«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ مَن عَاداهُمْ».

اقسام ارث

در این آیه‌ی کریمه‌ی «َیَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُونَ‏»[۱]. در ارث چند جهت لحاظ می‌شود، یکی این است که کسی دارای چیزی بوده است و او رحلت می‌کند در دسترس نیست. وقتی رابطه‌ی او با مالش قطع شد، در اختیار دیگری قرار می‌گیرد. یکی این نکته است که در ارث اوّل باید کسی مالک باشد بعد مالکیّت او با موت قهراً از او سلب بشود؛ بعد گروه دیگری که مالک نبودند با این سبب مالکیّت که ارث باشد و از اقوی، اسباب ملکیّت هم است و کسی نمی‌تواند در آن چون و چرا بکند، این در اختیار دومی قرار می‌گیرد.

 نکته‌ی دیگری که در ارث وجود دارد این است که وارث در تحصیل این مال، رنجی، زحمتی، مشقّتی را متحمّل نشده است. در اسباب دیگر ملک معمولاً اشخاص با زحمت مالک می‌شوند ولی این‌جا بدون هیچ زحمتی، زحمت را دیگری کشیده است ولی حاصل آن را این برداشت می‌کند و نکته‌ی دیگری که در ارث لحاظ می‌شود این است که همان نکته‌ای که آقای رضازاده گفتند بین وارث و مورّث واسطه‌ای وجود ندارد. بعد از او دیگر این است. دست به دست نمی‌شود. بلافاصله بعد از او جانشین آن قبلی می‌شود.

وجوه ارث واقعی

اگر در این‌جا ما بخواهیم ارث به معنی واقعی را بگیریم چند وجه متصوّر است. یکی آن است که در روایات آمده است که «لکل احد منزلان» «مَا مِنکُم مَن أحَدٍ الّا وَ لَهُ مَنزِلان»[۲] خدای متعال برای هر کسی دو منزل قرار داده است «مَنزِلٌ فِی الجَنَه وَ مَنزِلٌ فِی النَّار» این منزلی که جهنّمی در بهشت دارد حالا دست او کوتاه شده است نفی شده است، با این‌که خدا برای او خلق کرده بود، مال او بود، امّا او از بین رفت، به جای آن خدا این را قرار داد. این یک وجه است. وجه دیگر این است که این نعمت‌هایی که در بهشت است این‌ها همه ارث است. در آن‌جا یک چیزی هم در ذهن آدم می‌آید که چطور این می‌تواند ارث باشد. بهشتی خانه‌ی خود را دارد، در خانه‌ی خود وارث است. آن وقت چطور سهم او را به این بدهند؟! این چه توجیهی می‌تواند داشته باشد؛ هر کسی در بهشت «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏ * وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏»[۳] بنابراین در آن‌جا خیلی صاف نیست که ما بگوییم کافر مالک این‌جا بوده است و حالا از بین رفته است به جای آن این قرار گرفته است. مؤمن به جای خود؛ به جای کافر که نیست، این خودش است. آن وجه دومی که در ارث وجود دارد این است که وارث زحمتی در تحصیل این نکشیده است. این هم باز با این آیه‌ی «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏» هم‌خوانی ندارد. آن وقت با دقّت در این‌که در سوره‌ی مبارکه‌ی نبأ آمده است «إِنَّ لِلْمُتَّقینَ مَفازاً * حَدائِقَ وَ أَعْناباً * وَ کَواعِبَ أَتْراباً * وَ کَأْساً دِهاقاً * لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً * جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً حِساباً»[۴]، «جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً» یعنی زحمت شما زمینه بود. امّا شما با زحمت این را نمی‌توانید به دست بیاورید. زحمت شما چه تناسبی با این عظمت، با این حاصل دارد. زحمت شما زحمت محدودی بوده است. در برابر زحمت خود هم از مزایای دنیا استفاده کردید. هیچ استحقاقی آن‌جا احدی ندارد. امّا چون زحمت کشیده است اسم پاداش را می‌گذارد لکن یک پرده هم بر می‌دارد؛ می‌گوید: این «عَطاءً حِساباً»، عطا است عطای گزاف هم نیست. اگر آن زحمت را نکشیده بودی ما این عطا را به تو نمی‌کردیم.

این نشان می‌دهد که هر چیزی در بهشت آدم مالک آن می‌شود هیچ کدام از آن‌ها در برابر زحمات او نیست. بلکه همه‌ی آن‌ها عطای الهی است فضل خدا است. عطای خدا است آن زحمت در برابر این نعمت لا یتناهی مثل این‌ است که آدم هیچ کاری نکرده است و واقعاً هم عند المحاسبه اصلاً این عمر کوتاه انسان «کَأنَّکَ بِالدُّنیا لَم تَکُن وَ کَأنَّکَ بِالآخرهِ لَم تَزَل».[۵] دنیا وقتی مقایسه می‌شود با عالم بقا اصلاً یک ذره هم نیست. این تعبیر دقیق امام حسین علیه السّلام است «کَأنَّکَ بِالدُّنیا لَم تَکُن» گویا اصلاً دنیا نبوده است. «وَ کَأنَّکَ بِالآخرهِ لَم تَزَل» او گویا همیشه آخرت است دنیا اصلاً به حساب نمی‌آید. زحمات دنیا هم به حساب نمی‌آید. از این جهت تعبیر ارث یعنی آنچه را که در ارث وجود دارد این است که وارث چشم باز می‌کند می‌بیند صاحب یک خانه شد، صاحب هیچ چیزی نبود، ولی حالا صاحب خانه شده است، صاحب حجره شده است، صاحب باغ شده است، نسبت به این او زحمتی نکشیده است. در بهشت هم انسان چشم خود را باز می‌کند می‌بیند عجب! «مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ»[۶] آن وقت یک احتمال هم وجود دارد که آن پاداش و این‌ها مربوط به قسمت‌های دیگر بهشت است نه «جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ»[۷] بهشت مراتبی دارد، مرتبه‌ی اعلی فردوس اعلی است. مرتبه‌ی اعلی همین فردوس است که از این بالاتر دیگر چیزی وجود ندارد. انسان زحماتی که کشیده است در برابر زحمات او آن مراتب پایین بهشت پاداش است جزا است. ولی نسبت به این مرتبه که اصلاً فکر آن را هم نمی‌کرد فوق ظرفیت او هم است، یک چیزی است که فقط عطای الهی می‌تواند یک چنین چیزی را به آدم بدهد نسبت به این، این فرد مثل این می‌ماند که وارث است. استعاره است. مثل این می‌ماند که وارث است. یعنی چیزی را که فکر آن را نمی‌کرد یک مرتبه مالک شده است. این هم یک نکته.

فردوس عنایت محض حضرت حق است

روایتی هم در این زمینه آمده است که مادر حارثه بن سراقه آمد خدمت نبی مکرّم اسلام صلوات الله علیه. پسر او در جنگ کشته شده بود عرضه داشت که یا رسول الله پسر من به بهشت رفته است؟ سؤال کرد: «أخبِرنی عَن حَارِثَه فَإن کَانَ أصَابَ الجَنَّهِ إحتَسَبتُ فَصَبَرتُ وَ إن کَانَ لَم ؟؟ بِالجَنَّه فَاجتَهَدتُ فی الدُّعاء»، «فَقالَت یَا نَبیَّ اللّهِ ألا تُحَدِّثنی عَن حارِثَه؟ وَ کَانَ قَتل یَومَ بَدر أصَابه سهم غرب. فَإن کَانَ فِی الجَنَّهِ صَبَرتُ وَ إن کَانَ غَیرُ ذلِکَ إجتَهَدتُ عَلَیهِ فِی البُکَاءِ»[۸] اگر بهشتی شده است ارزش دارد که من صبر بکنم، تحمّل بکنم و اگر بهشتی نشده است من اشک بریزم برای او دعا بکنم. «فَقَالَ نَبِیُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إنَّهَا جَنانُ‏ فِی‏ الجَنَّه وَ إنَِ إبنِکَ أصابَ الفِردوسَ الأعلى‏ وَ الفِردوسُ رَغبَهُ الجَنَّه وَ أوسَطُها و ؟؟» وجود نازنین پیغمبر خدا صلوات الله علیه فرمودند در جنّت جنانی است این جنّت دارای باغ‌هایی است، جنانی است و پسر تو «أصابَ الفِردوسَ الأعلى» این در آن اعلی علیّین آن در آن رتبه‌ی بالای بهشت استقرار پیدا کرده است. حالا فردوس اعلی چیست؟ «وَ الفِردوسُ رَغبَهُ الجَنَّه وَ أوسَطُها و ؟؟» هم مرکزیّت دارد اوسط است و هم حالت رشد دارد یعنی لا یتاناها است هر چه بخواهد بالاتر آن است و هم افضل آن است. این حدیث شریف کمک می‌کند که آدم استفاده بکند اشخاصی که خدای متعال این‌ها را خصوصی می‌خواهد پذیرایی بکند این‌ها متفاوت هستند با آن کسانی که با عمل خود به بهشت رسیده‌اند و فردوس اعلی قلّه است و خوب فرمود: «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»[۹] دیگر بالاتر از قتل فی سبیل الله ما نداریم. چون این در جنگ کشته شده است همه چیز خود را داده است. این همه چیز او به حساب نمی‌آید ولی در این‌که هر چه داده است خدا هم به عمل او نگاه نمی‌کند خدا هر چه دارد به او می‌دهد. یعنی دیگر یک چیزی است که در حساب نمی‌گنجد آن وقت آن استعاره‌ی ارث در این‌جا خیلی جا می‌افتد این کاری است این مقامی است این جایگاهی است این رتبه‌ای است که در برابر پاداش نیست. بلکه یک چیزی است که با عمل هیچ کسی نمی‌تواند به آن‌جا برسد. خدای متعال این عنایت را به این‌ها کرده است.

-‌ عمل است دیگرو آن‌جا طرف در راه خدا کشته شد طبیعتاً -‌ بله که عمل بود. خدا اگر می‌خواست به عمل بدهد، در همان درجات پایین بیش از آن نبود.

-‌ عمل او عملی بود که نهایت عمل بود.

-‌ نهایت آن بود ولی محدود است. عمل بشر که نامحدود نیست به اندازه‌ی خود او است. حالا خود او چیست که عمل شهادت او چه باشد. من چه هستم که نماز من باشد. خود شهید چقدر است که شهادت او چه باشد. اصلاً آدم وقتی مخلوق را با خالق و با تجلّی مطلق خالق که در بهشت است بسنجد اصلاً به حساب نمی‌آید. لذا هر چه کرده باشد حقّ این فردوس نیست. بلکه این عنایت حق است. این یک نکته.

خداوند مالک حقیقی

یک نکته‌ی دیگر هم این است که خدای متعال همه را از بین می‌برد. در قیامت «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»[۱۰] ملک قهّار است. وقتی قهّاریّت خدا همه‌ی عالم را محو کرد، هر چیز دارد فقط ارث خودش است. یعنی دیگر خبری از ملک و مالک باقی نیست. خود خدا است و خلق خودش. حالا مراتبی که در عوالم بالا وجود دارد. لذا «وَ لِلَّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۱۱] یعنی خود زمین، آسمان را هم که می‌گوید، وارث آن خود خدا است. همه‌ی این‌ها از بین رفتنی هستند. موجودات همه از بین می‌روند خدا می‌ماند و وارث همه‌ی موجودات می‌شود. جز خدا دیگر هیچ چیزی نیست خود او است، اسماء خود او است، جلال خود او است، کبریائی خود او است. خدایی که همه چیز را از بین می‌برد و همه‌ی اشخاص را از بین می‌برد و قهّاریّت او در روز قیامت تجلّی می‌کند پاسخ‌گویی هم ندارد. «لِمَنِ الْمُلْکُ» هر مالکی هر چیزی داشت دست او کوتاه شد. آن وقت اگر این‌طور شد در بهشت هیچ مالکی که نبود، ملک و مالک همه از بین رفت. هر چه است خدا آن ارثی که داشت، خود او وارث شد. هر چه بود از بین برد خودش است و دارایی خودش. خودش وارث همه‌ی ملک و ملکوت است. ما هر چه است از این ارثی که خاصّ خدا بود، ازاین ارث بهره می‌بریم. خدا گفتید ولی دلیل نداشتید، سند نداشتید. ولی اگر توجّه بکنیم خدا چطور وارث است. خوب پیدا است همه را از بین می‌برد مالکیّت‌ها و ملک‌ها همه در هم می‌ریزد فقط خودش می‌ماند که دارایی خودش است. این آن وقت هر کسی هر چه دارد نه فردوس این‌طور است آن درجات پایین بهشت هم ارث است. جز ارثی که خدا به بنده‌ی خود در آن‌جا می‌دهد هیچ چیز دیگری باقی نیست. چرا ارث است؟ برای این‌که یک روزی یک مالکی بود، خدا همه‌ی مالک‌ها را از بین برد، هیچ مالکی باقی نماند، آن وقت این بهشت، بهشت الآن هم وجود دارد. بهشت همان ارث است. خدای متعال در قبال همهی موجوداتی که محو شده است بهشت را دارد و به هر کسی می‌دهد از این ارث می‌دهد که خود او وارث آن بوده است. بنابراین خیلی قضیه‌ی یک مقدار صاف‌تر می‌شد قبول آن یک مقدار روشن‌تر می‌شود.

-‌ این مطلبی که شما فرمودید که الآن می‌شود این‌طور برداشت بکنیم که فردوس یک درجه‌ای از بهشت است که در آن درجه خدا از روی فضل و بخشش خود به ما می‌دهد امّا آن درجات پایینی هم وجود دارد که خداوند متعال آن را به خاطر جزای عمل بنده به آن‌ها می‌دهد. من احساس کردم از توضیحات قبل شما این‌طور برداشت کردم که جنس جزای بهشت عطا است. یعنی خدا اگر به قول آقا مجتبی در طویله‌ی بهشت هم به یک نفر جا بدهد، طویله‌ی بهشت طویله‌ی بهشت نیست، خود آن خیلی است. یعنی همان جزا نیست، آن هم عطا است. حالا چه فردوس باشد و چه یک گوشه‌ای از بهشت باشد؛ بالاخره آن گوشه هم حکم عطا را دارد و این نیست که مثلاً یک نفر بگوید آن‌جا به خاطر تلاش بوده است ولی آن به خاطر عطا بوده است حتّی آن هم به خاطر عطا است. من این‌طور برداشت کردم.

-‌ بله نکته‌ی آخر ما این بود. این توجیهی است توجیه قبلی که آن هم مستند به روایات و آیات است. ملاحظه می‌کنید در سوره‌ی مبارکه‌ی یس حضرت حق می‌فرماید: «فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[۱۲]، «وَ لا تُجْزَوْنَ»[۱۳] جزا را می‌آورد. «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»‏ نمی‌گوید: «بما کنتم» پاداش شما، خود عمل شما است. شما هر کاری کردید، مالک عمل خود هستید. بعد می‌فرماید: «إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فی‏ شُغُلٍ فاکِهُونَ * هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فی‏ ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ‏»[۱۴] این به دنبال چیست؟ «وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» است و در روایاتی هم که داریم وجود نازنین پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دیدند که ملائکه مشغول ساختن قصر هستند. این یک آجری را از فیروزه، یک آجری را زبرجد، همین‌طور دارند کار می‌کنند و در یک برهه‌ای هم بیکار هستند. این دیوار بالا نمی‌رود. هر می‌پرسند علّت چیست؟ آن‌ها عرض می‌کنند که فلان بنده وقتی می‌گوید: سبحان الله ما یک، باطن آن سبحان الله این است که ما داریم بالا می‌بریم؛ می‌گوید: الحمدلله این می‌شود، می‌گوید: سبحان الله می‌شود آن. هر وقت هم هیچ چیزی نمی‌گوید: ما ملاتی نداریم، ابزاری نداریم که این را بسازیم.

بخشی از بهشت بازخورد اعمال انسان است

معلوم می‌شود بخشی از بهشت عمل خود ما است که همان «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏»[۱۵] است. امّا «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ»[۱۶] آن دیگر ربطی به عمل و آرزو و این‌ها ندارد یا «مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ»[۱۷] این‌ها مراتبی است فوق عمل است. در وعید در کیفر خدای متعال به مقدار همان عمل کیفر می‌کند ولی در پاداش بنای خدا بر این است که تفضّل داشته باشد؛ آنچه را که حقّ این هم نیست خدا به او می‌دهد. آن وقت این‌جا می‌شود همه‌ی این مسائل را قرار داد. هم آدم کاری که کرده است آن‌جا نتیجه‌ی کار خود را می‌بیند و کار او شده است بعضی از این باغ‌ها بعضی از این درخت‌ها بعضی از این چشمه‌ها ولی این‌ها نیست. بلکه یک چیزی را هم به ارث می‌برد خود او کار نکرده، قدمی برنداشته، مواجه می‌شود با نعمت‌هایی که آن «لَدَیْنا مَزیدٌ» است آن ارث الهی است و آن موهبت اکتسابی است. قابل جمع بین همه‌ی این‌ها خواهد بود.

-‌ یک بنده‌ی خدایی از دوستان داشتیم در مورد بهشت صحبت می‌کردیم بعد بحث این شد که من از آنچه که برداشت کردم یعنی به ذهن من رسیده است نسبت به بهشت گفتم: بهشت بلا تشبیه مثل عام دنیا که هم مراتب دارد هم الآن مثلاً بگویم ممکن است خانه‌ی یکی منطقه‌ی یک باشد ممکن است خانه‌ی یکی منطقه‌ی ۱۲ باشد. یکی ممکن است در منطقه‌ی ۱۲ یک خانه‌ی صد متری داشته باشد یکی ممکن است در منطقه‌ی یک، خانه‌ی ۵۰ متری داشته باشد. خانه‌ی آن کسی که ۵۰ متری در منطقه‌ی یک است ارزش بیشتری دارد نسبت به آن کسی که در منطقه‌ی ۱۲ خانه‌ی صد متری و ویلایی است. به خاطر این‌که آن‌جا اصلاً جنس منطقه‌ی یک با جنس منطقه‌ی ۱۲ متفاوت است. به ذهن من رسید من گفتم بعضی از اعمال هستند مرتبه‌ساز هستند. مثلاً مثل قتل در راه خدا یا فرض کنید یک نفری که تصمیم می‌گیرد دین خدا را یاری بکند به هر دلی یا هر طور که می‌تواند؛ بعضی از کارها مرتبه‌ساز و مقام ساز هستند ولی بعضی از کارها مرتبه‌ساز نیستند در آن‌جایی که مثلاً منطقه‌ی ۱۲ که طرف است یا خانه‌ی او بزرگتر می‌شود یا لوازم بیشتری برای خانه‌ی خود گرفته است ولی بعضی از کارها است که مرتبه‌ی شخص را معیّن می‌کند. بعد آن بنده‌ی خدا سؤال کرد خوب یعنی چه؟ یعنی می‌شود آدم یک کاری بکند در مرتبه‌ی او اثر نگذارد؟ دو تا سؤال داشتم اوّلاً این‌که اصلاً دید نسبت به بهشت که هم مرتبه دار است و این‌که بعضی از اعمال هستند که مرتبه‌ساز نیستند این درست است یا نه؟ و بعد این‌که اگر یک نفر یک کاری انجام بدهد و مرتبه‌ساز نباشد این… البتّه اصل نظریه را باید ببینیم. این نظریه درست است که یک سری از کارها هستند که مرتبه نمی‌سازند. مثلاً یک سبحان الله می‌گوید این سبحان الله یک قصر برای او می‌شود ولی یک سبحان الله آقای بهجت می‌گوید، چون جنس منطقه‌ی وجودی او یعنی قرب او به خدا با من متفاوت است آن یک سبحان الله، جنس قصر او هم فرق می‌کند مقام قصر او هم فرق می‌کند. این دیدگاه درستی است نسبت به بهشت یا خیر؟

-‌ فرضیه است ما دلیلی نداریم. ما در قرآن هم «لَهُمْ دَرَجاتٌ»[۱۸] داریم هم «هُمْ دَرَجاتٌ» هم داریم. عدّه‌ای هستند حالا ممکن است منظور شما این باشد اگر این باشد مطلبی است خیلی دقیق، لطیف؛ «لَهُمْ دَرَجاتٌ» در روایت هم دارد که می‌گوید: «اقرأ و ارقع‌« برو بالا بخوان و بالا برو. باید بروید آن‌جا بخوانید. این‌جا نمی‌توانی بخوانی. تا آدم کاری نکند یک درجه نگیرد با آن حقیقت قرآن آشنایی پیدا نمی‌کند باید در سیر عملی به آن علم و حکمت قرآنی نائل بشود. این می‌شود «لَهُمْ دَرَجاتٌ» ولی یکی است مثل حضرت امیر علیه السّلام حضرات معصومین علیهم السّلام «هُمْ دَرَجاتٌ»؛ این‌ها میزان هستند، این‌ها معیار هستند، هر کسی هر مقدار تطبیق بکند با درجه‌ای از این‌ها منطبق می‌شود. یعنی به مقدار سنخیّت به مقدار تشابهی که آدم با این حضرات پیدا می‌کند این‌ها خود درجه هستند. «هُمْ دَرَجاتٌ» ما نه، ما می‌خواهیم صاحب درجه بشویم چقدر درجه پیدا می‌کنیم به مقداری که به مقامات آن‌ها اشراف پیدا می‌کنیم. به مقدار معرفت، به مقدار ولایت به ما درجه می‌دهند. بنابراین رتبه خود آن‌ها هستند آن‌ها خود درجه هستند. ولی رتبه‌ی ما با آن‌ها سنجش می‌شود. «السَّلَامُ عَلیکَ یَا مِیزانَ الأعمَال» آقا امیر المؤمنین علیه السّلام میزان اعمال است و رتبه‌ی ما را ولایت تنظیم می‌کند به مقدار اتّصال ما به حقایق ولایی آن‌جا به ما درجه اعطا می‌کنند. ما «لَهُمْ دَرَجاتٌ»[۱۹] هستیم آن‌ها «هُمْ دَرَجاتٌ» هستند. بنابراین رتبه‌ها را آن کسی که ذاتاً رتبه‌ی همه‌ی حقایق است خود ما هستیم. دیگران هر مقدار بالا بروند یک دری برای آن‌ها باز می‌شود به مقدار ارتقای آن‌ها در باز می‌شود.

-‌ پس یک مرتبه داریم یک عمل خیر داریم. مرتبه نزدیکی به ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام است کار یا همان عمل غیر مرتبه‌ای همان کار خیری است که آدم انجام می‌دهد.

-‌ کار خیر، نیّت خیر، علم و عمل هر دو؛ آدم را بالا می‌برد. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»[۲۰] هم باید باطن هم باید ظاهر به موازات هم این‌ها بالا برود. ارتقا پیدا بکند.

-‌ شما یک نکته‌ای را در مورد «فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ * وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏»[۲۱] داشتید فرمودید: «جَنَّتی» آن جنّت من، آن باغ مخصوص است و مخصوص خداوند است و به خاطر همین به خدا هم نسبت داده می‌شود مفرد هم است جمع نیست. این همین فردوس می‌شود یا مقامی بالاتر از این بهشت‌ها و مراتب آن می‌شود و یک چیزی خارج از این‌ها می‌شود. مثل آن هفت طبقه‌ای که پیغمبر صلوات الله علیه در عرش بالا رفت بعد دیگر از آن‌جا یک حجاب‌های خاصّی شروع شد دیگر مراتب عرش تمام شد، هفت طبقه‌ی آسمان‌ها تمام شد ولی یک آسمان، وادی‌های جدیدی را رفتند تا به آن «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏»[۲۲] رسیدند. این هم مثل همان است. یعنی مراتب بهشت این دیگر تمام می‌شود و وارد یک حالت خاصّی از بهشت که می‌شود که خدا می‌گوید: «جَنَّتی»؛ این همان است.

-‌ «الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ»[۲۳] لکن آن چیزی را که بزرگان ما مطرح می‌کنند مقام وحدت است. جنّات این‌ها جلوه‌های عمل انسان است. امّا اگر ذات انسان در سیر عملی و علمی به مقام فنا رسید «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ‏»[۲۴] جزء جان او شد، در آن مرتبه یک چیز بیشتر نیست. «ما رَأَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ» این منافاتی هم ندارد که انسان در بعد تکامل جسمانی در مسیر حق تعالی دارای جنات بشود ولی در یک مرحله‌ای از وجود خود به مرحله‌ی فنا رسیده است که همه‌ی این ذیل آن صدر است.

در آن‌جا آن جز خدا نیست. در آن‌جا مقام عندیّت است. حالا یک کسی مقام «عِنْدَ رَبِّهِ» پیدا کرده است، یک کسی «عِنْدَ مَلیکٍ»[۲۵] است یک کسی هم جلوه‌ی اسمای دیگر او است. امّا خود رسول الله صلوات الله علیه و ائمّه‌ی معصومین علیهم السّلام آن‌ها فنای ذاتی دارند و جلوه‌ی ذات حق هستند. «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ»[۲۶] نه عبد الله، نه عبد الرّحمن، نه عبد الرّحیم، نه عبد الرّب. «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏» عبد خودش. این جنّت ظهور وحدانیّت حق تعالی است. صمدانیّت حق تعالی است که آن‌جا جز خدا نیست و کسی که رسیده است به خود خدا رسیده است که دیگر نیازی به غیر خدا مطلقا ندارد. نه به بهشت نه به هیچ چیز دیگری هیچ نیازی ندارد و او بهشت ساز است. درجات قائم به او هستند؛ این دیگر قائم به هیچ درجه‌ی پایین نخواهد بود. یک چنین چیزی را فرض می‌کنند.

-‌ این را که من عرض کردم بقیه‌ی مراتب بهشت از این‌ها استفاده می‌کنند در بعضی از سوره‌ها هم داریم که مثلاً روزی این‌ها «رحیق مختوم» است که این رحیق مختوم «مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ»[۲۷] این تسنیم «عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ»[۲۸] آن چیزی که فضای خالص آن‌ها است.

-‌ آن‌جا دیگر آن است. یعنی غیر خدا هر چه است رفته است ولی در مرتبه‌ی مادون این‌طور نیست.

-‌ کمتر است. یعنی می‌توانیم بگوییم مراتب پایین‌تر به بهشت ریزه‌خوار آن مراتب بالایی است؟

-‌ بله. کسانی که در جنّات هستند سر سفره‌ی آن کسی هستند که در الجنّه است، جَنَّتی‏ است. خدا روزی ما بکند ببینیم. این‌ها حرف است ولی خوب خدا را شکر می‌کنیم که حرف آن هم روزی ما شده است. آدم یک حالی پیدا می‌کند همین هم جای شکر است.

این بخش از آیات سوره‌ی مبارکه‌ی مؤمنون که اگر کسی «لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ»[۲۹] اگر گوش شنوا یا چشم بینا داشته باشد این برای او کافی است، بار خود را با همین آیات می‌بندد، هم در ایمان خود تجدید نظر می‌کند که ایمان او از مراحل عملی به مرحله‌ی ذاتی تبدیل بشود؛ مؤمن بشود، وجودش مؤمن بشود و هم نماز او خاشعانه باشد و هم همه‌ی کارهای او رنگ خدا داشته باشد. لغوی در زندگی او واقع نشود و هم عبادت مالی او جزء صفات وجودی او باشد و هم راعی امانت باشد. در اخذ امانت امین باشد در حفظ آن امین باشد در ادای آن هم امین باشد. مجموع این‌ها می‌شود راعی امانت و عهدها. بعد هم غرائز طبیعی خود را جهت بدهد آن‌جایی که خدای متعال امر کرده است «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏»[۳۰]، «خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها»[۳۱] آدم با ذکر خدا آرامش پیدا می‌کند ولی خدا یکی از بسترهای ذکر خدا را همسرداری معرّفی کرده است و این همسر مشروع و قانونی بستر حرکت درست به سوی پروردگار عزیز است زیرا بدون ازدواج وجود انسان نشر پیدا نمی‌کند. مظهری برای خالقیّت خدا نمی‌تواند باشد. مظهری برای رازقیّت خدا نمی‌تواند باشد مظهری برای ربوبیّت خدا نمی‌تواند باشد. آدم که همسر می‌گیرد. هم «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ»[۳۲] اقتضا می‌کند که خدا انسان را از آتش نگه می‌دارد. آدم در این جهت مظهر خدا می‌شود و عائق نار در رسیدن همسرش، بچّه‌های خود و هم در تربیت این‌ها «رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّهَ أَعْیُنٍ»‌[۳۳] این مظهر ربوبیّت پروردگار عالم است که فرزند را الهی‌ تربیت کرده است و مایه‌ی نورانیّت و نشاط قلب مؤمن، قلب امام زمان علیه السّلام قرار داده است و هم مظهر خالقیّت. آدم با ازدواج خلق جدیدی خدای متعال با این ازدواج متعلّق مشیّت و اراده‌ی الهی قرار می‌گیرد و بسط وجود است شکر است. « لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ»[۳۴] فرزند آدم ازدیاد وجود خود آدم است و مظهریّت در ابعاد مختلف با ازدواج سامان پیدا می‌کند و این ازدواج اگر بخواهد جهت‌دار بشود باید از آن لغو آدم اعراض بکند. «إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ»[۳۵] فقط در این مورد است که انسان می‌تواند قداست پیدا می‌کند صغبه اللهی را برای خود کسب بکند. اگر این مسیر را پیمود مرحله‌ی توحید او به گونه‌ای می‌شود که اگر فردوس اعلی هم نصیب او شد، این را ملک خود، پاداش خود نمی‌بیند. بلکه این را ارث الهی تلّقی می‌کند در این‌جا در اختیار خدا بود به آن‌جا رسید این تربیت الهی بود. این تدبیر الهی بود که به ما برنامه دارد و در سیر این برنامه ما را یاری کرد تا ما به آن‌جا رسیدیم حالا که با دست خدا با نیروی ایمان به این رهنمودهای الهی که تؤام با ولایت حق است «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ»[۳۶] خدا ما را در مسیر جهاد زندگی قرار داد ما که در خط آمدیم ما نبودیم رفتیم بلکه خدا ما را برد. چون ما نبودیم در حقیقت هم ما نبودیم این هدایت تکوینی او بود، هدایت ایصالی او بود، ما چون مؤمن بودیم خدای متعال ما را در مسیر مجاهدت از این درجات عبور داد و به فردوش رساند. آن‌جا که می‌رسیم دیگر احساس این را نمی‌کنیم که من این را اکتساب کردم. بلکه خیلی برای او روشن می‌شود که این مثل مال الارث شده است من هیچ کار نکرده، چشم باز کردم… چون آن کارها را هم من نکردم او من را برد. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ‏»[۳۷] این چون مؤمن بود دلش آن‌جا بود بعد این مراتب هم تجلیّات آن عقیده‌ای بود که خدا به او داده بود و حالا هم که رسیده است خود را کاره‌ای نمی‌بیند، بلکه خود را وارث می‌بیند، نه خودش را عامل می‌بیند، مورّث می‌بیند مولّد می‌بیند بلکه می‌بیند خدا هم آن‌ها را خدا داده است هم این را خود خدا داده است. همه چیز برای او است هم خوبی‌های ما ارث خدا است و هم حاصل خوبی‌های ما آن هم ارث پروردگار عزیز است. این یک مقطعی یا قطعه‌ای از جلال الهی و جمال الهی است که دراین آیات تجلّی کرده است تا دل از ما ببرد و ما عاشق بشویم و إن‌شاءالله خدای متعال بی‌زحمت به ما عنایاتی بکند که این نمی‌شود مگر این‌که انسان مجذوب بشود. در جذبه کسی را که می‌برند واقعاً هیچ رنجی را احساس نمی‌کند «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» برای ما که قابل درک نیست، یک کسی کتک می‌خورد در بین نامحرم‌ها رفته است در مجلس شراب است این همه داغ دیده است بگوید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» آن پیدا است. «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» جز این نیست که خود او کاره‌ای نیست صبر دهنده او است برنامه دهنده او است نسخه پیچیده او است برنده هم او است. خود او دارد می‌برد. این من هستم که این افتخار را دارم که هیچ ندارم و همه کاره هم خود او است این ظرفیت این صبر این آینده‌ی روشن این افق پیروزی روشن این‌ها جز آن فنا جز آن حقیقت وجه اللّهی هیچ چیزی دیگری نیست. یعنی واقعاً جذبه است اگر یک بار حضرت زینب سلام الله علیه خود ایشان تلاش کرده بود بله برای ایشان مشکل بود ولی هیچ کجا خود او نبوده است. همه جا یک جذبه‌ای بوده است لذا ین‌ها مراتب جذبه‌ی الهی است که از صفت مؤمن بودن شروع می‌شود بعد مرتبه‌های بعدی آخر آن هم به عمل نمی‌رسد به ارث می‌رسد این حقیقت این چند آیه است.

-‌ قبل از طرف چطور مجذوب بشود؟

-‌ دیگر کار خدا است اسرار هم پیش خود او است. «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ»[۳۸]. إن‌شاءالله جلسه‌ی بعد سوره‌ی فرقان.


پی نوشت: 

[۱]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱۱٫

[۲]– تفسیر الصافی، ج ‏۳، ص ۳۹۵٫

[۳]– سوره‌ی نجم، آیات ۳۹ و ۴۰٫

[۴]– سوره‌ی نبأ، آیات ۳۱ تا ۳۶٫

[۵]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۷، ص ۸۲٫

[۶]– الأمالی (للصدوق)، ص ۴۳۲٫

[۷]– سوره‌ی کهف، آیه ۱۰۷٫

[۸]– حادی الأرواح إلى بلاد الأفراح، ص ۷۴٫

[۹]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۵، ص ۵۳٫

[۱۰]– سوره‌ی غافر، آیه ۱۶٫

[۱۱]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۸۰٫

[۱۲]– سوره‌ی یس، ایه ۵۴٫

[۱۳]– سوره‌ی تحریم، آیه ۷٫

[۱۴]– سوره‌ی یس، آیات ۵۵ و ۵۶٫

[۱۵]– سوره‌ی نجم، آیه ۳۹٫

[۱۶]– سوره‌‌ی ق، آیه ۳۵٫

[۱۷]– الأمالی (للصدوق)، ص ۴۳۲٫

[۱۸]– سوره‌ی انفال، آیه ۱۴٫

[۱۹]– همان.

[۲۰]– سوره‌ی فاطر، آیه ۱۰٫

[۲۱]– سوره‌ی فجر، آیات ۲۹ و ۳۰٫

[۲۲]– سوره‌ی نجم، آیه ۹٫

[۲۳]– سوره‌‌ی غافر، آیه ۲۳٫

[۲۴]– سوره‌ی حدید، آیه ۳٫

[۲۵]– سوره‌ی قمر، آیه ۵۵٫

[۲۶]– سوره‌ی اسراء، آیه ۱٫

[۲۷]– سوره‌ی مطفّفین، آیه ۲۷٫

[۲۸]– همان،آیه ۲۸٫

[۲۹]– سوره‌ی ق، آیه ۳۷٫

[۳۰]– سوره‌ی نور، آیه ۳۵٫

[۳۱]– سوره‌ی روم، آیه ۲۱٫

[۳۲]– سوره‌ی تحریم، آیه ۳٫

[۳۳]– سوره‌‌ی فرقان، آیه ۷۴٫

[۳۴] – سوره‌ی ابراهیم، آیه ۷٫

[۳۵]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۶٫

[۳۶]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۹٫

[۳۷]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱٫

[۳۸]– سوره‌ی جمعه، آیه ۴٫