«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِین سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِین فَلَعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِین».

دستور قرآن در رفتار با والدین

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بی‏ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».[۱]

به محضر شما عرضه داشتم که معروف عبارت از آن اموری است که در شرع مقدّس اسلام به مطلوبیّت شناخته شده است، اعم از این‌که این‌ها واجب باشد یا مستحب باشد، در هر صورت مطلوب شارع مقدّس است و معروفیّت آن به این معنا است که در نزد اهل شرع و در نزد شارع مقدّس شناخته شده است. کما این‌که در مورد مؤمن دارد، می‌فرماید: مؤمن در بین ملائکه معروف است، یعنی شناخته شده است به

 

باز این را معروض داشتیم که از خود کلمه‌ی معروف برای ما چیزی حاصل نمی‌شود، یعنی خود معروف را دال کنیم بر این‌که والدین یک شأن مخصوصی دارند. بلکه ما این را عرض کردیم شأن مخصوص والدین از سایر جاها معلوم می‌شود. مثل همین که در صدر آیه‌ی مبارکه‌ی قبل می‌فرماید: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ».[۲] این توصیه‌ای که خداوند متعال برای والدین فرموده است از این توصیه شأن مخصوص فهمیده می‌شود، این‌ها شأن مخصوص دارند، نه از خود لغت معروف.

برای این شأن مخصوص در روایات تفصیل قائل شده‌اند که به سایر شئون ترجیح داده‌اند. محلّ بحث آن در فقه است. این‌جا هم همین را می‌فرماید، «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بی‏ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا». باز از این آیه‌ی مبارکه هم شأن مخصوص معلوم می‌شود که اگر والدین تلاش کردند تو را مشرک کنند، یعنی این‌ها یا در زمره‌ی کافران بودند یا فسّاق بسیار بزرگ بودند، نوع این‌ها مفسد هستند. انسان در برخورد با مفسد یک وظایفی دارد، امّا به نسبت والدین این وظایف مخصوص است. «فَلا تُطِعْهُمَا»، از این‌ها اطاعت نکن. این‌جا امر کرد به این‌که در مطلوب‌شان آن‌ها را اطاعت نکن.

 

از همین آیه‌ی شریفه معلوم می‌شود که شأن مخصوص این‌طور نیست که برخی بخواهند تصوّر کنند هر کاری آن‌ها گفتند باید انجام داد، بلکه می‌گوید از این‌ها اطاعت نکن، وقتی او دارد امر به چیزی می‌کند، شما دارید از آن امر سرپیچی می‌کنید این برای آن‌ها ردع و زجر است. امّا می‌فرماید طوری باشد که مؤونه‌ی آن کم باشد، یعنی در عین حال با آن‌ها با نرمی و ملایمت برخورد کن. این‌جا برای انسان یک تکلیف سخت ایجاد می‌شود. الحمدلله پدر و مادرهای شما مؤمن هستند، این برای زمانی است که جامعه یک جامعه‌ی جدید الاسلام باشد کسانی در جامعه در همان کفر خود باقی مانده باشند. یا این‌که اگر این‌ها اسلام آوردند یک اسلام نفاق آوردند، در باطن والدین دارند سعی می‌کنند اولاد خود را از مسیر دیانت برگردانند، این ولد هم مؤمن حقیقی شده است.

 

آیا این وظیفه را دارد که با والدین ستیز کند و دربیفتد؟ گفتیم نه، این‌ها احکام خاص را دارند. وظیفه‌ی او این است که با آن‌ها مدارا کند. امّا مدارا کردن او این‌گونه نباشد که آن‌ها در دعوت باطل خود ناجح باشند، یعنی حس کنند پیروز شده‌اند. یک برخورد ملایم، در عین حال در مسیر خود حرکت کند.

«فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً»، آن دو را اطاعت نکن امّا با آن‌ها به معروف مصاحبت کن. روایاتی این‌جا وجود دارد، روایات اخلاقی است، گاهی برخی از این روایات شاید باطل باشند. مثل اسلام آوردن ابو هریره که پدر و مادر داشت یا امثال ذلک. شاید این‌ها از جعلیات باشند، برخی بنا بر تسامح در ادلّه‌ی سنن با آن روایات مماشات می‌کنند، حال آن‌که مماشات کردن تا آن‌جایی است که به اصول صدمه وارد نکند. اگر بنا باشد اصول را خراب کند که تسامح نیست، این تخریب ادلّه می‌شود. لذلک ما آن روایات را نمی‌توانیم بپذیریم، امّا مجمل آن معلوم است که نبیّ مکرّم اسلام این را امر کرده بودند با والدین خود مدارا کنید.

 

مثل این‌که گاهی برخی افراد در برخی روایات می‌خواهند به نوعی تسامح کنند، اصلاً این روایات مخرّب است. مثل روایتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله در آخر عمر خود فرمودند: هر کسی من باعث شده‌ام به او صدمه‌ای وارد شود یک حقّی نسبت به من دارد، بیاید من را حلال کند. بعد یک روایتی را به میان آورده‌اند این روایت نه متن دارد نه سند دارد، اصلاً مربوط به جوامع اهل سنّت است، این روایت برای شیعه نیست. یک کسی بلند شد و گفت: یا رسول الله، شما می‌رفتید و تازیانه می‌زدید به بدن من خورد. بعد آقا رسول خدا فرمودند: بیا من را قصاص کن.

این‌ را بعضی با یک اطناب مملّی در مجالس می‌گویند و یک عدّه هم گریه می‌کنند! سند آن همان گریه‌ای شده که می‌‌کنند! حال آن‌که این روایت اصلاً از اساس باطل است، فعل پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله حجّت است، پیغمبر خدا سهو ندارد. «لو فُرِض»، فرض بفرمایید می‌خواهیم تنازل کنیم، اگر گفته شود پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله سهواً زده باید مجازات می‌شد. حال آن‌که اصلاً با اصول اعتقادی تعارض می‌کند، در بحث این‌که «إِنَّ النَّبِی»، یعنی ذات مقدّس رسالت مآب که «لَا یَمنوا» سهو نمی‌کند، نمی‌خوابد، خواب او خواب نیست. گاهی بعضی می‌گویند یعنی در امور عرفی هم همین‌طور است؟ بله، در امور عرفی هم همین‌طور است. چرا در امور عرفی سهو نمی‌کند؟ نبیّ مکرّم اسلام را در قرآن به عنوان مقتدا بیان می‌کند، «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ»،[۳] خداوند یک اسوه‌ای قرار داده است؛ اسوه‌ی نیکو.

 

این اسوه «مَا یُتأَسّی بِهِ»، یعنی آن ذاتی که باید به او تأسّی شود. این تأسّی را هیچ به واجب و مستحب مقیّد نکرده، فرموده: در هر امری به او تأسّی شود، در هر کاری به او تأسّی شود. اگر در نبیّ مکرّم احتمال سهو برود من در این آیه‌ی شریفه مأمور هستم که از او در هر حالی پیروی کنم، او هم این‌جا سهو می‌کند. این‌جا دَوَران می‌شود، این‌جا امر بین حَظر و اباحه دوران می‌کند. از یک طرف من باید از او تبعیّت کنم، از آن طرف نباید از او تبعیّت کنم، چون می‌دانم او دارد سهو می‌کند. هم باید از او تبعیّت کنم به دلیل این آیه‌ی مبارکه‌ی «لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ»، به دلیل همه‌ی آن ادلّه‌ای که وجود دارد در باب این‌که می‌بایست به رسول در همه‌ی احوال تأسّی کرد.

 

آن وقت باز از آن طرف فعل نبی و فعل ولی حجّت است، وقتی فعل او حجّت بود او دارد سهو می‌کند، من از این طرف مأمور هستم که به سهو او در این امر اقتدا کنم. از آن طرف او دارد سهو می‌کند و باید خود او از این سهو اظهار تبرّی کند. باز این‌جا هم امر همین‌گونه دایر می‌شود بین حظر و اباحه. این کسانی که دارند این‌گونه صحبت می‌کنند اصلاً توجّه نمی‌کنند به این‌که نتیجه‌ی این حرف‌ها در نهایت چه می‌شود. بی‌جهت یک چیزی را دوست دارد، می‌خواهد در مورد حقّ النّاس صحبت کند یک حقّ الله به گردن خود می‌آورد. من آمدم یک مطلبی را گفتم که این مطلب هیچ اساسی نداشت.

 

وارد شدن جعلیّات در روایات عامّه

در امور سنن می‌بایست… ولو این‌که امر به همان تسامح در ادلّه‌ی سنن است، امّا نباید این‌ها با اصول ثابته تعارض کند. باز این‌که بیاییم و به قاعده‌ی «مَن بَلَغ» تأسّی کنیم، به قاعده‌ی «مَن بَلَغ» تمسّک کنیم باز هم این قاعده در محلّ خود صحیح است، در صورتی که با سایر اصول ثابته تعارض نکند. لذلک آن روایاتی که وجود دارد او سابّ النّبی بوده و پسرش با او مماشات کرده ما نمی‌توانیم بپذیریم، چون سابّ النّبی احکام خاصّی دارد. امّا این‌که کسانی بودند لغزش‌هایی داشتند، چون برخی روایات عامّه در این زمینه‌ها مثل روایات اسرائیلیات می‌شود. شخص می‌خواسته چیزی بگوید مردم را بگریاند داستان درست می‌کرد. بعد این داستان‌ها را از کسانی نقل می‌کرده که این‌ها در نزد مردم آن دوره مقبولیّت داشتند؛ مثل ابو هریره. چون برای او مقبولیّت زیادی در بین عامّه وجود دارد.

 

می‌گفتند مادر من (ابو هریره) مسلمان نبود و به پیغمبر خدا ناسزا می‌گفت، بعد من با او مدارا می‌کردم. می‌خواهد این روایت را طوری قرار بدهد که روی مردم تأثیر بگذارد. اگر کسی ماجرای قَصّاصی او را در بین عامّه بداند… این‌ها برای شیعه نیست، شیعه نه قصّاص داشته نه وضّاع داشته است. بله کسانی بوده‌اند کذب می‌کردند امّا نه به شکل قصّاصی.

این‌ها در بین عامّه قصّاص بودند، در بین مردم داستان‌سرایی می‌کردند، اوّل آن هم یک «قَالَ رسول الله» می‌گذاشتند، اوّل آن یک «قَالَ ابو هریره» می‌گذاشتند. بعد این‌ها در مجامع روایی عامّه وارد شده است، کسانی مثل ذهبی و غیر ذهبی به نسبت عامّه می‌گویند فلانی «کَانَ یَضَعُ الحَدیث»، اصل کار او این بود که حدیث می‌ساخت، کار او این بود که جعل می‌کرد. نه این‌که بخواهد بی‌جهت یک چیزی بگوید، می‌خواستند مردم را به سمت خود بکشند داستان درست می‌کردند.

 

احمد حنبل می‌گوید من در یک مجلسی بودم… این یک نمونه است، خود احمد هم فرد ثقه‌ای نیست، امّا دارد یک مطلبی می‌گوید ما به این مطلب او توجّه می‌کنیم. می‌گوید من در یک مجلسی بودم یکی از قصّاصین بلند شد یک حدیثی از احمد حنبل گفت که احمد حنبل برای من این‌طور روایت کرد. در وصف بهشت و دوزخ توصیفاتی کرد، بیان‌هایی کرد، مردمان می‌شنیدند گاهی می‌گریستند گاهی می‌خندیدند، گاهی ذوق می‌کردند گاهی می‌گریستند. می‌گوید در وقت رفتن ردای خود را پهن کرد و گفت: اگر کسی می‌خواهد از دوزخ رها شود این‌قدر پول بدهد، اگر کسی می‌خواهد به بهشت برسد این‌قدر پول بدهد، من می‌خواهم این‌ پول‌ها را در امور خیر صرف کنم. احمد حنبل می‌گوید: او کیسه‌ی خود را پر کرد خواست برود، من او را صدا کردم گفتم احمد حنبلی که شما گفتید می‌شناسید؟ گفت: من خودم او را درک کردم، با این دو چشم خود او را دیدم، با این دو گوش خود از او شنیدم. گفتم: آن احمد حنبل من هستم، این چیزی که تو گفتی اصلاً نمی‌دانم. نگاه عمیقی کرد، گفت: احمد به من گفت که تو بعد از من ۲۰ شخص می‌بینی کذّاب هستند، این‌ها هر کدام دعوی می‌کنند احمد حنبل هستند. مردم را تهییج کرد که من را کتک بزنند، من از آن‌جا فرار کردم.

 

خیلی از این نقلیّات این‌طور بوده، امّا برخی آمده‌اند این را به شیعه نسبت می‌دهند. نه، شیعه این‌طور نبود، فضای شیعه فضایی در قرن اوّل نبوده که بتواند این‌گونه وضّاع داشته باشد، شیعه اصلاً در تقیّه بود، شیعه اصلاً در خفیه بود. در قرن دوم فضای شیعه این فضا نبوده که بتواند وضّاعیت کند، مگر کسانی که جعل ملل و نحل می‌کردند، جعل نحله می‌کردند، می‌خواستند برای خود یک عدّه مرید جمع کنند که از ابتدا نحوه‌ی روایت آن‌ها معلوم است. مثل طایفه‌ی مغیریّه، مثل طایفه‌ی نُصیریّه که مربوط به قرن سوم هستند، ماجرای این‌ها فرق می‌کند. امّا این‌که ما بیاییم صغرای قصّه را از سنّی‌ها بگیریم، کبرای آن را از شیعه بگیریم بعد این‌جا به نتیجه برسیم غلط است، بگوییم چقدر…

 

متأسّفانه این می‌‌شود، می‌گویند چقدر وضّاع بوده، چقدر جعّال بوده، وقتی خواستند فلانی را دار بزنند گفت: من چهار هزار حدیث بین احادیث شما وارد کردم. این‌ها درست است امّا این‌ها برای فضای شیعه نیست. آن کسی که چهار هزار حدیث وارد کرده در کتب اهل سنّت وارد کرده، او اصلاً با شیعیان تعامل نداشته، ارتباط نداشته است. او شخصیّتی است که با محدّثین سنّی در ارتباط بوده، در کتب آن‌ها این را وارد کرده، بیایند این را بگیرند که وقتی خواستند او را به دار بکشند گفت حالا که می‌خواهید من را به دار بکشید بکشید، امّا من در بین احادیث شما چهار هزار حدیث وارد کردم. این را چه کسی گفته است؟ عبد الکریم بن ابی العوجاء.

 

پس در کافی احادیث جعلی وجود دارد. ابن ابی العوجاء اصلاً با علمای شیعه در ارتباط نبوده که بخواهد در کتب شیعه چیزی را وارد کند. او مربوط به اعیان علمای عامّه است، با آن‌ها در ارتباط بوده، روایات او هم در بین آن‌ها است نه در بین شیعه. گاهی برخی این‌گونه مغالطه می‌کنند مردم هم چون به این موضوع ورود ندارند سریع می‌پذیرند، می‌گویند خود او این‌طور گفته است.

در روایات اخلاقی ولو تسامح در ادلّه‌ی سنن وجود دارد، ولو در آن «مَن بَلَغ» است و است، امّا با آن اصول ثابته نمی‌بایست تعارض کند. او در روایت می‌گوید: مادر من سابّ النّبی بود. سابّ النّبی احکام خاص دارد، وظیفه‌ی او نیست که بخواهد مدارا کند ولو این‌که مادر او باشد. نهایتاً باید از او حریم بگیرد، از او دور شود اصلاً این حرف‌ها را نشنود و الّا برای او ایجاد وظیفه می‌شود.

 

معنای به سوی خدا بازگشتن

«وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بی‏ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»، آن‌ها را اطاعت نکند. «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً»، آن دو نفر را در دنیا با آن احکام شرعی مصاحبت کن. «وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ»، تبعیّت کن، پیروی کن از آن راهی که آن راه تو را به سوی من بازمی‌گرداند. «ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ»، پس بازگشت شما به سوی من است. به سوی خدا بازگشتن یک بحث است، به خدا بازگشتن یک بحث دیگری است. ما چیزی به عنوان به خدا بازگشتن نداریم، ما به سوی خدا بازگشتن داریم، «إِلَیَّ». «إِلَیَّ» یعنی به سوی. این به سوی یعنی از لحظه‌ای که کسی شما که الحمدلله اهل تقوا هستید- از معصیت توبه کند و به عالم توحید برگردد از این‌جا به سوی الله است. یعنی او وجهه‌ی خود را وجهه‌ی توحیدی قرار داده است، «لِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیها».[۴]

این توحید یک موقع در شأن کرم توحیدی است، یک موقع در زهد توحیدی است، یک موقع در سایر شئون توحیدی است، تمام آن «وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۵] است. مدام دارد به سوی خدا حرکت می‌کند، به سوی خدا یعنی دارد به سوی عالم توحید حرکت می‌کند. نه این‌که خداوند متعال یک ثابتی باشد این متغیّر دارد به سوی ثابت حرکت می‌کند، مسیر این‌طور نیست. کما این‌که برخی از متصوّفه این‌طور توهم کرده‌اند، مثل این‌که خداوند متعال یک ثابتی است من دارم به سوی این ثابت حرکت می‌کنم، من تغییر می‌کنم و حرکت می‌کنم. این‌طور باشد لا محاله یک موقع به او می‌رسد و بعداً یا در عرض او قرار می‌گیرد یا در او فانی می‌شود. وقتی این‌طور شد همان حرف صوفیّه می‌شود.

 

حال آن‌که بحث این‌طور نیست، بحث این‌گونه است که خداوند متعال محدود نیست. این‌که ذات مقدّس الله «جلّت عظمته» در این حدود واقع نمی‌شود، بلکه ذات او «صرف الوجود» است و «کلّ الوجود» است. هر چه که موجود دارد یعنی ظهور وجود دارد، هر چیزی که به سوی مبدأ خود حرکت می‌کند آن مبدأ یک مبدأ محدودی نیست. حرکت به سوی نامحدود خودش نامحدود است، «إلی غیر النّهایه» این حرکت ادامه دارد. لذلک این‌که گاهی اوقات تصوّر می‌شود بعد از مرگ سیری نیست. سیر بالإراده نیست، سیر بالإختیار نیست، سیر بالإقتضاء بعد از مرگ وجود دارد، سیر استکمال بعد از مرگ وجود دارد. امّا سیر بالإراده و با خواستن نیست. او به این صورت در این مسیر پیش می‌رود و مسیر او هم هیچ حدّ یقفی ندارد.

«ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ»، بازگشت من به سوی شما است. «فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»، پس خبر می‌دهم شما را به آنچه که عمل‌ کننده بودید. به آنچه که عمل کننده بودید چند حالت دارد؛ یکی این‌که آدمی آن اعمالی که انجام داده فراموش می‌کند، نمی‌داند این اعمال چیست. عمل را انجام داده از یاد می‌برد، الآن سنین نوجوانی هستید، سنین جوانی هستید، یک وصیت برای خود بنویسید، إن‌شاء‌الله بعد از این‌که ۶۰ ساله شدید همان وصیت را مرور کنید. ببینید چیزهایی را که نوشته‌اید اصلاً خود شما فراموش کرده‌اید، نوشتید این‌قدر نماز قضا دارم، وقتی ۶۰ سالگی می‌خواند اصلاً به یاد نمی‌آورد، می‌‌گوید نماز قضا داشتم؟ نمی‌دانم، فکر می‌کردم همه را خوانده‌ام، پس من هم نماز قضا داشتم. از یاد برده است. به فلانی این‌قدر دِین دارم، در ۶۰ سالگی می‌‌گوید مگر اصلاً من با فلانی دوست بودم؟! به یاد نمی‌آورد، واقعاً فراموش می‌کند. این به تجربه ثابت شده، خیلی هم این کار را انجام داده‌اند، الآن مطالبی نوشته‌اند بعدها که می‌خوانند می‌بینند کاملاً از یاد برده‌اند. یکی این است «فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

 

آگاهی به آثار واقعی اعمال

دیگر این است اعمالی که ما انجام می‌دهیم خود ما وقوف به آثار آن نداریم که هر کدام از این‌ها چه آثاری دارد، این اعمال ما چه ظهوراتی دارد، نمی‌دانیم آثار این‌ها چیست. رفت بین دو نفر یک فتنه‌ای درست کرد بعد نماز اوّل وقت خواند، بعد خواست خود را راحت کند استغفار کرد! امّا بعد در قیامت می‌بیند «الْفِتْنَهُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ».[۶] آن عقوبتی را که خداوند ذو الجلال برای فتنه قرار داده از قتل هم سنگین‌تر است، اصلاً تصوّر نمی‌کرد این‌طور باشد.

یک موقع فقیری درِ مغازه آمد، مغازه‌دار نخواست بدهد. به مغازه‌ی بعدی می‌رود، مغازه‌دار به او پول هم می‌دهد امّا می‌گوید دیگر این‌جا نیا! هر روز به این‌جا می‌آیی مزاحم ما می‌شوی! فردا هم می‌آید مغازه‌ی اوّل به او پول نداد، مغازه‌ی دومی می‌گوید باز که آمدی! این را بگیر و برو گمشو! هر روز همین ناسزا را تکرار می‌کند. در نظر می‌آید کسی که پول می‌دهد نسبت به کسی که پول نمی‌دهد فضیلت دارد، امّا در مفهوم قرآنی «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَهٍ یَتْبَعُها أَذىً».[۷] این‌که انسان به عرف یک کلام نرمی بگوید، بگوید ببخشید ندارم، این بهتر از صدقه‌ای است که پشت سر آن ایذاء و دشنام باشد. آدمی این را این‌جا نمی‌فهمد، امّا خداوند متعال در قیامت برای او به ظهور می‌رساند، می‌بیند.

لذلک این اعمالی که از ما سر می‌زند یک سلسله آثار وضعی دارد، یک اموری دارد که بر اعمال ما مترتّب می‌شود، متولّدات دارد، این‌ها را نمی‌دانیم. لذا در آیه‌ی بعدی می‌فرماید: «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی‏ صَخْرَهٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ».[۸] این اعمال تو ممکن است در نظر تو ظریف بیاید، کم بیاید، چیزی به حساب نیاید، امّا وقتی که آمد یک مرتبه می‌بینی «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیمٌ»،[۹] این‌ها در نزد خداوند متعال بزرگ می‌آید.

 

می‌نویسند یک عالمی در جوار منزل ما بود، انسان خوبی بود، عالم محل بود. مرد و خواب او را دیدند، دیدند وضع بدی دارد. گفتند: چرا وضع تو بد است؟ گفت: به خواستگاری دختر خانمی آمدند که در جوار منزل ما بود، من او را برای پسر خود کاندید کرده بودم، آن‌ها آمدند این دختر را پسندیدند گفتند ایشان عالم محل است از ایشان بپرسیم. آمدند از ما پرسیدند نظر شما چیست؟ من چون برای پسر خود می‌خواستم شانه بالا انداختم، گفتم: نمی‌دانم. این‌ها از شانه بالا انداختن من تفسیرها کردند، گفتند این‌که او گفته نمی‌دانم پس دختر بدی است. با حیثیت این دختر بازی شد. حالا مرده‌ام ۲۰ سال از من می‌پرسند تو که می‌دانستی چرا گفتی نمی‌دانم؟

 

یکی از آقایان مراجع مرحوم می‌فرمود: من نگران آخرت خود هستم. گفتند: چرا؟ گفت: کسی گرفتاری داشت من می‌توانستم به نسبت او اقدامی کنم و او را از آن گرفتاری نجات بدهم، امّا ملاحظاتی کردم و این کار را انجام ندادم، حالا می‌ترسم در قیامت وارد می‌شوم به پیشانی من نوشته شده باشد «آئِساً من رحمه الله». چون در روایت دارد که اگر کسی بتواند برای دیگری کاری انجام دهد و نکند، او به قیامت وارد می‌شود در حالی که به پیشانی او نوشته شده است از رحمت خدا مأیوس است.

 

خدا مرحوم آیت الله شیخ محمّد تقی هرندی را رحمت کند، یک موقع راجع به آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی بحث می‌کردند. می‌فرمودند: ایشان سیّد ابوالحسن- به نسبت طلبه پدری می‌کرد. یک نفر پرسید: پدری می‌کرد چطور بود؟ بعد معلوم شد. آقای هرندی می‌گفت: سیّد جمال خود سیّد جمال هم مرجع بود- راه افتاده بود برای من خواستگاری می‌کرد که کسی به من دختر بدهد. در نهایت سیّد ابوالحسن وقتی فهمید من می‌خواهم ازدواج کنم بضاعت مالی ندارم در حقّ من پدری کرد، آمد و خرج عروسی ما را داد و خرج اوّل زندگی ما را داد. این‌ها خود را در این افق می‌دیدند که اگر ما بتوانیم کاری انجام بدهیم و انجام ندهیم در قیامت مؤاخذه می‌شویم.

 

یک موقع انسان در یک مواردی خیلی به سادگی عبور می‌کند. شخص آمده از او توقّعی دارد، این توقّع را می‌تواند انجام بدهد -یک موقع نمی‌تواند- خیلی راحت از کنار آن می‌گذرد. «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیمٌ»، این‌ها در نزد خدا بزرگ هستند، این‌ها در نزد خدا کبیر هستند، این‌ها اموری بسیار بزرگ هستند. «فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»، یک موقع انسان اصلاً تصوّر نمی‌کند کاری انجام می‌دهد.

 

این حرف برای محیط طلبگی است، این برای بیرون محیط طلبگی نیست، از حالا این‌ها را یاد بگیرید. آمدند به سیّد ابوالحسن اصفهانی گفتند: شما به فلان کس در حلّه وکالت داده‌اید، بیایید ببینید چه کارهایی انجام می‌دهد، شب‌ها بساط عیش و نوش درست می‌کند. نه به صورت عیش و نوش زیاد، امّا می‌نشست لهو و لعب و مسخره‌بازی… گفتند: آقا ایشان نماینده‌ی شما در حلّه است، بیایید ببینید آن‌جا چه بساطی درست کرده است. سیّد فرمود: حتماً اقدام می‌کنیم. منتظر بودند که او را از عرش به فرش برساند، او را کوچک کند. یک مدّت گذشت، سیّد رحمه الله علیه نامه‌ای به اهالی حلّه نوشت، نظر به این‌که جناب ثقه الإسلام که در حلّه به نمایندگی ما بودند در نجف با ایشان کار مهمّی داریم، ایشان را ما از محضر شما مرخص می‌کنیم، إن‌شاء‌الله ایشان به نجف می‌آید ما با او کار مهمّی داریم.

 

اهالی حلّه گفتند شأن او خیلی بالا است، سیّد می‌خواهد او را به آن‌جا ببرد و جزء دستگاه خود کند. او به حلّه آمد، از حلّه به نجف پیش سیّد آمد، منتظر بود سیّد یک اجازه‌ی بالاتری به او بدهند. سیّد گفت: اجازه را مرحمت بفرمایید، اجازه را به سیّد داد، سیّد هم گرفت و زیر پای خود قرار داد، بعد هم به او گفت برو. بعد گفتند شما او را بازخواست نکردید. فرمود: چیزی که من به او دادم این وجهه بود، من این وجهه را از او گرفتم، من بیش از این به او ندادم که از او بگیرم، اگر من داده بودم از او می‌گرفتم. من می‌ترسم یک موقع او کاری انجام داده خدا به او یک وجهه‌ای داده من این را از او بگیرم، من از خدا می‌ترسم. چیزی که من به او دادم این وکالت بود از او گرفتم، دیگر بیش از این نمی‌توانم.

 

این برای کسی است که از فردای خود نگران است، این کاری که من دارم انجام می‌دهم آثار دارد، تبعات دارد، عوارض دارد. خدا مرحوم والد را رحمت کند، می‌فرمودند آقای شاه آبادی وقتی به تهران آمده بود مساجد مساجدِ بی‌رونقی شده بود، دوره‌ی رضا خان زندیق. در مسجد جمعه اصلاً کسی نماز نمی‌خواند، مساجد خالی شده بود. به مرحوم آقای شاه آبادی در محلّه‌ی شاه آباد نماز می‌خواند که مشهور به شاه آبادی شد- گفتند شما بیایید، آن موقع به مسجد شاه آباد می‌آمد و نماز می‌خواند. بعداً کسی آمد و گفت آقا به مسجد جامع تشریف بیاورید نماز بخوانید، جوان‌های بازار دوست دارند پشت سر شما نماز بخوانند.

 

آقای شاه آبادی روز اوّل و دوم که آمدند یک کسی که آن‌جا را جزء اموال خود می‌دانست دید مسجد رونق پیدا کرده، آن طرف محراب آقای شاه آبادی یک سجّاده پهن کرد و شروع به نماز خواندن کرد، یک نماز جماعت آن طرف درست کرد. آدم مریض به نماز نمی‌آید امّا در این مواقع می‌آید! یک عدّه پشت سر ایشان پیدا شدند و مرحوم آقای شاه آبادی دیگر برای نماز نیامدند. جوان‌ها آمدند گفتند: آقا چرا نمی‌آیید؟ فرمود: غرض این بود نماز جماعت خوانده شود، دارد خوانده می‌شود، دیگر معنا ندارد دو سجّاده باشد، نماز دارد خوانده می‌شود. بعد گفتند: آقا ما دوست داریم پشت سر شما نماز بخوانیم. گفت: این چه حرفی است؟ آن‌جا دارند نماز می‌خوانند، شما هم بایستید نماز بخوانید. بعد اصرار کردند، فرمود: تا وقتی آن آقا به میل و اراده‌ی خود نرود… گفتند: میل و اراده‌ی او وسیع است، می‌گوید برای من مسجد درست کنید! فرمود: بروید برای او مسجد درست کنید اگر قبول کرد من می‌آیم و نماز می‌خوانم.

 

رفتند یک مسجدی آماده کردند و به او گفتند این‌جا نماز بخوانید، او هم به آن‌جا رفت و نماز خواند، بعد آقای شاه آبادی به مسجد آمد. این‌ها نه این‌که دارند مماشات با خلق می‌کنند، جدّاً از خداوند حساب می‌برند. این «فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» دایره‌ی وسیعی دارد، این دایره دایره‌ی وسیعی است. آدمی یک وقت کارهایی انجام می‌دهد بعد نفس یک توجیه شرعی هم روی آن می‌گذارد که من قربه الی الله این کار را انجام دادم! بعد با همین کار آتشی برپا می‌کند. باید انسان به خداوند متعال پناه ببرد، از خود خداوند متعال بخواهد او را در کمالات هدایت کند.

 


[۱]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۵٫

[۲]– همان، آیه ۱۴٫

[۳]– سوره‌ی احزاب، آیه ۲۱٫

[۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۴۸٫

[۵]– همان، آیه ۱۵۶٫

[۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۱۷٫

[۷]– همان، آیه ۲۶۳٫

[۸]– سوره‌ی لقمان، آیه ۱۶٫

[۹]– سوره‌ی نور، آیه ۱۵٫