«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».

اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً[۲].

یک صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

 

فرستادن نبی مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نجات انسان‌ها

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى * وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى[۳]»؛ در این آیات مبارکات، ذاتِ احدیّت پرده از راز عظیمی برداشته است و جلواتِ خود را در چهره‌ی عبودیّت نبی مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان داده است. از ابتدای سوره خداوند متعال به «نجم» آن هم در حال «هوی» قسم می‌خورند؛ هم طلوع و هم غروب، هم ظاهر و هم باطن را منظور فرموده است و قسم لطیفی است؛ «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى». این وجود عزیز که مصاحب شماست، در یک وعاء، در یک ظرف،در یک نشئه‌ای و در یک رتبه‌ای قرار گرفته است که در آن‌جا این عوارض راه پیدا نمی‌کنند؛ نه ضلالت و نه غوایت. همه‌‌‌ی این‌ها برای زمینی‌ها است ولی او در زمین است و زمینی نیست؛ هرگز در معرض طوفان‌های زمینی قرار نمی‌گیرد؛ لذا راه و مقصد را گم نمی‌کند. زیرا همه‌ی اهل زمین، در زمین هستند و می‌خواهند به آسمان بروند ولی او در آسمان است و دامنش را در زمین پهن کرده است تا دیگران به این دامن چنگ بزنند و همراه صاحب و مصاحبت بالا بروند.

«وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»؛ نطق از «هوی» هم از عوارض ضلالت و غوایت است. کسی که ساحتِ وجود او از ضلالت و غوایت منزّه است، سخن او هم سخنی نیست که در مسیر «هوی» با منشأ غیر الهی همراه باشد؛ «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى». نطق نبی مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را در وحی الهی منحصر می‌کند. این وحی هم «یوحی» است، موحی دارد و خودش را نشان نداده است. «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى» معلّم این نطق چه کسی است؟ هر مادری فرزندش را با یک الفاظ و عبارات ابتدایی، آرام آرام زبانش را باز می‌کند. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که زبان‌شان منحصراً زبان وحی است، «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى» نطق شریف ایشان نیست مگر اینکه وحی باشد که موحی به او ایحی می‌کند.

معلّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) «شَدِیدُ الْقُوَى» است

معلّم این نطق و آن موحی که ایحی می‌کند چه کسی است؟ «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى». آن کسی که نه در یک شأن و یک رتبه قوت او شدید است، بلکه «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ[۴]» است؛ هرکجا شما بروید، آن‌جا مرکز قدرت اوست و او در آن‌جا «شَدِیدُ الْقُوَى» است. چنین وجودی معلِّم اوست که همه‌ی قوای او «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[۵]» است، هیچ فرقی بین طیر ابابیل که از یک موجودات پرنده‌ی کوچکی آن قدرت بروز می‌کند و یک لشکر منسجم نظامی را «بالمرّه» نابود می‌کند، با آن عصایی که مانند همه‌ی چوب‌ها به دست حضرت موسی (علیه السلام) داده است، دریایی را خشک می‌کند و یا دریایی را به جریان می‌اندازد، «اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَهَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ[۶]». او «شَدِیدُ الْقُوَى» است. این است که هرجا بخواهد قدرتش را نشان بدهد، گاهی در آن «سجیّل» نشان می‌دهد و گاهی در این «عصا» نشان می‌دهد؛ گاهی به باد می‌گوید و گاهی به باران می‌گوید که طوفان کند. در همه جه او «شَدِیدُ الْقُوَى» است و هیچ شرطی در هیچ جایی وجود ندارد که او در آن‌جا «شَدِیدُ الْقُوَى» نباشد و کسی که همه جای عالم مظهر شدّت قدرتِ اوست، او معلّم است. این به مخاطبین و بندگانش هشدار می‌دهد که چنین کسی که چیزی می‌گوید، «خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّهٍ[۷]». آن کسی که داده است با قوّت داده است و این کسی هم که گرفته است، با قوّت گرفته است. لذا … نشوید؛ «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ[۸]» گمان نکنید در یک جاهایی بی‌ توجّهی یا کم توجّهی شده است؛ معلّم نطق او علی الاطلاق «شَدِیدُ الْقُوَى» است. «ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى»؛ این کسی که «شَدِیدُ الْقُوَى» است، شما آن را با قوای طبیعی یکسان نبینید؛ یک جایی یک لشکری یا یک صنعتی از اقتدار برخوردار است، این‌گونه نیست؛ «ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى».‌ در عین حال که قوّت دارد، حکمت هم دارد. عقل و حکمت حاکم است و او مستقر است. این‌گونه نیست که فراز و فرود داشته باشد؛ «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى[۹]». همان بالعرش مستوی است و هم عرش آن مستقیم است.

مقام قربی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

«وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى»؛ افق او بلند است و کسی دستش به آن افق نمی‌رسد. «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى»؛ اینکه موحی قرار گرفت، اینکه معلّم «شَدِیدُ الْقُوَى» است، «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى» اول جلوه‌های آن را گفتیم که نطق او و کتاب اوست. این‌ها منشأ دارد و منشأ آن «شَدِیدُ الْقُوَى» و حکمت است. ولی این بروز تجلیّات باطن دارد؛ «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى». در مقام قربِ وجودی، قربِ نوری و قربِ سبّوحی، آخرین قربی که می‌توانست برایش حاصل شود، برایش حاصل گردید؛ «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى» نزدیک شد و در نزدیک شدنش «تَدَلَّى» پیدا کرد. قربِ او نهادینه شد و به مبدأ وجود متمسّک شد؛ «تَدَلَّى» کرد و وقتی نزدیک شد، دیگر فانی گشت. امکان نبود مجدد حجابی پیش بیاید و این قرب تبدیل به بُعد شود و این شدّت قرب ضعف پیدا کند.

«فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»؛ این قاب به معنای اندازه است. اندازه‌ی قرب او مانند «قَوْسَیْنِ» بود. وقتی دو قوس را با یکدیگر تطبیق می‌دهند و روی هم قرار می‌دهند، این منِ او برداشته می‌شود و فرع برابر اصل می‌شود و مشابه آن می‌شود و به اصل خودش تطبیق پیدا می‌کند. «أَوْ أَدْنَى» مَثَل است و از جهتی مَثَل مقرِّب و از جهتی دیگر مُبَعِد است. شما این مَثَل را در بُعد اینکه فقط می‌خواهیم بگوییم این‌ها به هم رسیده‌اند؛ عاشق و معشوق بوده‌اند و تا زمانی که عاشق بود و معشوق بود، گمان می‌شد که این، آن است اما وقتی به یکدیگر رسیدند، دیگر این، آن نیست و قوسینی بود که به یکدیگر انطباق پیدا کردند. وحدت عالم در آن‌جا خودش را نشان داد. در آن‌جا بود که «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى» پیش آمد.

میان عاشق و معشوق رمزی است     *****     چه داند آنکه اشتر میچراند؟

علمی که انسان را صاحب قدرت می‌کند

«فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى». در این‌جا خداوند متعال (جلّ و اعلی) هم مسئله‌ی عصمتِ مطلقِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح کرده‌اند؛ «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى». و هم اینکه او حرفی از خودش ندارد؛ «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى[۱۰]». در نطق‌شان هم همین‌گونه بود. اصلاً خودشان نبودند و گوینده کسی دیگر بود؛ «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى». اصلاً نطق ایشان وحی بود و این وحی این‌گونه نبود که منقطع شود؛ مانند ماشینی که یک کارخانه ساخته است و مستقل است، این‌طور نبود بلکه علی الدوام دیکته‌ی او را نشان می‌داد. او می‌نوشت، او می‌گفت. فقط یک آیینه وجود داشت. «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى». حال به مبدأ فاعلی برگشت، «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى». شما این نطق و این وحی را با هیچ نطق و وحی دیگری مقایسه نکنید! زیرا علی الاطلاق سخن او «وَحْیٌ یُوحَى» است و همه‌ی این‌ها از کانون و مبدأ قدرت است. به حضرت موسی (علیه السلام) فرمود: «خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّهٍ». ولی در این‌جا اصلاً مبدأ قابلی را نشان نمی‌دهد؛ فنا جوری است که قابل ارائه نیست. «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى» معلّم را نشان می‌دهد و کاری به متعلّم ندارد. این «شَدِیدُ الْقُوَى» دارای علم سنخی و علم وجودی است. «قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ[۱۱]»؛ علم است ولی با قدرت یکی است. یک قطره از آن دریا را به دست آورده بود، ببینید با آن چه کرد! در خارج زمان دستگاه سلطنتی را از هزار فرسخ در جای دیگر مستقر کرد. این یک قطره و یک ذرّه بود. حال آن کسی که علم الکتاب را دارد، آن کسی که «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى» است، آن دیگر چه جایگاهی دارد؟! در آن‌جا اصلاً کاری به معلّم نداشت و این قابل را نشان می‌داد. «قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ» این علم بود و قابل، قابلیتی داشت که یک چیز کوچک به او داده بودند ولی دارای چه قدرتی بود. حال اگر کسی همه‌ی آن علوم و همه‌ی نطق‌هایش مستقیماً «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى» باشد، این دیگر صاحب چه قدرتی خواهد شد! آیا عظمت او برای کسی قابل ارزیابی خواهد بود؟ «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى». آن وقت همان‌گونه که در آن‌جا علم و قدرت را  خداوند در کنار یکدیگر قرار داده است، این‌جا بلافاصله فرمودند: «ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى». علمی نیست که فراز و فرود داشته باشد؛ کسی که همیشه بر عرش و بر کرسی قدرت مستقر است و صاحب « مِرَّه» است، حکمت است. آیات بسیار لطیف هستند و بُعدِ عرفانی آیات، دل انسان را آب می‌کند. خداوند خودش را نشان می‌دهد و کاری به پیامبرش ندارد.

«وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى»؛ عنقای فکر چه کسی به آن‌جا می‌رسد؟ «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ[۱۲]»؛ «ثُمَّ دَنَا» حال قابل را … یک نگاهی به قابل کرد؛ «ثُمَّ دَنَا». ولی کار به فعال بودن کارِ او ندارد. این «دَنَا» باید خودش را نشان می‌داد و این به آن‌جا رسیده است. او این را به آن‌جا برده است. می‌خواهد بگوید این کسی که قرب دارد با قرب دیگران تفاوت دارد. حضرت موسی (علیه السلام) همیشه در یک حال نبودند؛ «فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَهً[۱۳]»؛ «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ[۱۴]»؛ ولی این با «شَدِیدُ الْقُوَى» وقتی نزدیک به «بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى» شده است، «تَدَلَّى» برایش حاصل شده است. یعنی همان‌گونه که خداوند متعال خلقِ پشه با خلقِ حضرت جبرئیل برایش هیچ تفاوتی ندارد، همه‌ی عالم برای او جلوه است و برای او سهل است. برای ما همه چیز بزرگ و کوچک دارد اما برای او همه چیز کوچک است. الله اکبر! «أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفُ [۱۵]؛ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ» است و همه‌ی موجودات در برابر او کوچک هستند. هیچ موجودی در برابر او هویّت وجودی ندارد.

فنای مطلق در ذات ربوبی پروردگار متعال

«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»؛ این فنای مطلق است. این «العُبودِیَّهُ جَوهَرَهٌ کُنهُها الرُّبوبیّهُ[۱۶]» است. از این‌جا به بعد به سوره‌ی اسراء برمی‌گردد؛ «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى» در آن‌جا چه فرموده بود؟ «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ[۱۷]» شاید پُر رمز و رازترین سرّ ارتباط عبد و خالق را خداوند متعال در این دو‌جا مطرح فرموده است. «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ» و در آن‌جا هم می‌فرماید: «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى». خیلی عظمت دارد. در این‌جا می‌فرماید: «عَبْدِهِ» و در آن‌جا نیز می‌فرماید: «أَسْرَى بِعَبْدِهِ».‌ این خیلی مهم‌تر از عبدالله است؛ علویت اسمِ مستجمعِ صفات کمالیّه و جمالیّه است. ولی در هویّت مطلقه اصلاً کثرت و توجّه به جلوه‌ها مطرح نیست. به ظهورات کاری ندارد. این عبدِ هویّت مطلق است. «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى[۱۸]»؛ اصلاً این کاره‌ای نیست. حضرت موسی (علیه السلام) یک چله با خودشان قرار می‌گذارند و تلاش می‌کنند تا به آن‌جا برسند. او درخواست دارد اما ایشان که درخواستی نداشتند و خداوند خودش او را می‌برد. عاشقی است که ذوب در معشوقِ خودش است؛ در چنگِ اوست و خودش هیچ‌کاره است. همه‌ی کارهایش را او انجام می‌دهد. این طالبِ وحی نبود اما خودش «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى» این وحی با همه‌ی وحی‌ها متفاوت است. در این جا قابل اصلاً دیده نمی‌شود و در هویّت مطلقه مستغرق است، ذوب است. اسمی از اسماءِ الهی وجود ندارد؛ او عبدالکریم نیست، عبدالله نیست؛ جامع‌ترین اسماء، اسم مبارکِ «الله» است و بعد از آن اسم «ربّ» می‌باشد. ولی نه اسمی از الله، نه از ربّ و نه از اسامی جلالیه و جمالیه دیگر آورده نشده است؛ «عَبْدِهِ» است، هویّت مطلقه است. لذا در مسئله‌ی «سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى» که می‌رسیم، در آن‌جا پوشش پیدا کرده است و «سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى» را هیچ کس ندیده است. «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ این عبودیّت هویّت مطلقه، عبودیّت مطلقه است و عبودیّت مطلقه مظهر هویّت مطلقه است و بالاتر از هویّت اسماء جمالیه و جلالیه است. «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ»، «عَبْد» است و هویّت مطلقه می‌باشد. «مَا أَوْحَى» ابهام و عظمت دارد و هیچ کس نمی‌داند این وحی، چگونه و چه کیفیتی داشته است.

«مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»؛ فکر نکنید در این سِیر حواسِ پنجگانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کار می‌کرد؛ دل بود و جز دل چیزی در آن‌جا وجود نداشت. لذا آن چیزی که می‌دید، خودِ وجود بود و مجاری و بسترهای اِدراکی نبود. در آن‌جا گوهر بود، ذات بود، دل بود. «الْفُؤَادُ» را … «فأد» به معنای بریان کردن است. وقتی مرغ را بریان می‌کنند، گوشت را بریان می‌کنند، … در این‌جا این تعبیر را قلب نگفته است و «الْفُؤَادُ» به کار برده است. «اَلمُحَبّه نارٌ تُحرِقُ ما سِوَی المَحبُوب[۱۹]»؛ هم سوره‌ی مبارکه‌‌ی «اسراء» و هم سوره‌‌ی مبارکه‌‌ی «نجم» خیلی پُر رمز و راز هستند که هم مسئله‌ی عروج و معراج است که آن هم معراج انحصاری است. حرکت انبیاء به سوی خداوند بوده است ولی خودشان می‌خواستند؛ «إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی[۲۰]» ؛ «إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی[۲۱]» ولی در این‌جا خبری از اِنیّت نیست. اصلاً همه کاره خود اوست و این کاره‌ای نیست. «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»؛ در آن‌جا صحبت گفتن نیست، بلکه صحبت دیدن است. آن‌جا شهود است.

یک صلواتی ختم بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

 

 

 

پاسخ حضرت استاد به بیانات دوستان:

در این‌جا بحث فراتر از جسم و روح است؛ آن کسی که بود، عبد بود؛ جسم بوده است، عبد بوده است، عبد بوده است. اصلاً در این‌جا خط‌کشی نشده است. آن هویّت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و حقیقتِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که مسافر من الحق الی الخلق هستند و از آن‌جا آمده است، خداوند متعال فضایی را به وجود آورده‌اند که همه‌ی عوالم به صورت یک‌جا تحتِ اشرافِ ایشان قرار گرفته است. معراج حرکتی نبود که بخواهیم بگوییم این یک گردشی به دورِ کره‌ی زمین انجام داده‌اند، این‌گونه نبوده است. اسراءِ الهی «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[۲۲]» است. این چیزهایی که اخیراً برگشت‌گان از سفر برزخ مطرح می‌کنند، برای فهم این‌جور مسائل خیلی کمک می‌کند. در آن‌جا روایت نقل شده است که وقتی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از منزل خارج شدند، حلقه‌ی دَر تکان خورد؛ این صدها میلیارد سال همه جا را دیده است، باطن و ظاهر و جهنّم و بهشت و مکالمات و نماز با همه‌ی انبیاء را خوانده‌اند و وقتی برگشتند، هنوز آن حلقه تکان می‌خورده است. عقولِ ما چون توان درک نداریم، نمی‌توانیم آن را درک کنیم. ولی آن‌چه مسلّم است این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفته‌اند. آیا آن روحِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است یا این‌ چیزی که هست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است؟ هرچه هست همین هست. ما چه داریم که بخواهیم خط‌کشی کنیم که جسم ایشان چه جسمی بوده است؟ اگر روح بوده است، چگونه بوده است؟ ما این موضوع را نمی‌دانیم. این وجود نازنینی که ما به ایشان محمّد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گوییم، خداوند می‌فرماید که همین را اسراء کرده است و اینکه حلقه‌ی در تکان می‌خورده است و اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفته است، مشخص می‌شود که همین چیزی هستند که هستند و هرچه دارند همین است. ولی هرچیزی که ایشان دارند، ما نمی‌فهمیم چگونه است. البته می‌توان یک چیزی هم بیان کرد ولی تیر در تاریکی انداختن است. خداوند این وجود را یک سِیری داده است. این وجود «اوّلُ ما خَلَق» است و هرچه در عالم است، در خودش است. خداوند آن شب وجود ایشان را باز کرده‌اند و مقام وساطتی که حاوی همه چیز بوده است را به ایشان نشان داده است. خودیابی کرده است و چیز دیگری نبوده است و هرچه بوده است، او بوده است؛ هرچه در عالَم امکان بوده است، او بوده است. خداوند هم آن شب به ایشان نشان دادند که هرچه هست خودت هستی و ایشان هم متوجّه بودند که یکی بود، یکی نبود *** غیر از خدا هیچ کس نبود؛ خداوند به ایشان فرمود هرچه هست، تو هستی ولی ایشان نیز نشان دادند که من، خودم نیستم و هرچه هست خداوند است. لذا هیچ شأنی برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح نمی‌کند؛ «أَسْرَى بِعَبْدِهِ» ؛ «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى» همه‌ چیز از آن ناحیه است. به مقام فعل که می‌رساند می‌فرماید: «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ». بازهم خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کاره‌ای نیستند و این «الْفُؤَادُ» یک‌جور دیگر است و با «فُؤاد» تفاوت دارد. ان‌شاءالله خداوند فهمِ آن را به ما بدهند. این‌ها الفاظ هستند و الفاظِ شیرینی هم هستند و وقتی انسان توصیف می‌کند، از آن خوشش می‌آید. خداروشکر ما علاقه داریم بفهمیم و به آن‌جا برسیم. برای‌ ما سنگین نیست که بخواهیم این‌ها را انکار کنیم و تردید کنیم. ولی همین که نمی‌فهمیم اما می‌دانیم که خبرهایی وجود دارد و طالبِ آن هستیم، خودش جای شُکر دارد.

 

بله در مورد عبارت «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» اشخاصی خواب می‌بینند اما چشم آن‌ها بسته است؛ دل آن‌ها و چشم باطن‌شان در حال دیدن است. ولی چقدر از این خواب‌ها احلام هستند؟ مسئله‌ی وحی خودِ حقیقت است؛ یعنی صُنعِ خلقت است و خطابردار نیست. آن شعر حافظ است که می‌گوید:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت     *****     آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد[۲۳]

در عینیّت خطا واقع نمی‌شود؛ خطا در ذهنیّت و تطبیق ذهن با خارج اتفاق می‌افتد. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حقیقتِ خودشان را یافته‌اند و جای کسی نیست تا در آن تطبیق باشد. در اِدراکاتِ عقلی چون چینش مقدمات صغری کبری است، گاهی درست تنظیم نمی‌شود و نتیجه‌ای که ما در مورد آن فکر کرده‌ایم، حکیمی بررسی می‌کند و می‌بیند در چینشِ مقدمات اشتباه شده است و نتیجه هم اشتباه است. لذا در تفکر عقلانی حتماً خطا وجود دارد و دلیل آن‌هم … است که فلاسفه نسبت به یکدیگر دارند. در شهودهای سیر و سلوکی هم به شر ایضاً همین‌طور است. در آن‌جا هم خودِ حقیقت وجود ندارد و عینِ رؤیاست. گاهی رؤیا اتصال به مثالِ علَّم است که خودِ حقیقت است و گاهی این‌جور نیست و این مثال اصغر برای خودش می‌سازدو چه کسی می‌تواند تشخصی دهد که این یا آن است؟! آیا به آن حقیقتِ حقّ رسیده است و آن را دیده است که «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» بشود؟ یا این‌گونه نیست و مثال اصغر است که در درون خودش فعل و انفعالات روح را می‌سازد؟ لذا در شهود هم خطا وجود دارد؛ در تعقّل و تفکّر هم خطا وجود دارد؛ در حسّ هم که به اندازه‌ی بسیار زیاد خطا وجود دارد. همه‌ی دانشمندان حسّی خطای حسّ را قبول دارند. بنابراین علوم تجربی و علوم عقلانی و علوم عرفانی همگی خطابردار است و این از سنخِ هیچ‌کدام از این‌ها نیست. وحی الهی بر انبیاء خصوصاً این عبارت «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ» این که در هویّت مطلق است، در سوق عالَم امکان جای دارد و «اوّلُ ما خَلَق» است، ازلی و ابدی است، جایگاهِ آن جایگاهی نیست که جز آن چیزی که حق است، آن چیزی که خودِ عینیّت است، غیر از آن نمی‌تواند باشد. لذا پروردگار متعال در این‌جا خواسته‌اند این «فُؤاد» را استثناء بکنند و با آن دریافت‌های عقلانی و شهودی و حسّی قابل مقایسه نیست؛ «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى».

 

ان‌شاءالله «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَى[۲۴]» را در جلسه‌ی بعد توصیحاتی عرض می‌کنیم ولی بازهم جای تحسین و تشویق است که متوجّه شدید این اتفاق یک مرتبه نبوده است. «نَزْلَهً أُخْرَى» مشخص می‌شود که مسبوق به سابقه است و این هم دومین مورد آن است.

 

البته فرقی هم نمی‌کند و همین‌ که پذیرفتید از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی، «عَبدِهِ» است، در آن‌جا شخصیت دیگری نبوده است. این عبدی که از این‌جا تا آن‌جا رفته است، از آن‌جا هم به عوالم بالا رفته است و همان «عبد» است. حال دارای چه جسمی بوده است و بُراق آن چه چیزی بوده است، ما از آن اطلاعی نداریم. ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همین چیزی که هستند، می‌باشند و از آن‌جا تا به این‌جا آمده‌اند و از این‌جا هم به عوالم بالا رفته‌اند و آن چیزی هم که لازم است، همین است که خودِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده‌اند و چیز دیگری نبوده‌اند، همین بوده‌اند.

 

آقای حسینی خواستند بگویند اصلاً این معراج نمی‌توانسته جسمانی بوده باشد. اما ما می‌گوییم اصلاً مسئله این‌ها نیست. جسمِ شریفِ امام حسین (علیه السلام) را شما فکر می‌کنید که جسم است و جسمِ وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که سایه ندارد را شما فکر می‌کنید که همین‌جور است؛ اصلاً وقتی روح ملکوتی است، همه‌ی شئونِ او در همه‌ی مراتبش ملکوتی است اما در مرتبه‌ی خودش قُرب دارد. جسم در مرتبه‌ی خودش تقرّب دارد و روح و عقل در مرتبه‌ی خودشان هستند ولی «النفس فی وحدتها کل القوی» است و مجموعاً یک حقیقت است. ما از این طرف که محاسبه می‌کنیم، رتبه‌بندی می‌کنیم و برای جسم و برزخ و عقل و … جایگاه تعیین می‌کنیم و همه‌‌ی این‌ها را از این طرف رتبه‌بندی می‌کنیم ولی آن چیزی که در حرکتِ جوهری مرحوم ملاصدرا است که یکی از راه‌هایی که تبیین می‌کنند، این راهی است که ما می‌بینیم و رنگِ سیب و حجم سیب عوض می‌شود. چه چیزی تغییر کرده است؟ خودِ آن است. این رنگ و حجم عوارض است و تا خودش نرسیده باشد، شیرین نمی‌شود. خود آن جوهر و حقیقتش است که رسیده است و این‌ها همگی شئونِ آن حقیقت هستند. اگر ما کارد به دست نگیریم و پیامبرمان را تکه تکه نکنیم و جسم و روح و ایشان را جدا نکنیم، بالاخره خداوند به آن‌هایی که همه‌ی عالَم را آیه و آیینه‌ی خدا می‌دانند، یعنی جسم را از خلایق نفی می‌کنند یا خالق در این خلق نیز وجود دارد؟ منظور کدام است؟ نمی‌توانند بگویند که مخلوق نیستیم. یک جسم مخلوق است و خداوند همراه اوست؛ «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ[۲۵]». وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یک وجودِ فراگیر هستند. حضورشان حضورِ الهی است و در جسم و روح و عقل و برزخ و در همه‌جا خداوند، خداست؛ «وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ إِلَهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلَهٌ[۲۶]». پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سایه‌ی او شده است آن وقت ما چه چیزی می‌توانیم بگوییم؟! این «عبد» است و «عبد» یک هویّت مطلقه است و جایی نیست که این «عبد» وجود نداشته باشد. چون ربوبیّت، ربوبیّت مطلقه است، آن هویّت مطلقه بالاتر از ربوبیّت مطلقه است، بالاتر از علویت مطلقه است. این «عبد»، عبد آن هویّت است؛ «عبد» اسماء نیست و عبد آن هویّت است. بنابراین اصلاً جای این بحث نیست و این منحرف کردن قضیه از حقیقتِ خودش است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هرکه بوده‌اند و هرچه بوده‌اند، این معراج برای شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، برای نفسِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. چرا باید جسم را منها کنیم؟ بزرگانی که در همین عالَم در اثر عبودیّت لطافتی پیدا کرده بودند که می‌توانستند نامرئی شوند ولی می‌توانستند مرئی هم باشند. مرئی بودن و ظهور پیدا کردن به کمالِ این‌ها هیچ لطمه‌ای نمی‌زند. خداوند در همه‌ی عوالم جلوه کرده است. در برگِ درخت هم جلوه دارد، در حقیقتِ «اوّلُ ما خَلَق» هم جلوه دارد.‌ شما می‌توانید در یک‌جا خداوند را منها کنید؟ نمی‌توانید این کار را انجام دهید. این «عبد» هم عبدِ اوست و یک وساطتی در همه‌‌ی عوالم دارد و …

به خداوند پناه می‌بریم. برای شفای آقای وحیدی عزیزمان و شفای همه‌ی بیماران یک صلوات و و یک حمدِ شفاء عنایت کنید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ * الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ * إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ * اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ[۲۷]»

وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین‏

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] دعای سلامتی حضرت صاحب الزمان (ارواحنا فداه).

[۳] سوره مبارکه نجم، آیات ۱ الی ۱۱٫

[۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۵٫

[۵] سوره مبارکه فتح، آیه ۷٫

[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۶۰٫

[۷] سوره مبارکه مریم، آیه ۱۲٫

[۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۸۵٫

[۹] سوره مبارکه طه، آیه ۵٫

[۱۰] سوره مبارکه انفال، آیه ۱۷٫

[۱۱] سوره مبارکه نمل، آیه ۴۰٫

[۱۲] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد۶۸، صفحه۲۳.

[۱۳] سوره مبارکه طه، آیه ۶۷٫

[۱۴] سوره مبارکه قصص، آیه ۲۱٫

[۱۵]  التوحید، جلد ۱، صفحه ۳۱۲.

متن روایت: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى اَلْعَطَّارُ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ اَلْآدَمِیِّ عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اَللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ اَللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَدَدْتَهُ فَقَالَ اَلرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ فَقَالَ قُلْ اَللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفُ».

[۱۶] مصباح الشریعه : ۵۳۶٫

[۱۷] سوره مبارکه اسراء، آیه ۱٫

[۱۸] همان.

[۱۹] اللهوف سید بن طاووس، ص ۷۱٫

[۲۰] سوره مبارکه صافات، آیه ۹۹٫

[۲۱] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۲۶٫

[۲۲] سوره مبارکه یس، آیه ۸۲٫

[۲۳] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۰۵.

[۲۴] سوره مبارکه نجم، آیه ۱۳٫

[۲۵] سوره مبارکه حدید، آیه ۳٫

[۲۶] سوره مبارکه زخرف، آیه ۸۴٫

[۲۷] سوره مبارکه فاتحه، آیات ۱ الی ۷٫