳۲٫

«وَ لِکْن صَوتُکَ یَعْلُو صَوْتَ الْخَصْمَینْ».

[۱۵] سوره مبارکه نوح، آیه ۸٫

[۱۶] سوره مبارکه نوح، آیات ۵ الی ۸٫

[۱۷] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۲٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَ لَا تَجَسَّسُوا وَ لَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا ۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ ۚ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ».

[۱۸] مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، زیارت حضرت زهرا (سلام الله علیها) در روز یکشنبه.

«السَّلامُ عَلَیک یا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَک الَّذِی خَلَقَک قَبْلَ أَنْ یخْلُقَک وَ کنْتِ لِمَا امْتَحَنَک بِهِ صَابِرَهً وَ نَحْنُ لَک أَوْلِیاءُ مُصَدِّقُونَ وَلِکلِّ مَا أَتَى بِهِ أَبُوک صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ أَتَى بِهِ وَصِیهُ عَلَیهِ السَّلامُ مُسَلِّمُونَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُک اللَّهُمَّ إِذْ کنَّا مُصَدِّقِینَ لَهُمْ أَنْ تُلْحِقَنَا بِتَصْدِیقِنَا بِالدَّرَجَهِ الْعَالِیهِ لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلایتِهِمْ [بِوَلایتِهِمْ‌] عَلَیهِمُ السَّلامُ».

[۱۹] سوره مبارکه ملک، آیه ۲٫

«الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ».

[۲۰] رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص۹۶.

[۲۱] غرر الحکم و درر الکلم، جلد ۱، صفحه ۷۸۳.

[۲۲] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۱۰۷٫

«وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ».